ایران پژوهی
دربارۀ هویت - شاهرخ مسکوب
- ايران پژوهي
- نمایش از دوشنبه, 31 مرداد 1390 00:00
- بازدید: 6510
برگرفته از فر ایران
در قرن چهارم هجری، ما ایرانیها ملتی بودیم از بوتهی شکست برآمده، صافیتر از گذشته با کولهبار تاریخمان و ایستاده بر زمین زبان. درخت «ایرانیت» بر زمین زبان فارس و در آب و هوای اسلام رشد کرد و سر بر کشید، یک قوم یا ملت کهن، اما نوخاسته؛ هم مثل همهی مسلمانها و هم غیر از همه، به علت هویت متمایز و آگاهی به این تمایز، به علت آگاهی ایرانیان به ایرانی بودن خود.
«هویت» در اصل، امری انفعالی است. توجه به خود، در رابطه و با توجه به دیگران و از خلال آنها معنا مییابد. «خود بودن» یعنی دیگری نبودن، با دیگران تفاوت داشتن و در عین پیوند یا حتی آمیختگی، جدایی و برکناری را نگه داشتن. این دریافت، متعلق به انسان اجتماعی است و چون به واسطه و از راه دیگران معنا مییابد، هرگاه از طرف این دیگران مورد هجوم قرار گیرد و در خطر افتد، طبعاً توجه بیشتری نسبت به آن برانگیخته میشود. مثال خوبی نیست ولی میشود گفت بدنی که بیماری به آن راه یابد، خود را برای دفاع آماده میکند؛ وقتی ناخوشی نباشد، نیازی هم به کار دستگاه دفاعی نیست. مثال خوبی نبود، چون برخورد با دیگران با ضرری که مرض به بدن میرساند، تفاوت دارد ولی چون منظور را روشن میکرد، آورده شد.
دیگر اینکه توجه به هویت، امری انفعالی است. اما نگرانی هویت داشتن، امری منفی است. به این معنی که عکسالعمل است؛ معمولاً، ارادی و ناشی از دانستن یا خود انگیخته نیست. این کلمات به عنوان مترادف به کار برده نشده است؛ اراده، دانستگی (یا آگاهی) و خودانگیختگی، سه مفهوم و سه حالت نفسانی جدا هستند. به هر حال، امر منفی از بیرون به انسان تحمیل میشود. وقتی به نحوی تمام یا بخشی ازآدم در معرض تهدید قرار گرفت، این نگرانی بروز میکند. در اجتماع بشری هم ملتهایی که در معرض خطرند، ناچار نگران هویت خود هستند. ملتهای نیرومند یا غالب، اگر به آن توجه کنند از نگرانی و دلواپسی نیست، به علل دیگر است؛ یا برای حفظ برتری سیاسی ـ نظامی و اقتصادی یا فرهنگی است یا حتی برای گسترش این برتری؛ نه انفعالی، بلکه فاعلی و اکثراً ستیزهجو و مهاجم است.
در دورهی اخیر، یعنی از 28 مرداد 1332 به بعد، همان طور که نفوذ امریکا در ایـران بیشتر میشد و همان طور، فرهنگ و بعضی از روشهای زندگی امریکایی در بین ما راه مییافت، مسآلهای که از اوان انقلاب مشروطیت برای روشنفکران ایـران مطرح شده بود و کسانی با دیدهای متفاوت (از میرزاملکم خان و شیخ فضلالله نوری تا تقیزاده و کسروی و ...) به آن پرداخته بودند. یعنی، توجه به خود در برابر غرب و چگونگی رفتار با آن، روزبه روز شدت بیشتری مییافت. هجوم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب در ما، به صورت «غربزدگی» مطرح میشد، غربزدگی ـ به قول آلاحمد ـ به معنای سنزدگی، به معنای ویرانگر کلمه.
دورهی اخیر را برای روشن شدن مثل زدم و گرنه بحث در این باب موضوع صحبت نیست. فقط با استفاده از فرصت یادآوری می کنم که گفتوگوهایی که در سالهای اخیر از «غربزدگی» به وسیلهی آلاحمد و دیگران درباره این موضوع پیچیده و بسیار گونه شد، سطحی، شتابزده و ناشی از تعصبهای سیاسی و از پشت عینک ایدئولوژیهایی بود که ناچار نتیجه را از پیش معین میکرد. به همان معنا که در پیش گفتیم، «منفی» بود. البته از حق نباید گذشت که شرایط سیاسی زمان و وجود سانسور و غیره، در سطح نگهداشتن تفکر سیاسی و بحثهایی از این نوع بیاثر نبود.
از این حاشیه بگذریم و برگردیم به گذشته. ورود اسلام به ایـران (برخلاف گسترش مسیحیت) با هجوم سیاسی و نظامی توام بود. ایـران، هم از نظر دین و هم از نظر سیاسی و نظامی تسخیر شد. به همین سبب، پس از به تسخیر آمدن، ایرانیها یا میبایست زبان و قومیت فاتحان را هم مثل دینشان بپذیرند، یا چون قومی دیگر به اسلام درآیند؛ به عنوان مردمی از آن خود.
توجه داشته باشیم که اسلام دین جهانی بود، فارغ از قوم و قبیله و ملت و نژاد (انما المؤمن اخوه) ولی مبلغان و مجاهدان آن، نه تنها از قوم و قبیلههای ویژه بودند، نه تنها این ویژگی را از یاد نبرده بودند، و نه تنها به آن میبالیدند و به دیگران فخر میفروختند، بل که حتی در میان خودشان هم دایماً بر سر برتری قبیلهای و طایفهای، بر سر نژاد و نسب، تعصب میورزیدند و زد و خورد داشتند. این تناقض میان اسلام و گروهی از مسلمانان (اعراب) از آغاز برقرار بود و گویا هنوز هم هست. کما این که امروز هم ارتش عراق به اسم «لشکر قادسیه» به ایـران حمله میکند! یعنی یادتان باشد، ما همانیم که یکبار حسابتان را رسیدیم، [ما] غیر از شماییم.
به هر حال میدانیم که ایرانیها مسلمان شدند و ایرانی ماندند. با حفظ هویت خودشان به اسلام درآمدند و این کار سادهای نبود؛ چون در امر هویت، دین (اسلام) مهمتر از سرزمین (ایـران) بود. اصل و گوهر هویت آدمی چه بود؟
انسان از چه راهی به چگونگی خود دست مییافت و با چه ملاکی خود را میسنجید، خود را به چه محکی میزد؟ میدانیم که در گذشته، معمولاً، بینشی که مردم از جهان داشتند، دین بود. یعنی خدا قدیم است، دانا و توانای مطلق، ذات سرمدی است. چنین خدای جاویدی، دنیا و آخرت را آفرید. در این بینش، آن چه اصالت دارد، رابطهی آدم با جهان مخلوق، فانی و بدون شعور نیست که خود بازیچهی گردانندهی دیگری است؛ رابطهی انسان است با آفریننده. دریافت و شناختی که انسان از خود دارد، آن چه که هستهی درونی هویت او را می سازد، چگونگی پیوند با آسمان است، نه زمین. یهودی و مسیحی و مسلمان بودن مهمتر از ایرانی و اسپانیایی، یا نمیدانم هر کجایی دیگر بودن است. «این وطن، مصر و عراق و شام نیست»؛ وطن به معنای ماوای زندگی حقیقی و حیات معنوی، این یا آن سرزمین نیست، چون خود زمین هم در رابطه با آسمان دارای حقیقت و صاحب کیفیت میشود. فقط از رنسانس به بعد و در اروپا است که زمین جای آسمان را میگیرد، طبیعت اعتباری بیشتر از مابعد طبیعت پیدا می کند و رابطهی انسان بازمینی که بر آن زندگی می کند، عوض می شود و این،موضوع دیگری است که به بحث ما ارتباطی ندارد.
کمی پیشتر گفتیم که هویت، توجه و آگاهی به خود، با توجه به وجود دیگران معنا دارد و حالا میگوییم که اصل و جوهر هویت آدمی، در چگونگی پیوند او بود با عالم بالا، با خدا. شاید در این جا، اشکال یا تناقضی به نظر برسد ولی در حقیقت تناقضی در کار نیست، بل که مسالهی هویت در دو ساحت متفاوت دیده شده است. اولی جامعه شناسانه و دومی هستی شناسانه. اولی در رابطه انسان با دیگران در اجتماع، و دومی در رابطه انسان با هستی در جهان. این، نگاه به یک امر با دو برداشت نیست، بل که توجه به یک امر است در دو جایگاه، در دو مقام، و دو بعد. در دورهای که موضوع صحبت ما است، امر هویت در این هر دو مقام، به قوت و شدت در برابر ایرانیها قرار داشت. یا بهتر است بگوییم در آنها حضور داشت. در ساحت هستی شناسانه (Ontologique)، در شناخت و باز رسیدن به خود از راه عالم بالا، هویت ما خصلت تازهای یافته بود، به صورت و حتی به سیرت تازهای درآمده بود: مسلمان شده بودیم، مثل دیگر مسلمانان. یعنی در این مقام، هویت ما نه تنها پایگاه یا پناهگاهی برای جدا ماندن و خود بودن نبود، برعکس مایهی آمیختن با دبگران و از بین رفتن تمایز بود.
اما در ساحت جامعه شناسانه (و در روند تـاریخ) در برابر اقوام هم دین و در نتیجه «هم هویت» ـ به ویژه عربها ـ ما همچنان به عنوان مردمی متفاوت و دارای هویت خود برجای ماندیم. از نظر تاریخی، ایرانی و مسلمان و از نظر اجتماعی مسلمان و ایرانی؛ بسته به آن که از چه زاویهای نگاه کنیم، یکی مقدم و یکی مؤخر.
در مورد ملتی که استقلال سیاسی ندارد تحت تسلط خارجی است، تشکیل حکومت ملی یعنی به دست گرفتن سرنوشت اجتماعی خود، یعنی پی افکندن و بنا کردن تـاریخ خود، [اولویت نخست است]. کاری که در ایـران قرن چهارم هجری شد. دولتهای ملی شکل میگیرند یا «صورتمند» میشوند. علت وجودی این حکومتها، پیدایش «ملیت ایرانی» بود. این حکومتها چون عرب نبودند، تشکیل شدند.
بنابراین از همان آغاز، سعی کردند تا علت وجودی و پایگاه حکومت خود ـ «ایرانی بودن» ـ را تقویت کنند؛ «ایرانیت»، هویت و حس ملی ایرانی، ـ چنان که گفته شد ـ بر دو شالوده و دو ستون عمده استوار بود: زبان و تـاریخ. آنها برای این که صاحب اختیار زمان حال خود بشوند، باید زمان گذشته را باز میشناختند و «زمام» آن را به دست میگرفتند و این کار را کردند. در مورد زبان، خـاندانهایی مثل سامانیان، صفاریان، بلعمیان، آلمحتاج، آل سمیجور، در خراسان و سیستان و ماوراءالنهر، هم شروع کننده و هم تشویق کننده بودند. آنها از مردم دانا و سخندان، از شاعران و نویسندگان خواستند که به زبان فارسی بسرایند و بنویسند و به این ترتیب فارسی نویسی شروع شد. و اما بعد که ترکان به حکومت رسیدند، در زمینهی زبان و ادب، همان سیاست و روش پیشینیان یعنی سامانیان و دودمانهای ایرانی دیگر را ادامه داند. سبکتکین، سر سلسلهی غزنویان، خود از سپهسالاران سامانی بود. با تشکیل سلسلهی جدید، سپاه و سپاهی به دست ترکان افتاد و در دست آنها باقی ماند ولی دستگاه دیوانی و بسیاری از دیوانیان که فارسی زبان بودند به فرمان روایان تازه و ترک زبان پیوستند. نگاهی به تـاریخ بیهقی نشان میدهد که دورهی مسعود غزنوی، حاجب بزرگ (بلکاتکین)، حاجب جامهدار (بارق تغمش)، سالار غلامان سرایی (بکتغدی) یا فوجهای سپاهیان گزیده (ترکان ـ قزل ـ بوفه ـ کوکتاش) خلاصه نزدیکان پادشاه و صاحب مقامهای درباری و لشکری، ترکند. اما نه تنها سپاه سالاران، کدخدای فارسی زبان دارند بلکه مراسم شاهانهی نوروز و مهرگان و جشن سده برجاست و بزرگان لشکر و کشوری به یکسان در آن شرکت میکنند.
مهمتر از اینها، رسمیت زبان فارسی است. وقتی رسول خلیفهی بغداد نامهی او را به سلطان مسعود میدهد، نخست متن عربی و سپس ترجمه فارسی (نه ترکی) آن به وسیله بونصر مشکان خوانده میشود. سند و نوشته میان ترک و فارس، یا حتی خود ترکان، به فارسی است؛ مثل عهدهنامهی مسعود و منوچهر قابوس امیرگرگان و طبرستان، یا نامهی سلطان مسعود به خان ترکستان، قدرخان، که متن این هر دو در تـاریخ بیهقی آمده است.
داستان دربار محمود و شاعرانش، معروفتر از آن است که نیاز به یادآوری باشد. باری، مقصود این است که به طور کلی سیاست فرهنگی ترکان غزنوی، ادامهی سیاست سامانی بود و سپس جانشینان آنها، سلجوقیان، نیز همان راه و رسم را دنبال کردند.
جالب توجه این است که در دورههای بعد نیز ترکان دیگری در سرزمینهای دیگر، یعنی گورکانیان هند و عثمانیان، دوستدار زبان فارسی بودند و آن را در هندوستان و آسیای صغیر رواج دادند. در طی قرنها، سلسلهها و فرمانروایان ترک وسیلهی گسترش فرهنگ و ادب ایـران و زبان فارسی بودن. زور آنها بر ما، و فرهنگ ما بر آنها حکومت میکرد.
البته ترکان فاتح نیز به «هویت» و تمایز خود از مردم سرزمینهای گشوده توجه داشتند اما نه از راه زبانی که بدان نمینوشتند و به کارهای کشورداری ادارهی ملک و ملت نمیآمد. بل که بیشتر از راههای نظامی، سیاسی و عقیدتی: ارتش، رابطهی ویژه با خلافت بغداد، و گاه ـ علیرغم مردم بومی ـ پیوستگی و تعصب در دین و مذهبی که تازه به آن گرویده بودند (اسلام ـ تسنن).
باری برگردیم به سخن قبلی؛ میخواهیم به نکتهای دیگر اشاره کنیم که شاید تاکیدی باشد بر آن چه در باب هویت گفتیم. و آن، توجه ایرانیان است به ایرانی بودن خود با ذکر چند مثال از شعر فارسی:
مزن زشت، بیغاره ز ایـران زمین
که یک شهر از آن، به زما چین و چین
به هر شه براز تخت، چیر آن بود
که او درجهان شـاه ایـران بود
از ایـران جز آزاده، هرگز نخاست
خرید از شما، بنده هر کس که خواست
«گرشاسب نامهی اسدی»
نظامی میگوید:
همه عالم تن است و ایـران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایـران دل زمین باشد
دل ز تن به بود، یقین باشد
در قصیدهی معروف انوری، با مطلع «برسمرقند اگر بگذری ای باد سحر»، چندین بار از ایـران یاد شده است. در این قصیده، شاعر از شـاه میخواهد که از سمرقند به ایـران ـ که گاه به معنا و معادل خراسان آمده است ـ بیاید و مردم را از کشتار و تاخت و تاز غزان نجات دهد. اینها نمونههایی است (بیرون از شاهنامه فردوسی) که نشان میدهد گویندگان ما، مثل خاقانی (در ایوان مداین) یا سهروردی، توجه داشتند که از کدام یار و دیارند.
نقل از: هویت ایرانی و زبان فارسی – شاهرخ مسکوب – نشر فرزان – تهران، چاپ نخست 1379