شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جهان ایرانی بازجُستی دربارهٔ یک سهل‌انگاری تاریخی - افغان، افغانی یا افغانستانی...؟

جهان ایرانی

بازجُستی دربارهٔ یک سهل‌انگاری تاریخی - افغان، افغانی یا افغانستانی...؟

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، سال ششم، شمارهٔ نهم، از پاییز 1385 تا تابستان 1386 خورشیدی، صفحه 39 تا 40 به نقل از ماهنامهٔ گزارش، شمارهٔ 134، فروردین 1381.

افغان نام قومی است که دست‌کم زبان آن قوم از خانواده‌ی زبان‌های ایرانی است. افغانان را در هند «پانان» و در آثار دهه‌های اخیر افغانستان و دیگر جاها «پشتون» می‌نامند. تا پیش از ذکری که ابوریحان بیرونی در «تحقیق ماللهند» از آنان کرده است،‌ تنها در یکی دو اثر هندی از این قوم کوه‌نشین یاد شده بود و آن هم به‌این سبب که هندیان با افغان‌های قدیم پیوندهای مذهبی و سیاسی داشته‌اند. اما قدیمی‌ترین نوشته ‌به این زبان، ‌در کتاب چندزبانه‌ی «خیرالبیان» دیده می‌شود که تنها پانصد سال از تألیف آن می‌گذرد.

نام افغان و افغانستان، ‌از دو قرن پیش به سهو به مجموعه‌یی از سرزمین‌های خاوری فلات ایران داده شد که در اثر سستی و انحطاط صاحبان پیشین آن سامان‌ها، یعنی تیموریان هند و صفویان ایران، کم‌کم و گاه با دخالت انگلیسی‌ها به زیر سلطه‌ی قبیله‌های پشتوزبان درآمد و چنان‌که می‌دانیم، ‌آنان از نگاه فرهنگی بسی عقب‌مانده‌تر از مردم کابلستان و تخار و بدخشان و سیستان و خراسان بودند.

البته تعمیم نام یک قوم یا خانواده‌ی حاکم بر کشوری بر تمامی آن کشور یا ملت خطای تازه‌ای نیست: یوناینان و به پیروی از آنان اروپاییان دیگر،‌ در عصر مادها همه‌ی ایرانیان را «ماد»، در عصر هخامنشی و ساسانی «پارسی» و در عهد اشکانیان «پارت» نامیدند و عرب‌ها هم به تقلید از تاریخ‌نویسان یونانی و رومی و یا به سبب تماس‌های نزدیک‌تری که با ساسانیان و خاندان‌های پارس داشته‌اند، ما را فارسی و کشورمان را فارس می‌خواندند. ایرانیان نیز خود چنین نام‌گذاری‌هایی کرده‌اند: نام قوم هلنی «ایونی» را به تمام یونانیان دادند و نام «تازی» که از دوره‌ی ساسانی به عربها اطلاق می‌شود، احتمالاً از نام قبیله‌ی «طی» گرفته شده که در همسایگی بی‌واسطه‌ی ایرانیان می‌زیستند*. همه نمونه‌هایی که ذکر کردم، ‌ناشی از سهل‌انگاری بیگانگان در نام‌گذاری قوم‌های کشورهای دیگر است و تصور می‌کنم دولتی که حدود دو قرن پیش به نام افغانستان بنیاد گرفت، تنها کشور در جهان باشد که خود دانسته عامل چنین نام‌گذاری نادرستی بوده است.

از دولت سخن رفت، زیرا دولت در چنگ قوم پشتون بود و اکثریت مردم این سرزمین نظر و دخالتی در افغانستان نامیدن آن سرزمین نداشتند. حال هم هرگونه تغییر در این نام‌گذاری نادرست مربوط به خود آنان است؛ اما تنها چیزی که سهم ماست، ‌این است که مردم آن سرزمین را «افغانستانی» بخوانیم و نه افغان که منحصر به یک قوم خاص است. مشابه‌اش هم فراوان است: پاکستانی، ‌لهستانی و مانند آن.

حال که صحبت به این‌جا کشید، بی‌مناسبت نمی‌دانم پیشینه‌یی هم از خاستگاه و زیستگاه اولیه‌ی قوم افغان- به معنی امروزی «پشتون» - ذکر کنم.

اگر از «تحقیق ماللهند» که ویژه‌ی اهل دانش بود بگذریم، در آغاز عصر غزنوی نخستین‌بار نام قومی به نام «افغان» که در کوه‌های دوردست می‌زیستند به میان آمده است که به دست سبکتگین و فرزندش سلطان محمود و دیگر غزنویان به مرور سرکوب شدند و اسلام آوردند. حال آن‌که، امروزه غزنین پایتخت غزنویان و زادگاه و پرورشگاه سنایی و عنصری و حسن غزنوی و هجویری و برخی دیگر از نا‌م‌داران ادب فارسی،‌ در اختیار افعانان- پشتوزبانان – است.

درباره‌ی این‌که سرزمین افغانان واقعی، محدود به شمال پاکستان کنونی و منطقه‌ی بسیار کوچکی در افغانستان فعلی بوده است، منابع متعددی در اختیار ماست. حتا شادروان عبدالحی حبیبی، دانشمند افعانستانی که تا حد جعل منابع تاریخی در مورد افغانان و زبان پشتو پیش رفت‌ (نجیب مایل هروی، تاریخ و زبان در افغانستان، ص 90 به بعد)‌ می‌نویسد که در دوره‌ی مغول «کلمه‌ی افغانستان به سرزمین بین قندهار و غزنی تا دریای سند اطلاق می‌شد» (حبیبی، تاریخ مختصر افغانستان،‌ ج2، ص10). از نوشتارهای کهن ‌هم که در آنها به افغان‌ها و خاستگاه اصلی آنان ‌یعنی کوه سلیمان اشاره کرده، مردم و سرزمین بخش بزرگ افعانستان امروزه را غیر از آنان دانسته‌اند، ‌چند نمونه ذکر می‌کنم:
- ابوریحان بیرونی در «تحقیق ماللهند» ‌می‌نویسد: «قلعه‌ی لاهور (...)‌ به سه فرسنگ از آن، ولایت راجاوری است (...) و این است حد هند از شمال و بر کوه‌های باختر آن، ‌اصناف فِرَق افغان ساکنند تا برسد به حوالی زمین سند».

- نویسنده‌ی ناشناخته‌ی «حدود العالم من المشرق و المغرب» که به سال 372 قمری تألیف شده است در فصل «سخن اندر ناحیت هندوستان و شهرهای آن» می‌نویسد: ‌«سول دهی‌ست بر کوه و با نعمت و اندر او افغانند (...) راهی‌ست با مخاطره و بیم».

- هندوشاه در «تاریخ فرشته» از سرکوب افغانان چنین یاد می‌کند: «چون نوبت حکومت غزنین به آلبتکین رسید، سبکتگین که سپهسالار او بود، اکثر تاخت بر لمغان و ملتان (= امروزه در خاک پاکستان) آورده، افغانان از مقاومت عاجز شده، جیپال راجه پنجاب را از تلسط سبکتگین پیغام دادند (...) ‌از آن تاریخ، افغانان به امارت رسیده صاحب جاه گردیدند (...) سلطان محمود، به خلاف پدر، قبایل افغانان را مقهور و مخذول گردانیده سرکشان ایشان را به قتل رسانید و مطیعان را ملازم رکاب ساخته مانند نوکران به خدمت گرفت».

- در قرن نهم هجری نویسنده‌ی «مطلع السعدین و مجمع البحرین»‌ کابل و غزنین و قندهار را از افغانستان، یعنی نشستگاه کوهستانی افغانان جدا دانسته، می‌نویسد:‌ «تمام ولایات کابل و غزنین و قندهار و افغانستان با اعمال هند و سند که تعلق به میرزا قیدو داشت...».

- درحالی که عنصری، ملک‌الشعرای محمود غزنوی،‌ او را «خسرو ایران»، «شاه ایران»، «خسروی آزادگان» (=ایرانیان)، «سالار خراسان»، «شاه خراسان»، «خدایگان عجم»، «کدخدای کشور ایران» می‌خواند؛‌ گویندگان نام‌آور دربار غزنوی از «افغان» ‌نیز یاد کرده‌اند و مراد از‌ آن، ‌قومی خاص است که به سختی منکوب غزنویان شد. عنصری در مدح محمد می‌گوید:

شه گیتی ز غزنین تاختن برد / بر افغانان و بر گبران کُهبُر

و باز از اوست:

خدایگان خراسان به دشت برشاور (= پیشاور) / به حمله‌یی بپراگنده جمع آن محشر

مسعود سعد سلمان،‌ در ستایش علی‌خاص از سرداران غزنوی می‌گوید:

شکسته گشت به تیغ تو لشکر کفار / خراب شد به سپاه تو کشور افغان

وی در جایی دیگر و در مدح همان سردار گفته است:

گهی شتابان اندر قفای افغانان / چو اژدهای دژآگه میان غار، تویی

در شاهنامه نیز این دو بیت نشان می‌دهد که افغان به مانند کرد و بلوچ و لاچین از کوچندگان بوده‌اند:

نشسته در آن دشت بسیار کوچ / ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ
من ایدر بمانم، نیابم به راه / نیابم به افغان و لاچین سپاه

از آثار ادبی و تاریخی عصر غزنوی چنین بر‌می‌آمد که پس از منکوب کردن افغانان، برخی از آنان به خدمت غزنویان درآمدند و چون کوه‌نشین بودند، شیوه‌ی رزم در کوهستان را می‌دانستند و به خونریزی معروفیت داشتند، سلطان غزنوی آنان را در پاره‌ای از جنگ‌ها به کار گرفت. عتبی در «تاریخ یمینی»، درباره‌ی یکی از آن جنگ‌ها می‌نویسد: «و ملک هند از نهیب آن لشکر با پناه کوهی حصین نشست (...) سلطان (...) رجاله‌ی دیلم و عفاریت اغانان را بر ایشان آغالید تا نشیب و فراز ایشان فرا گرفتند. «همین تاریخ‌نویس در جای دیگری درباره‌ی کارهای ناصرالدین سبکتگین نوشته است: «و جماعت افغانیان و خلج که صحرانشینان آن بقاع بودند، در جمله حشم ناصرالدینی منحصر شدند».

مسعود سعد سلمان، در قصیده‌یی که آن هم در مدح علی‌خاص است، ‌از جمله‌ی سپاهیان «غیر خودی» افغانان را نام برده است:

از لشکر ترک و هند و افغانان / بر باره هزار شیر نر کرده

هم‌چنان که نام‌های آبادی‌هایی چون «کردآباد» و «کردمحله» و مانند آنها در شمال و مرکز ایران و صدها فرسنگ دورتر از کردستان،‌ نشان‌دهنده‌ی کوچ اختیاری یا اجباری کردان به آن جاها و جا گرفتن در کنار ساکنان اصلی منطقه است، در سرزمینی که افغانستان کنونی را تشکیل می‌دهد نیز نام‌های مشابه دیده می‌شود. بیهقی در تاریخ خود از محلی به نام «افغان‌شال» ‌در نزدیکی غزنین نام می‌برد که قبر سبکتگین آنجا بوده و امروزه نیز یکی از محله‌های مشهور شهر کابل «ده افغان» نامیده می‌شود. پیداست که خانوارهایی از قوم افغانی، ‌یعنی پشتون‌ها، به این دو منطقه کوچیده مردم فارسی‌زبان محل، آن مناطق را به نام قوم تازه‌رسیده و غیر خودی موسوم کرده‌اند.

آنچه را گفتم، می‌توان به شرح زیر کوتاه کرد:

1- افغان نام قومی خاص است که مسکن او در حاشیه‌ی افغانستان کنونی، بسیار باریک‌تر و کوچک‌تر از آنچه امروزه هست و شمال پاکستان کنونی بوده و بعدها به جاهای دیگر نیز کوچیده‌اند.
2- تعمیم نام این قوم در پی چیرگی سیاسی و نظامی آنان بر سراسر واحد سیاسی کنونی «افغانستان» صورت گرفت و جدید و نادرست است. ولی با توچه به این نام رسمی و پذیرفته‌شده که حق تغییر آن با مردم خود آن سامان است، ‌بهتر است تابعان این کشور را «افغانستانی» بنامیم.
3- به همان دلیل‌ها، بزرگانی چون ناصرخسرو، مولوی، شهید بلخی، خواجه عبدالله‌ انصاری، هجویری، ابونصر فراهی، عنصری، فرخی و... را «افغان» یا «افغانستانی» دانستن خطاست و این خطا متأسفانه در نوشتارهای مردم افغانستان و برخی از شرق‌شناسان و روزنامه‌نویسان بیگانه دیده می‌شود. بدیهی ا‌ست که افغانستان در روزگار آنان وجود نداشته و عنون افغان یا افغانستانی هم شاملشان نمی‌شود. بهتر است آنها را – چنان‌که خود به روشنی و با تلویح گفته‌اند - «ایرانی» و یا با توجه به شهر و دیارشان «خراسانی»،‌ «سیستانی» و مانند اینها خواند.

* این احتمال هم هست که واژه‌ی تازی به‌معنای تازش‌گر (تاخت‌وتاز کننده) به کار رفته باشد – ویراستار.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه