دوشنبه, 10ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت کتاب‌ نیروی یگانگی بخش زبان فارسی ( بررسی کتاب «تاریخ و زبان در افغانستان»)

کتاب‌

نیروی یگانگی بخش زبان فارسی ( بررسی کتاب «تاریخ و زبان در افغانستان»)

برگرفته از تارنمای ایرانچهر

 

 فریدون جنیدی

 
تاریخ و زبان در افغانستان

نوشته: نجیب مایل هروی

چاپ اول : ۱۳۶۲ ؛ چاپ دوم : ۱۳۷۱

۱۹۶ صفحه -   ۳۲۵  تومان

ناشر: انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار یزدی

 

 

هنگامی‌ که انگور تاکستان بلخ در خمخانة قونیه به چوش و خروش درمی‌آید و شوریدة همدانی را به یاد سپیده‌دم نیشابور و شامگاه بغداد می‌اندازد، کدام نیرو را یارای آنست که راه ، بر گشت‌و‌گذار دلفریب این گذر مستانه ببندد؟

     سال گذشته [۱۳۶۲] از سوی بنیاد فرهنگی دکتر افشار یزدی نامه‌ای به نام « تاریخ و زبان در افغانستان » به چاپ رسید که دری تازه از پژوهش را در تاریخ و فرهنگ مرزی که از دو سدة پیش « افغانستان » نامیده شد، باز می‌کند و برخی از پیوندهای آشکار میان مردمان دو سوی این مرز (و گاه سه سوی این مرز) را بازمی‌نماید. با گشودن این در، دفتر زندگی دکتر افشار بسته شد و جانش به جاودانان پیوست.

     نجیب مایل هروی نویسندة این دفتر کوشیده است که بسیاری از پرده‌های تیره و جدایی‌افکننده را به یکسو زند و اگرچه در این کار، سد در سد پیروز نشده، گام نخست را برای بازگشائی این پرده‌ها و گره‌ها برداشته است؛ و چه خوب است که این کار را یکی از دانشمندان و پژوهندگان هرات آغاز می‌کند.

     نویسنده نخستین پرده را چنین کنار می‌زند که: نخستین بار نام کشوری به نام «افغانستان» پیرامون   ۲۰۰ سال پیش در نوشته‌ها آمده است.[ ۱ ] و خود نیز داستان افغانستان را از همان زمان آغاز کرده است. باز آنکه اگر وی یک گام، تا آغاز پیدایش آریاییان، باز پس می‌نهاد، از آن مرز با نام «ایران» یاد می‌کرد؛ نامی که فرمانروایان این دویست سال افغانستان کوشش دارند پنهانش کنند، و آنگاه که چاره‌ای نمی‌ماند نام « آریا » را به جای آن می‌نشانند. باز آنکه هر پویندة فرهنگ در نخستین پژوهش‌های خویش درمی‌یابد که آنچه که در « اوستا »، نامة دینی ایران باستان، به نام «ایرینه» (airyana) آمده است، همان واژة « ایر »  است که بخش نخست نام « ایران » است، که در کردستان و گیلان و خراسان و به ویژه در کابل و نیمروز و هرات و قندهار هنوز به گونة «ایران»  نامیده می‌شود.

     « ایر» فروتنی و آزادگی را می‌رساند و گونه‌های دیگر آن « اَدر » (adar) پهلوی است که در آلمانی « اوندر »، و در انگلیسی « آندر » خوانده می‌شود و این نام، نشانة آئین و کیشی است که این گروه از مردمان (پس از نخستین جدایی‌هایی که در میانشان روی داد، و بخشی به سوی اروپای امروزی و گروهی به سوی آسیای میانه رفتند) بر خود نهادند، و چنان در فروتنی پیش رفتند که آزار موری را نیز روا نمی‌داشتند و ایرج این سخن هنگام کشته‌شدن بر دست تور و سلم می‌گوید:

 

            میازار  موری  که  دانه‌کش  است               که جان دارد و جان شیرین خوش است

 

     بخش نخست نام ایرج همان « ایر » است و این اندیشه میان این گروه دیرزمانی پایدار می‌ماند. چنان‌که هنگام کشته‌شدن اغریرث بر دست افراسیاب بر زبان وی می‌گذرد:

 

                  به نزد کهان و به نزد مهان                 به آزار موری نیرزد جهان

     و اگر نیک به نام اغریرث بنگرید، بخش « ایر » را در میان آن می‌بینید.

     آمدن کیش‌ها و آئین‌های تازه نتوانست ویژگی‌ فروتنی را از میان این گروه از مردمان بردارد؛ چنان‌که روزبه پارسی، ترجمان « نامة تنسر » از فارسی به تازی، همواره « ایران » را « فروتنان » ترجمه کرده است. [ ۲ ]

از فردوسی است که:

               ستوده بود  نزد  خرد  و  بزرگ                      اگر « زادمرد » ی نباشد سترگ

 

     آزادمرد (ایرانی) نمی‌باید که سترگ و بی‌آزرم و شرم بوده باشد. « ایر » در گروه ایران ‍‍[= ایرها ] می‌شود، و همان است که امروز ایرانیان‌ش می‌گوئیم:

 

            چه  اندیشی از  آن سپاه  بزرگ                    که توران چو  میش‌اند و  ایران چو  گرگ

 

با پسوند جایگاه آن، نیز ایران، جایگاه ایر و کشور ایران است:

 

             دریغ است ایران که ویران شود                  کنام پلنگان و شیران شود

 

     پس از آنکه به گفتة «وندیداد» سرزمین خاستگاه آریاییان [ ۳ ] پر از مردم و گوسفند و چارپای و پرنده و توده‌های سرخ آتش گشت [ ۴ ] ، برای یافتن چراگاه و جایگاه زیست سر به جهان فراخ نهادند. نخست به سغد رفتند و آنگاه آرام آرام به سوی مرو و بلخ و نسا [۵ ] و هرات سرازیر شدند. و سده‌ها گذشت تا به جایگاه‌های دیگر چون ری و گیلان و آذربایجان و جهرم و کرمان و خوزستان رخت بربندند، و بنابر این آنان که پیش از همه می‌بایستی ایرانی بوده باشند، خوارزمیان و بخارائیان و سغدیان و هراتیان و مرویان و بلخیان‌اند.

     مردمان یک کشور چگونه می‌توانند سرگذشت چندهزارسالة خویش را به یک‌سو افکنند و تنها به دو سدة آن بسنده کنند؟

     جوشش جان نیاکان و فرهنگی را که هزاران سال بر روان آنان گذشته است، نمی‌توان همواره در پس پردة فراموش نگاه داشت؛ چه در مرو و هرات و کابل و چه در سمرقند و بخارا و خوارزم! جز آنکه در زندگانی یک کشور چند سال و چند سده، زمانی دراز نیست. و هرچند که در این میان از « دو ملت » نام برده شود [ ۶ ] به یک چیز اشاره رفته است؛ زیرا آنچه که از مردمان دو مرز « دو ملت » می‌سازد، در این میانه پیدا نیست.

     مرویان و بخارائیان و پشتونان و نیشابوریان هم‌نژاد و هم‌زبان و هم‌خون‌اند و سرگذشت همانند و افسانه‌های همگون دارند؛ پهلوان همه‌‍‌شان رستم سیستانی است و همگان بر خون سیاوش می‌خروشند؛ نام و کام و آرام‌شان یکی است؛ و خرام و خوراک و آشام‌شان همسان… همپای و همدل و همرای‌اند و هم‌آهنگ، هم‌نشان و هم‌چهره و هم‌تبارند و همسنگ. گو که فرمانروایان کشورهای بیگانه به مرز کنونی میان اینان، دل خوش کنند. زبانشناسان جهان همه‌جا «زبان پشتو» را از گروه زبانهای ایرانی می‌شمارند، و آنان‌ که کوشیده‌اند تا پشتونان را نام «افغان» بدهند، پس‌آنگاه نام «افغانستان» را به همة شهرها و روستاهای آن سرزمین (چه پشتو و چه جز از پشتو) بدهند، شتاب ناراست کرده‌اند؛ زیرا چنان‌ که نویسندة این دفتر می‌گوید، در این مرز نه‌تنها پشتونان (افغانان) می‌زیند، که هزاران‌هزار از تاجیکان و هزارگان، و چورایماک‌های تاجیک، لران، کردان، بختیاریان و بلوچان  [ ۷ ] از سده‌ها و هزاره‌های پیش خانه و کاشانه دارند [ ۸ ] ، و دور نیست که نویسنده‌ای چون نجیب مایل هروی به همراهی انگیزه‌ای که در همة ناپشتونان آن دیار پدید آمده است، با آنکه جایگاه ویژة زبان پشتو را بازمی‌نماید و از ارزش آن سخن می‌گوید [ ۹ ]، یورش دروغ کسانی را که خود پشتو نیستند و هوادار آنند، گونه‌ای از پیروی از اندیشه‌های بیگانگان بخواند [ ۱۰ ] و اگر امروز این پرسش دربارة زبان است، روزی خواهد رسید که دربارة نام نیز پرسش شود.

     آنچه که روشن است این است که در افغانستان از دویست‌سال باز به پیروی از شیوة جهان‌خواهی، یا جان‌خواهی  [ ۱۱ ] انگلیس، کارهای فرهنگی نه بر روال راست مردمی پیش‌رفته است و در این راه خاورشناسان روسی نیز یار و یاور انگلیسیان بوده‌اند، تا آنچه را که انگلیس در افغانستان می‌کند، در سمرقند و بخارا و سغد و تاشکند فراچنگ آورند [۱۲] ، و به همین روی است که به گفتة نویسنده سه نام برای یک زبان می‌سازند، و می‌گویند که آنچه که در ایران بدان گفتگو می‌شود «فارسی» است، در افغانستان «دری»، و در تاجیکستان «تاجیکی» [۱۳]  . چگونه می‌توان برای زبان «تاریخ بیهقی» سه نام آورد؟ [۱۴] بر نوشته‌های پیشینیان نمی‌توان این نام‌ها را نهاد، مگر آنکه در آینده با یورش واژه‌های انگلیسی به زبان افغانستان زبانی تازه پدید آید؛ چنان که در تاجیکستان به گفتة نویسنده، بدان‌روی که بنا به خواست جهان‌خواهان روسی زبان فارسی دری را به [الفبای] روسی می‌نویسند، چنین یورشی از سوی زبان روسی در آن سرزمین روی داده است، و در آینده شاید نرم‌نرم درسد واژه‌های روسی در زبان مردمان آن دیار بالا و بالاتر رود، یا آنکه به زور دیوانیان بیگانه، گونه‌ای از فارسی‌نویسی (!) را چنان‌ که در گفتار خاورشناس روسی بانو کیسیلوه خواندیم، «روا سازند» که در آن نه‌تنها نشانه‌ای از فارسی روان نیست که به واژه‌های تازی نیز دست‌اندازی شده‌ است!

     در این دفتر شاید، به همین روی برخی واژه‌ها آمده است که در نوشته‌های دیگر «فارسی دری» (چه کهن و چه نو) پیشینه ندارد. از آن میان در واژه‌های آمیخته، «چند» که همواره‌ «اند» و «اندازه» را می‌نماید، به جای «چون» به کار رفته است: «چندانکه» بجای چنانکه [۱۵] ؛ «اگرچند» به جای اگرچه [۱۶]، «اگرچند» به جای اگرچه که [۱۷]، و «همچون» به جای چنان یا چنین یا اینچنین [۱۸] .

پسوند «مند» که نشانة دارابودن است به جای «گون» [۱۹]؛

«در» به جای «بر» تنها در یک جا [۲۰] ؛

«سوگمندانه» به چای بدبختانه [۲۱] ؛

«نیز» در آغاز سخن [۲۲] ؛

«نابهینه‌اندیشی» به جای بداندیشی [۲۳] ؛

«هم» به جای نیز در آغاز سخن [۲۴] ؛

«ی» نشانة یک پس از گروه [۲۵]، و

«آمده» به جای شده، یا گردیده [۲۶] .

      در برابر، گروهی از واژه‌های زیبای فارسی که در ایران نیز می‌توان و می‌باید که از آنها بهره برد،

در این دفتر به چشم می‌خورد. از آن میان، پی جو (رویة ۳۳)؛ قلمبند: کسی که پای‌بسته است، زندانی (رویه‌های ۳۶، ۸۰)؛ گوگرد، به جای کبریت (رویة ۴۰) (که هنوز در روستاهای خراسان به همین نام خوانده می‌شود)؛ زبانگرد؛ ورد زبان‌ها، بر سر زبانها افتاده (رویه‌های ۵۳، ۸۵، ۵۴)؛ بود و باش، چون گفت‌وگو، و رفت و روب (رویة ۶۴)، غوتیدن به جای آب‌تنی‌کردن (رویة ۷۸)…

     نجیب مایل هروی در سخن خویش بیشتر روی به عبدالحی حبیبی و یارانش دارد که با پیش‌کشیدن دفتری به نام «پته خزانه» [۲۷] می‌کوشند تا جهانیان بپذیرند که گویندگان فراوان پشتوزبان که نامشان در آن دفتر آمده، بوده‌اند و بدین‌روی پشتو را در روزگار کنونی نیز می‌توان به کار گرفت. نویسنده از ایشان می‌پرسد که اگر چنین دفتری از روزگار باستان در دست هست، چرا در نزد حبیبی و یارانش نهفته است و به دیگران نشانش نمی‌دهند.[۲۸] .

     در همین بخش، از نوشته‌های دیگر به زبان پشتو یاد می‌کند، و با سخنانی استوار نادرستی چنین پنداری را می‌نمایاند و هشدار می‌دهد که یکسونگری و ناراستی را نباید در پژوهش‌های فرهنگی به کار گرفت؛ چون جای زبان پشتو و ریشه و پیشینه و ارزش آن جز آنست که اینان می‌نمایانند، و کار اینان براست، به زیان زبان پشتو است.

     با آنکه کار نجیب مایل هروی در گرماگرم بازار جدایی‌افکنان فرهنگی که از سوی چند دولت پشتیبانی می‌شوند، کاری بس بجا است و از راستی و استواری و درست‌بینی وی داستان می‌گوید، و همه‌جا مهر و پیوند میان مردمان این‌سو و آن‌سوی مرز را نشان می‌دهد، گوئی که شیوة نادرست فرمانروایان و سخنگویانشان که دو سده به درازا کشیده است و بر روان مردمان گذشته، نشانه‌ای چند نیز در دفتر وی بر جای گذاشته است که آن را به همان‌روی که گفته شد، می‌توان پذیرفت.

چنان که پیش از این نیز گفته شد، در نوشتن « تاریخ افغانستان » به یک دم و یک پرده پیش از روی کار آمدن فرمانروایان دو سده نپرداخته است، تا نام ایران و نام خراسان و نیمروز از آن میان به گوش برسد.[۲۹]چند بار نیز که از حسنک وزیر نیشابوری که در غزنین به فرمان مسعود به دار کشیده شد نام می‌برد، و او را با کلنل علیرضا می‌سنجد، تنها از او با نام حسنک یاد می‌کند، باز آنکه در همة نوشته‌ها نیشابوری را نیز به نام او افزوده‌اند… ای کاش نویسنده به این داستان ژرف‌تر می‌نگریست که مردی نیکخواه و نیکنام از نیشابور به بدخواهی و بداندیشی مردی زوزنی، در غزنین بر دست مسعود تاتار‌نژاد تباه می‌شود! همان بیهقی که بارها از دفتر و داستانش در این نامه یاد شده است و همة‌ افغانان نوشتة او را از خود می‌دانند، بخشی از دفتر خویش را به بازگوئی سرگذشت نیشابوریان پرداخته است، و این کار را بدان روی کرده است که نیشابور شهر وی بوده و شهر وی پایتخت فرهنگی خراسان بزرگ و ایران پس از اسلام بوده است…

     باز در جایی که به ابوریحان بیرونی برمی‌خورد، داوری شگفتی دارد.[۳۰] راست آنست که پس از اسلام نخستین مردمانی که برای باز‌نمودن فرهنگ خویش بر پای خاستند، خراسانیان بودند، و آنان همه با هم درخت تناوری را انبودند [۳۱] که بر سرتاسر ایران و جهان اسلام سایه افکند و به بیرون از مرزهای ایران و آسیا نیز سایه گسترد، و در این کوشش و تلاش بهر همة دانشمندان، چه آنان که در غزنین می‌زیستند و چه آنان که از بخارا و سمرقند برخاستند، و چه آنان که در آذربایجان و پارس و خوزستان … بدیشان پیوستند، ارزنده است؛ زیرا که آنان همه در یک همداد [۳۲] بزرگ ایرانی دست به دست هم دادند و اینهمه نام و آوازه و دانش و خرد را در جهان پراکندند. و اگر در این میان تنها به غزنین بنگریم، بهر گرگانج و فریغونیان نژاده و دانشمندانی چون ابوریحان و پورسینا را که در آن دیار پرورش یافتند، ناچیز کرده‌ایم.

     اینک، اگر زبانی را که نام «فارسی دری» گرفته است، زبان همة این مردمان بدانیم [۳۳] و به گفتة نجیب مایل هروی، از بردن نام «ایرانی» که آن را خردتر و بی‌ارزتر می‌کند بپرهیزیم … هنگامی که به دانش پورسینا و ابوریحان بیرونی و ابوالوفا بوزجانی و خیام، اسفزاری و رازی … می‌رسیم، آن را چه بنامیم؟ آیا شایسته است که آن را نیز دانش فارسی بخوانیم؟

     پس بهتر آنست که کاری بس نیکوتر کنیم و مرزهای کنونی را در برخورد به فرهنگ و دانش و خرد نادیده انگاریم، و در جهان بی‌مرز فرهنگ ایرانی، یا آریایی، جدایی میان کابل و نیشابور و همدان و ری و تاشکند نبینیم. با درود به نجیب مایل هروی که نخستین گام را در راه نشان‌دادن یگانگی مردمان این سه مرز برداشته است،‌ و گامهای دیگر راه را به روندگان آینده نشان خواهد داد؛ نشان از زبانی که برای جهانی‌شدن آمادگی بایسته دارد، و توانایی شایسته، که ترجمان دانش در همة شاخه‌های آن باشد – چنان که پیش از این به کوشش پیشینیان خردمندمان در پهنة جهانی بود- و در این زمینه به چند گفتار دیگر نیاز هست، تا یار مهربان نجیب مایل هروی و دیگر یاران همخون در هر سر مرز را برانگیزد که به کوششهای درخور برای به دست‌آوردن چنین جایگاهی دست یازند.

     روزی به گردانندة ماهنامة « هنر و معماری » پیشنهاد کردم که به جای واژه‌های ناآشنای بیگانه، واژه‌های ساده و بامغز فارسی را برگزینید تا دریافت گفتارها برای خواننده آسان‌تر گردد. وی پاسخ داد که اگر ما چنین کنیم، استادان دانشگاه چنین نمی‌کنند و دانشجویان که آن واژه‌ها را فرا گرفته‌اند، در برخورد به برابر فارسی آنها گیج و گمراه می‌شوند!… روزی این سخن را با دانشجویی در میان گذاشتم و او را گله‌مند از استادان دیدم که او نیز چنین سخنی را با استادش در میان نهاده بود و استاد پاسخ داده بود که اگر من هم چنین کنم، در ماهنامه‌ها و نوشته‌ها و دفترها به برابر اروپایی آن برمی‌خورید و چاره جز آن نیست که واژه‌های « فنی و علمی » اروپا را بپذیریم!

     ویژگی زبان زنده‌روان در آنست که پیوند خود را با زبانهای گذشته نگاه دارد و نرم نرم آرامش پذیرد و ساده‌تر گردد. واژه‌ای را که فرانسویان « فونداسیون » می‌خوانند، در ایران «پی» می‌گوئیم. و روشن است که پی هم از چگونگی خود با ما سخن می‌گوید، هم ریشه‌هاش در زبانهای گذشتة پهلوی، فارسی باستان، اوستا و سانسکریت هست و هم کوتاه‌تر و ساده‌تر از فونداسیون است. فونداسیون از سه بخش (فون، دا، و پسوند سیون) پدید آمده است، و دو بخش نخست آن همان است که در کهکیلویه و نیشابور … (و به گمان نزدیک در همة شهرهای خراسان بزرگ) «بن‌دای» یا «پی‌دای» می‌گویند، و «دای» گونه‌ای دیگر از «دی» در واژة دیوار است. گونة دیگر دای « لاد » است:‌

« لاذ – دیواری که از گل بر هم نهاده بود گویند به چینه برآوردست و از لاد کردست.

عنصری گفت:

         به پای پست کند برکشیده گردن شیر                 به دست رخنه کند لاذ آهنین بنیاد» [۳۴]

آنچه که لاد بر رویش می‌ایستد « بن‌لاد » نیز خوانده می‌شود:

 

« بنلاذ- بُنا [۳۵] باشد؛ زرا کی‌لاذ بر سر بنلاذ نهند.

 

فرالاوی گفت:‌

             لاذ را بر بنای محکم نه                              که نگهدار لاذ بنلاذ است» [۳۶]

 

   اینجا روشن می‌شود که «بنیاد»، گونه‌ای دیگر از بنلاد است که گونة کهن‌تر آن «بن‌داد» و «بن‌دات» بوده است. بن در همة این واژه‌ها یکسان مانده و بهر دویم آن به گونه‌های «لاد» و «داد» و «دات» بوده است که گونه‌ای دیگر از همان «دای» بوده باشد. «دات» در زبان پهلوی و «داد» در زبان فارسی برابر «قانون» تازی است. چرا «دای» و دیوار برابر با «داد» است. زیرا هنگامی که نخستین دای‌ها و دیوارها پدید آمد، نخستین داد نیز پیدا شد. گذشتن از دیوار دیگران، گذشتن از داد بود. اینکه در دفترهای ایرانی هوشنگ را پیشداد می‌نامند، بدان‌روی است که در زمان هوشنگ یا هوشنگی [۳۷] که نخستین غارها یا خانه‌های دستکرد ساخته شد، نخستین دیوار و نخستین داد پدید آمد.

     واژة « فریاد » که امروز برای بانگ و غریو می‌آید، در پهلوی نو « fra-yat » و در پهلوی کهن « فردات » بوده است. پیشوند فِرُ، جنبش به سوی پیش را می‌رساند که هنوز در [واژه‌های] «فردا» و «فرجام»، «فراز» … زنده است. بخش دویم آن نیز همان داد و دیوار را می‌رساند و «فریادخواندن»، کسان را به سوی دیوار خویش خواندن و یاری‌خواستن است.[۳۸] پس «داد» فارسی که گونة دیگر آن «دای» است، هم داد است و هم دیوار. دیوار به گونه‌های «دینال» و «دیوال» نیز خوانده می‌شود و بخش دویم دیوال، «وال» است که به انگلیسی به همان معنی «دیوار» است… و از بخت گونة جابجاشدة آن « لاو »[۳۹] نیز در آن زبان «داد» و «قانون» شده است! برگردیم به واژة «فون داسیون» که پسوند آن «ایون» است و «ت» پایانی آن وابسته به «دا» است و بنابراین، این واژه «بن‌دات» است و دو واژة نخستین «بن‌دات» پهلوی است که همان «بنداد» یا «بنیاد» امروزین بوده باشد! اکنون که سخن به این‌جا رسید، به گفتاری از هارولد والتر بیلی، زبان‌شناس بزرگ انگلیسی دست یازیم:

     « زبانهای هند و اروپایی در طی قرون مختلف از چین (زبان ایرانی در دورة مغولان حتی در پکن هم به وسیلة آلانان گفتگو می‌شد) تا جزایر ایرلند بدانها تکلم می‌کردند. بنابراین یک دانشجوی انگلیسی هم که بخواهد زبان مادری خود را نیک تحصیل کند، باید از کتیبه‌های فارسی باستان اطلاعاتی به دست آورد.» [۴۰]

     برای آنکه این گفتار ژرف بزرگترین زبان‌شناس انگلیسی شکافته شود، نیاز به پی‌جویی چند واژه داریم.

     در زبان انگلیسی برخی کنش‌ها یا گون‌ها هست که از روال همیشگی دیگر کنش‌ها و گون‌ها پیروی نمی‌کند. از آن میان: واژه‌های « best »، « better » و « good » را برمی‌گزینیم. این واژه از روال و داد همیشگی زبان فارسی پیروی می‌کند که در آن به گونة « هو » ، یا « خوب »، « بهتر »، و « بهست » است.

     پسوند « ایست » در پهلوی و فارسی باستان و در اوستا «ایشت» (išta) برترین جایگاه را برای گون می‌سازد. [۴۱] واژة «بهشت» که اکنون در زبان فارسی داریم، بازماندة « وَهیشت اَخَو » اوستایی (= بهترین جهان) است. در برابر این واژه « دوش‌اخو » بوده است که «جهان بد» بوده باشد. [۴۲] واژة «دوش‌اخو» دگرگونه و ساده گردید و به گونة «دوزخ» درآمد، و از واژه کم‌کم بهر دویم واژه «وهیشت اخو» فرو افتاد و امروز «بهشت» خوانده می‌شود. این پسوند در فارسی باستان به گونة «ایست» در واژة آمیختة «مثیست بگانام» (= بزرگترین بغان (ایزدان)) و دیگر واژه‌ها دیده می‌شود. در پهلوی نیز در واژه‌های «دیپیران مهیست» (= بزرگترین دبیران)؛ بالیست (= بالاترین) و تومیست (= تاریکترین). دیده می‌شود. در فارسی دری نیز در واژة «زشت» که در خراسان «جیشت» خوانده می‌شود، بر جای هست که گونة اوستایی آن «از یشت» بوده است!

     بازگردیم به سه گونه از انگلیسی «most»، «more» و «many» که در فارسی به گونة «مه»، «مهتر» و «مهیست» شناخته می‌شود!

     سخن را با گفتاری «فنی» آغاز کردم تا روشن شود که زبان فارسی نه تنها در سروده‌ها و ترانه‌ها و سرگذشت‌ها و… گسترده‌ترین و تواناترین زبان جهان است، که در پهنة دانش نیز می‌توان از آن بهره برد.

     پیش از این گفتم که «همداد» را به جای « سیستم » پیشنهاد می‌کنم، و تا کنون تا آنجا که من دیده‌ام و می‌دانم، واژه‌ای فارسی در برابر این واژة اروپائی نبوده است.[۴۳] و این واژه در روستای مهاباد اردستان به گونة «هنداد» [۴۴] به کار می‌رود.

     پس اگر «سیستم» چنین شناخته می‌شود: «همة پاره‌های یک گروه یگانه که از یک داد و روش پیروی می‌کنند، و «داد»ی که بر همة آنها یکسان روان است، و همه به یک چیز روی دارند و بهر همة آنها در پایان یکی است»، بهترین برابر آن همین «همداد» است.

     باری، نوشته‌های پیشینیان خردمند ما در زمینه‌های گونه‌گون دانش از پزشکی، هندسه، جبر، ستاره‌شناسی، … و نام‌های ایرانی همة ابزارهای ایرانی از دسته و بالشتک و میل و مغزی و پروانه… که در این زمان در ماشین‌های اروپایی به کار برده می‌شود، نشان از همین می‌دهد.

     به این گفتار پورسینا بنگرید:

     « گوئیم هر کجا که اندریافت (احساس) نبود خوشی و درد نبود. پس نخست اندریافت باید. و اندریافت ما را دو گونه بود:‌ یکی هستی که از بیرون بود و یکی وهمی و عقلی که از اندرون بود، و  هر یکی سه گونه بود:

     – یکی اندریافت چیزی که سازوار و اندرخور قوت اندریابنده بود.

     – و یکی ناسازوار و زیانکار و نااندرخور.

     – و سیم، میانه که نه این بود و نه آن.

     پس خوشی اندریافت اندرخور (احساس شایسته) بود، و درد اندریافت نااندرخور بود.

     و اما اندریافت آنچه نه این بود و نه آن، نه خوشی بود، و نه درد… » [۴۵]

     و این سخن از آفتاب روشن‌تر می‌نمایاند که زبان فارسی توانایی بایسته برای هر گونه گفتاری از هر شاخة دانش دارد، و نگرشی به دفترهای دانایان گذشتة این سرزمین رهگشای کسانی است که گمانی نه اینچنین دارند!

     من گفتار را در این زمینه بسنده می‌دانم، جز آنکه برای روشن‌شدن اندیشة آنان که گمان می‌برند دگرگون‌کردن شیوة‌ نویسندگی از فارسی به روسی در تاجیکستان یک کار سازنده است، به سخنی از انگلس دست می‌یازم که به مارکس نوشته است:‌

     « چند هفته ای است که در پهنة ادبیات و هنر مشرق‌زمین غرق شده‌ام و از فرصت استفاده کرده، به آموختن زبان فارسی پرداخته‌ام … زبان فارسی زبانی است بسیار آسان و راحت و اگر الفبای عربی نبود که همیشه پنج شش حرف تقریباً به یک صدا تلفظ می‌شوند، و اعراب نیز روی کلمه‌ها گذاشته نمی‌شود، که دشواریهایی در خواندن و نوشتن به وجود می‌آورد، با این حال قول می‌دهم که در ۴۸ ساعت دستور زبان فارسی را یاد بگیرم… برای Wietling بسیار متأسفم که فارسی نمی‌داند؛ زیرا اگر آشنایی با این زبان داشت، می‌توانست آن زبان جهانی را که در آرزو داشته، بیابد.» [۴۶]


 


پی‌نوشت‌ها :

۱. تاریخ و زبان در افغانستان ، رویة ۲۰.

۲. «… همیشه در خدمت شاهان خضوع و خشوع و ذل نمودیم، و فرمانبرداری و طاعت و اخلاص و وفا گزیدیم. کارها بدین خصلت استقامت گرفت، و بر گردن و سر همة اقالیم، بدین برآمدیم و از این‌ است که ما را خاضعین نام نهادند.» « نامة تنسر به گشنسب »، به تصحیح مجتبی مینوی، رویة ۷۴.

۳.ایران ویج، یا آریا ویج: ناف و هستة ایران، خاستگاه و پدیدآورندة ایران.

۴.  وندیداد ، چاپ دانش، ۱۳۶۱ ، رویه‌های ۱۳ تا ۱۵.

۵. همان ، رویه‌های ۹ و ۱۰.

۶. در رویه‌های ۱۳ و ۱۴ و ۵۱ کتاب « تاریخ و زبان در افغانستان » نام از «دو ملت» و «دو کشور» می‌رود… اما همه جا پی‌آمد این جدائی سوز و ناله و فریاد است: «پس چرا دم از همنوائی نمی‌زدند؟» … « آنگاه این دو ملت همگون و هم‌آئین بر اثر دوستی دو دولت و تبلیغات مصلحت‌آمیزانه از هم جدا می‌افتند، و یکی دیگری را به بیگانگی سوق می‌دهد. »

۷. رویة ۱۹ از همان دفتر .

۸. در پیوستی که پیرامون واژة « پرزیوان » در پایان همین دفتر آمده است، دوست گرانمایه احمد اقتداری می‌نویسد که در گروه چوپانان « لار » به چوپانی برمی‌خورد که گویش خراسانی ویژه داشته است و دیگران او را « اوغون » می‌نامیدند و به‌ گمان وی سرخسی می‌آید. اما او گفت: « مو پرزیوانم. » چوپانان دیگر گفتند اوغون است؛ یعنی افغانی است. اما خود او باز لب به سخن گشود و با پرخاشی آرام گفت: « پرزیوانم، عمری نه‌ام…» رویة ۱۸۸ همان دفتر .

۹. همان، رویه‌های ۸۵ تا ۹۰، و نیز در رویه‌های ۵۲، ۵۴، ۱۰۲ ، ۱۰۴ و ۱۰۶ سخنان ارزنده‌ای دربارة زبان پشتو آمده است.

۱۰. « ظاهرشاه خاطرخواه دلباخته و مدافع سرسخت و یکسوارة زبان پشتو هم بود، زبانی که خودش آن را به خوبی نمی‌دانست و معلمی برگزیده بود تا زبان مزبور را برایش بفهماند.» رویة ۵۲ … و نیز، « آقای عبدالحی حبیبی از محققان پشتوزبان قندهارند و مدافع زبان پشتو نیز هستند، اما ایشان اغلب آثار تحقیقی و پژوهشی خود را به زبان فارسی نگاشته‌اند، و این نیز دلیل دیگری است بر عالی‌بودن و افضل‌بودن واژگان و فرهنگ زبان فارسی» « تاریخ و زبان در افغانستان »، رویة ۱۱۰.

۱۱. در برابر استعمار، این واژه را برگزیدم. استثمار را نیز می‌توان بهره‌کشی ترجمه کرد.

۱۲. « مؤلف دستور زبان معاصر دری در مقدمة کتاب خود ذیل عنوان یادداشت، مطلب ذیل را در بیان افتراق فارسی افغانستان و فارسی ایران از قول خانم کیسیلوه، عضو انستیتوی شرق‌شناسی آکادمی علوم شوروی می‌آورد که: « بنا به اجازه‌تان آقای حبیب یک نسخة گرامر دری‌شان را به من دادند، تا آشنا شوم … همین که احساس کردم تا اکنون هستند محققانی که وجود یک زبان مستقل ادبی در افغانستان را انکار می‌کنند، از جملة آقای حمیدی (عبدالحبیب) از هموطنان شما می‌باشند که می‌گویند: « زبان گفتگویی » ما لهجة کابلی است که در حقیقت با زبان تهران خیلی فرق دارد، اما « زبان ادبی » ما همانا زبان امروزة فارسی ایران است و بس…. من از سال ۱۹۵۸ با این مفکوره (!!) مبارزه کردم و به نفع زبان شما گفتم و نوشتم. حالا که با نظریة علمی خودتان دربارة موجودیت سه شاخة مستقل زبان فارسی در سه مملکت همجوار آشنا شدم، درجة مسرت و لذت مرا تصور کرده می‌توانید!! …» رویه‌های ۱۱۸ و ۱۱۹.

     یک بار دیگر این سخن را بخوانید…. تا بر شما روشن گردد که کسانی که نام خاورشناس دارند، تا چه‌اندازه با نخستین ابزار خاورشناسی که زبان فارسی باشد، بیگانه‌اند.

۱۳. « از بهر همین سودجوئی قدرتهای اقتصادی دنیاست که عده‌ای از شرق‌شناسان نظریة زبانشناسانه‌ای پرورده‌اند مبنی بر اینکه زبان مردم افغانستان زبانی است که « دری » خوانده می‌شود و زبان مردم ایران « فارسی » است و زبان فارسی‌نویسان تاجیک، « تاجیکی ». هنگامی که این نظریة واهی نضج گرفت، عصبیتهای ملی و مذهبی و اقتصادی هم با آن اختلاط پیدا می‌کند، و چیزی که از این کشت استعمارگران درو می‌گردد، دوری است و گریز؛ فصل است و نادیده‌گرفتن وصل …» رویه‌های ۷۲ و ۷۳.

۱۴. رویة ۸۱ همان دفتر .

۱۵. رویه‌های ۲۷، ۴۴، ۹۹، ۱۱۳، ۱۱۶.

۱۶. رویه‌های ۵۳، ۱۱۶، ۱۲۵.

۱۷. رویه‌های ۶۶، ۱۳۶.

۱۸. رویة ۵۰ : «… پیوندهائی برقرار شد و همچون پیوندها موجبات دوری و افتراق ملت‌ها را به دنبال داشت.»

۱۹. رویة ۳۰ : « آری امیران نا اهل و گوسفندمند …»

۲۰. رویة  ۳۱ : « شمشیر مرصعی در میانشان آویخته می‌شد.»

۲۱. رویة ۴۱ : « سوگمندانه نظیر طرزی در میان رجال دورة امانی معدودی بیش نبودند.»

۲۲. رویة ۴۴ : « نیز مدارسی که در دورة امانی به تبع غرب بنا نهاده شد…»

۲۳. رویة ۴۵ : « نابهینه‌اندیشی و عدم آمادگی.» بداندیشی از آمیختن دو واژه پدید آمده و بسی بهتر از نابهینه‌اندیشی است که از فراهم‌آمدن چهار واژه پیدا شده است.

۲۴. رویة ۶۳ : « هم هر یک از زبانها و گویش‌های مزبور دارای گونه‌های زبانی متعدد و چندگانه می‌باشند.»

۲۵. رویة ۹۶: صدها پروبلم‌هائی که آقای حبیبی بر متون و اسناد کهن و دیرینة فارسی می‌بیند، کدام است و چیست؟» شاید این سخن را از گفتار حبیبی در اینجا آورده است.

۲۶. رویة ۱۱۴: «باری این مسأله موجب آمده که در گونة فارسی افغانستان کلمات بیشماری از طریق بازرگانی و روابط فرهنگی و صنعتی از زبانهای روسی، انگلیسی، آلمانی، فرانسه، و اردو وارد زبان فارسی افغانستان گردد، به حدی که در بعضی موارد، جای اصیل‌ترین واژه‌های فارسی را گرفته است. مثلاً به جای « دبیرستان » کلمة فرانسوی « لیسه » استعمال دارد.»

۲۷. پته خزانه : گنج نهفته.

۲۸. رویة ۹۱.

۲۹. بخشی از افغانستان کنونی « نیمروز » نامیده می‌شود . نیمروزی که نیمة آن در ایران کنونی است و پایتخت آن زرنگ نیز در این‌سو است. بخش بالای افغانستان امروز مرو و بلخ و هرات… بهتر از همه در این چامة فتوحی مروزی آمده است، چامه‌ای که سرود و برای آزار انوری از گفته‌های وی به شمار آورد:‌

                 چار شهر است، مر خراسان را بر چار طرف      که وسط‌شان به مسافت، کــم سددرسد نیست

                 بلخ شهری است درآکنده به اوباش و رنود       در  همه شهر  و  نواحـیش یکی  بخـرد   نیــست

                 مرو شهریست بترتیب همــــه چیز در او         جد  و  هزلش متساویست، هری هم  بد آنـیست

                 حبذا شهر نشابور کــه در روی زمــــین          گر  بهشت است همانست ،  وگرنه  خود  نیسـت

     رودکی سمرقندی در چامة بلند « مرا بود و فرو ریخت هر چند دندان بود » بدانجا می‌رسد که خود را شاعر خراسان می‌خواند:

                  شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت       شد  آن  زمانه  که  او  شاعر  خراسان  بود

     و خاورشناسان مسکو می‌گویند که او از « خلق‌های آسیای میانه » است و بی‌جا گفته‌ است که خراسانی است.

۳۰. « بناء (بر این) اگر ابوریحان در غزنین پختگی فکری خود را عرضه نمی‌کرد، و اگر ناصرخسرو در غربتگاه یمگان به تبلیغ اندیشه‌هایش نمی‌پرداخت، و اگر سنائی راه عرفان را در غزنین گشاده نمی‌گردانید، بدون‌شک ارکان مسلم ادب و فرهنگ در دوره‌های بعد در سرزمین‌های کاشان، شیراز و … زایش و پرورش نمی‌یافت. بناء شایسته آنست که عنوان گسترده و پهناور زبان و ادبیات فارسی را محدود به مرزهای سیاسی  نکنیم و ادبیات ایران نام ننهیم.» (رویة ۱۳۶).

۳۱. انبودن : رویاندن و پرورش و بالاندن گیاه.

۳۲. همداد : سیستم.

۳۳. تازیان بدان‌روی که از سوی دریا با بخش پارس ایران همسایه بودند، و نیز پادشاهانی پارسی‌نژاد از تیره‌های هخامنشی و ساسانی بر این کشور فرمان می‌راندند، این مرز را « فارس » و زبانش را « فارسی » خواندند، و این نام بر این زبان ماند و استوار گشت. اما چنان که از برخی سروده‌های سعدی و دیگر سخنوران شیرازی و پارسی پیدا است، زبان مردمان استان فارس زبانی جز از این « زبان فارسی دری » بوده است. نشانه‌های بیشتر از آن را در سروده‌های شمس پس ناصر می‌توان دید که همه به زبان شیرازی است… پس این زبان فارسی دری زبان مردمان فارس نیست. آنان‌که این نام را بر این زبان گذاشتند، «زبان ایرانی» را خواستند گفت، که همان دگرگون‌شدة زبان خراسانیان است، زبان رودکی سمرقندی و عماره مروزی و استغنائی نیشابوری.

۳۴. لغت فرس اسدی توسی ، کتابخانة طهوری، چ دوم، ۲۵۳۶، رویة ۴۵.

۳۵. بنا، همسنگ خدا، همان بن و ریشه است.

۳۶. لغت فرس ، رویة ۴۶.

۳۷. هوشنگ از دو بخش هو [= خوب] و شنگ [= خانه] پدید آمده است. شنگ در زبان ارمنی « ساختمان » است و گونة کوتاه‌ترشدة آن « شن » در گلشن و شندف دیده می‌شود. گونه‌های دیگرش، خن، کن، کان، خان و خانه است. و روی هم‌رفته، روزگار هوشنگ هنگام خانه‌سازی مردمان است. نگاه کنید به: کتاب زندگی و مهاجرت نژاد آریا، بر اساس روایات ایرانی ، نوشته فریدون جنیدی، بخش هوشنگ، نشر بلخ وابسته به بنیاد نیشابور.

۳۸. فریادخواهی [= کمک‌خواهی]، فریاد خواستن [= کمک خواستن]، به فریاد رسیدن [= به کمک رسیدن]

                   برفتند یکسر به  درگـاه    شــــاه          غــریوان  و  نالان  و  فریادخواه

                   بگویش که آری، خداوند    رخش          تـو  را  داد ،‌ یـزدان  فریادبخش

                   نخـواهد به تو بد، به  آزرم   کس          به سختــی بود یار و فریادرس

                   که سام آمده بد، ز هنـــدوستان         به فـــریاد  آن  رزم  جادوستان

                                                                     فردوسی

                  شنیدم که سالی به زندان بماند         نه شکوت نوشت و نه فریاد خواند

                                                                     سعدی

۳۹. جابجایی واک‌ها در واژه در زبانشناسی پدیده‌ای شناخته شده است؛ چون « پرهیز » فارسی و « پهریز » پهلوی… کودکان از همین روی به « عکس »، « اسک » می‌گویند.

۴۰.  میراث ایران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، نوشته سیزده خاورشناس، ترجمة گروه مترجمان، ۱۳۴۶، رویة ۲۸۷.

۴۱. صفت، تفضیلی، عالی.

۴۲. دوش (= بد) هنوز در واژه‌های دشمن (= بداندیش)؛ دژخیم (= بدنهاد)؛ دژکام (= ناکام) یا بدکام و نیز در واژة «دیژ باختاوار» ارمنی (= بدبختانه)، زنده است.

۴۳. نگاه کنید به: کتاب نگرش سیستمی ، نوشته دکتر مهدی فرشاد، رویه ۱، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲.

۴۴. این را از سعید وزیری شنیده‌ام که گفت اگر در آن روستا به گرهی در کار برخورند، همه با هم به سگالش می‌نشینند تا آن را «هنداد» کنند. «هن» در این واژه گونه‌ای دیگر از «هم» است. گونه‌های «هم»، «هن»، «ان» را در گونه‌های یک واژه مانند  «همباز»، «هنباز» و «انباز» می‌بینیم.

۴۵. الهیات  دانشنامه علایی ، به کوشش: روانشاد دکترمحمد معین، رویه‌های ۱۰۲ و ۱۰۳

۴۶. مجموعه آثار مارکس- انگلیس ، جلد ۲۸، رویه‌های ۱-۲۶۰.

 

برگرفته از : کتابنمای ایران  ( دفتر اول )، به کوشش : چنگیز پهلوان ، تهران ، نشر نو ، ۱۳۶۹ .

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه