شنبه, 01ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جستار پان ترکیسم و وحدت ملی ایران - بخش دوم

جستار

پان ترکیسم و وحدت ملی ایران - بخش دوم

برگرفته از آذرپادگان

عبدالله مرادعلی‌بیگی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

خاستگاه ترکان و چگونگی گسترش زبان ترکی

تاریخ واقعی ترکان، از آغاز تا پایان،‌ با فراز و فرودهایی که طی قرون داشته‌اند، بسیار روشن است. ابهامی هم درباره‌ی خاستگاه‌ی آنان و جغرافیای تاریخی گسترش نژاد ترک و علت‌های ترک‌زبان شدن گروه‌هایی از مردمان در این‌جا و آن‌جاوجود ندارد.
با این همه اما، « تاریخ سازان » پان‌ترکیست می‌کوشند که با شاخ و برگ‌های داستانی، ‌هر چه بیش‌تر تاریخ ترکان را در هاله‌های وهم‌انگیز اساطیری فرو برند و آن را در پیچاپیچ دهلیز ناشناخته های دوران باستان بگردانند، تا بلکه بهتر بتوانند از دل آن،‌ تاریخ دل‌خواه و خیال بافانه خود را جعل و خلق نمایند.
مورخان به اتفاق، مبداء تاریخ ترکان را میانه های  سده‌ی ششم میلادی می‌دانند.(1) در آن سال‌ها، قبایل گوناگونی که از تیره‌ها و تبارهای مختلف بودند و خود را « توروک » (تورک‌ ـ ترک) می‌خواندند، (2) هنوز در دشت‌های آن سوی مرزهای شمالی چین، ‌در دامنه‌های جنوبی و شرقی کوه‌های آلتای (‌Altai) به سر می‌بردند.(3)
در اسناد تاریخی و رویدادنامه‌های بازمانده ازمیانه های سده‌ی ششم میلادی در چین، از مردمانی به نام « تو ـ کیو» (Tou-Kiue) یا «توـ چوئه» (Tu-chueh) یاد شده است که ساکنان دشت‌های آن سوی مرزهای شمالی آن کشور بودند. پژوهندگان تاریخ ترک، «تو ـ کیو» را تلفظ چینی نام « تورکوت »، « تورکیت » و « تورک» می‌دانند.(4)
کهن‌ترین سندی  که از خود ترکان و به زبان ترکی تا کنون یافته و شناخته شده است، سنگ‌نوشته‌های «اورخون» می‌باشد که در آن‌ها نخستین بار کلمه‌ی «توروک» (ترک)،‌ به عنوان نام گروهی قومی آمده است. این سنگ‌نوشته‌ها، در واقع شماری سنگ قبر مربوط به دهه‌ی سوم قرن هشتم میلادی می‌باشند. زبان‌شناسان، الفبا و خط به کار رفته در نوشتن این سنگ قبرها را اقتباسی از خط یکی از جامعه‌های اقوام ایرانی آسیای مرکزی می‌دانند. گفته می‌شود که «سغدیان» ایرانی‌تبار و ایرانی زبان آن را ابداع و به ترکان آموخته‌اند.(5)
تا پیش از آن، یعنی در سده‌ی ششم میلادی و تا چندین دهه پس از تشکیل اولین دولت ترک (خاقانات شرقی و غربی)، خط رایج در قلمروی ترکان، خط سغدی بود و زبان سغدی نیز به عنوان زبان میانجی در مکاتبات سیاسی و تجاری و روابط میان ترکان با همسایگان آنان به کار می‌رفت. ترکان و پس از آنان، اویغورها که جانشین ترکان شدند، نخستین بار از طریق زبان سغدی با مفاهیم و آموزه‌های دینی و فلسفی آیین‌های بودایی و مانوی ونیز مسیحیت نستوری آشنا گشتند. زیرا زبان ترکی تا سدهٍ‌های بعد هم برای بیان مفاهیم پیچیده‌ی دینی و فلسفی مناسب نبود.(6)
بنابر رویدادنامه‌های تاریخی یاد شده‌ی چینی، چند دهه پس از برافتادن آخرین دولت «هون»، قبایل مختلف پراکنده در سرزمین‌های پیرامون کوه‌های آلتای که از تبارهای گوناگون ولی بیش‌تر ترک‌زبان بودند، در اتحادیه‌ای قبیله‌ای به رهبری قبیله‌ی «آشینا»، که به معنای « گرگ نجیت » است،گرد آمدند.(7)
در افسانه‌ای ترکی به نام « بوزقورت » (گرگ خاکستری)، آمده است که در جنگی خونین، تمام دودمان «آشینا» به دست جنگجویان دشمن کشته شدند و از آن میان، تنها پسرکی که دست و پای او را بریده بودند، زنده ماند که او را در باتلاقی افکندند. این پسرک را ماده گرگی از مرگ رهانید و با خود به کوه‌های آلتای برد. در آن جا، ماده گرگ از پسرک باردار شد و ده فرزند پسر به دنیا آورد و آنان را با شیر خود پرورید. «آشینا» یکی از آن ده پسر« گرگ‌زاد» بود که اولین فرمانروای ترکان شد. «آشینا»، این اولین فرمانروای ترکان, به نشانه‌ی قدردانی از مادر خود که گرگی خاکستری بود و برای پاسداشت نام و یاد او، فرمان داد تا بر پرچم قبیله، « کله گرگ » را نقش بندند.(8)
چینی‌ها، اتحادیه‌ی قبیله‌ای ترک‌زبان شکل گرفته در شمال مرزهای خود را ،« تو ـ کیوئه » نامیدند. در تاریخ، این اتحادیه، قبایل ترک‌زبانان که به تشکیل اولین دولت ترک منجر شد، به «گوک ترک» نام‌بردار گردید.
« بومین » (Bumin)که در منابع چینی از او به نام « تیو ـ من » یاد می‌شود، بنیان‌گذار حکومت « گوک ترک » است. وی در سال 552 میلادی، پس از پیروزی‌ نهایی بر فرمانروایان « ژوان ـ ژوان» (Juan – Juan)های مغول و تصرف مغولستان،خود را خاقان نامید. تا پیش از آن، خاقان، لقب و عنوان فرمانروایان مغول، ‌از جمله ژوان‌ ـ ژوان‌ها بود.(9)
با شکل‌گیری و استواری حکومت گوک‌ترک، در سرزمین مغولستان و اراضی میان مرزهای شمالی چین و کوه‌های آلتای،توسط « بومین »، وی برادر کوچک‌تر خود،‌«ایستمی»(Istemi)  را با لقب و عنوان « یبغو »، به فرماندهی نیروهای ترک برای گسترش قلمروی حکومت به سوی سرزمین‌های غرب ، منصوب کرد.
واژه یبغو، ریشه در زبان‌های ایران شرقی دارد و پیش از آن که از سوی ترکان به عاریت گرفته شود، لقب و عنوان فرمانرایان ایرانی‌تبار کوشانی (از تیره ی اقوام سکایی) بود.(10)
بدین ترتیب، از میانه‌ی سده‌ی ششم میلادی، نام ترک، برای نخستین بار، با تشکیل حکومت « گوک ترک » رواج یافت و بر سر زبان‌ها افتاد و در خارج از مرزهای این حکومت شناخته گردید.
در آن هنگام, میان سرزمین ترکان با ایران،سرزمین «هیتال» (سرزمین کاشغر = ایالت سین کیانگ کنونی در قلمروی دولت چین ) قرار داشت، که قلمروی آن از جانب شرق « ختن »، با مرزهای غربی سرزمین ترکان همسایه می‌شد .(11) هیتالیان (افتالیت‌ها= هیاطله)، آخرین تیره‌های بازمانده از دوده های اقوام سکایی و در نتیحه تورانی نسب و ایرانی ‌تبار و آریایی‌نژاد بودند که هنوز در این بخش از نیاخاک باستانی تورانیان، صاحب قدرت و دولت شمرده می‌شدند.(12) در منابع باستانی از سرزمین توران با نام «ایران بیرونی » (ایران خارجی) نام برده شده است .(13)
حدود یک دهه پس از ظهور ترکان در تاریخ، خسرو اول، انوشیروان (انوشه‌روان) و «ایستمی » خاقان بخش غربی حکومت گوک‌ترک (خاقانات غربی)، با یک دیگر متحد شدند و با کمک هم، دولت هیتالی را از میان برداشتند. در نتیجه این رخداد ، ترکان بخشی از سرزمین آریایی‌نشین هیتال (سکایی ـ تورانی) را نصیب بردند و با ایران در اراضی شرقی سیردریا ( رود سیحون) همسایه گشتند.(14)
با برافتادن آخرین دولت سکایی افتالیت و جای‌گیر شدن ترکان در نیاخاک باستانی تورانیان، نام « تورک »  نیز به تدریج جانشین نام « توران » گردید و بازماندگان ایرانی‌زبان قبایل تورانی در متصرفات حکومت گوک‌ترک، در ارتباط  و آمیزش با ترکان مهاجر مهاجم, به تدریج ترک‌زبان شدند.(15)
«ایستمی » در ادامه‌ی گسترش قلمروی حکومت گوک‌ترک به سوی سرزمین‌های غرب ‌زادگاه‌ ی ترکان، از سرزمین‌های شمالی دریاجه خوارزم و دریای مازندران گذشت و استپ‌های جنوب روسیه را فتح کرد و تا سواحل دریای سیاه پیش تاخت .(16)
با همسایه شدن ترکان با ایران، تا پایان کار دولت ساسانی، پیکارهایی چند میان ترکان با ایران رخ داد، ولی قدرت دولت ساسانی همواره مانع گذشتن ترکان از مرزهای ایران و دستیابی آنان به شهرهای شمالی خراسان بزرگ و قفقاز جنوبی بود. ترکان که با رسیدن به شمال کوه‌های قفقاز و دریای سیاه، با متصرفات امپراتوری روم شرقی نیز همسایه شده و با آن دولت مراوده‌ی سیاسی و تجاری برقرار کرده بودند، در بیش‌تر پیکارهای خود با ایران، متحد دولت امپراتوری روم شرقی محسوب می‌شدند.(17) هم‌زمان با سقوط دولت ساسانی، قدرت ترکان نیز به سستی گرایید.
حکومت خاقانات گوک‌ترک که از همان آغاز تاسیس، به ویژه با گسترش متصرفات آن به سوی غرب، با دو ساختار اداری جداگانه، یکی در شرق، زیر فرمان « بومین » ودیگری در غرب, به فرماندهی «ایستمی» اداره می‌شد، با مرگ بومین، به طور رسمی و عملی به دو بخش خاقانات شرقی و غربی تقسیم گردید. خاقانات شرقی در سال 630 میلادی، با شکست و اسیر شدن «کت ـ ایلخان» ، خان بزرگ خاقانات شرقی به دست ارتش امپراتوری تانگ در چین، سقوط کرد و سرزمین های  آن به تصرف  دولت چین درآمد.(18)
دیری نپایید که خاقانات غربی نیز به سرنوشت خاقانات شرقی گرفتار آمد وبه سراشیب سقوط درغلتید. زیرا خاقانات غربی که در جنگ‌های طولانی روم شرقی با ایران در زمان خسرو دوم ( خسرو پرویز) متحد امپراتوری بیزانس بود، اندکی پس از پایان این جنگ‌ها، گرفتار کشمکش‌های میان سران ترک و غیر ترک قلمروی این حکومت گردید. از طرفی در پی سقوط دولت ساسانی و قتل یزدگرد سوم در مرو، به سال (651-652 میلادی /31 خورشیدی )، خاقانات غربی از دو سوی شرق و غرب با یورش‌های بنیان‌افکن ارتش امپراتوری چین و سپاه تازیان که بر خراسان دست یافته بودند رو‌به‌رو گشت.
اگر چه، کمابیش  نیم قرن پس از برافتادن خاقانات شرقی به دست امپراتوری چین، بار دیگر در سال 681 میلادی، با تشکیل اتحادیه‌ای از قبایل ترک و غیرترک، تحت رهبری یکی از بازماندگان حکومت گوک‌ترک، در قلمروی متصرفی چین، خاقانات شرقی احیاء گردید و اقتداری به هم رسانید. اما دوران این اقتدار چندان نپایید و این تجدید حیات حدود شصت سال بعد به پایان  عمرخود رسید. این بار حکومت احیاء شده گوک‌ترک که گرفتار شورش و قیام اقوام و قبایل متحد خود،, از جمله « اویغورها» غیر ترک گردیده بود، سرانجام در سال 742 میلادی، به دست اقوام و قبایل شورشی سقوط کرد و برای همیشه یه تاریخ پیوست .(19)

از سال 744 میلادی، اویغورها با غلبه بر دیگر قبایل متحد خود که در برانداختن نهایی حکومت گوک‌ترک شرکت داشتند، جانشین این حکومت در سرزمیی‌های بخش شرقی آسیای مرکزی شد. در این زمان، سرزمین‌های بخش غربی آسیای مرکزی، به تصرف مسلمانان درآمده بود.
بی‌شک، خاقانات شرقی و غربی (حکومت گوک‌ترک)، طی حدود دویست سال فرمانروایی بر گستره‌ی وسیعی از «اوراسیا»، تاثیری ژرف و تعیین‌کننده بر زندگی مادی و معنوی اقوام و قبایل ترک و غیر ترک قلمروی خود, به ویژه در تغییر تدریجی زبان اقوام غیرترک آن به یکی از گویش‌های ترکی و شبه‌ترکی داشته است.
با این همه، در قرن هفتم میلادی، که نیمه‌ی نخست آن هم‌زمان با سقوط خاقانات شرقی و به سستی گراییدن خاقانات غربی و نیز تازش تازیان بر ایران و دستیابی آنان بر خراسان بود، هنوز در کاشغر، در قلمروی خاقانات ترک، همان‌گونه که «رنه‌گرسه» هم بر آن تاکید دارد، به لهجه‌های هند و اروپایی [ایرانی ـ تورانی] گفت‌وگو می‌شده است.(20)
پس از آن که خراسان و فرارود (ماوراء النهر) و خوارزم به دست تازیان افتاد و در پی آن ، مسلمانان پیروزمندانه در کاشغر به پیشروی پرداختند، نخستین گروه‌های بزرگ ترک و ترک‌زبان که بیش‌تر در جنگ‌ها به اسارت مسلمانان درآمده بودند، نخست در شهرهای ایرانی‌نشین خوارزم و فرارود, هم‌چون سغد و سمرفند و بخارا و چاچ (تاشکند) و سپس در شهرهای خراسان، چون مرو و هرات و نیشابور، ظاهر شدند.
باید توجه داشت که همه‌ی این گروه‌ها که به نام ترک خوانده می‌شدند. ترک‌نژاد نبودند. بلکه بیش‌تر آنان از اقوام « ترک مانند » (نظیر: ترکمانان) و « ترک‌زبان » (نظیر: قرقیزها، قزاق‌ها، اویغورها و ... ) بودند که به دلیل چند قرن زیستن در مجاورت ترکان (ترک‌نژادان), در قلمرو حکومت گوک‌ترک، در آن سوی سیردریا ( رود سیحون) و بر اثر آمیزش و اختلاط با آنان، زبان قومی و بومی خود را از دست داده بودند.(21)
همراه با گرایش تدریجی ترکان (ترک‌نژادان‌ـ ترک‌زبانان و ترکمانان) به اسلام، هر بار شمار بیش‌تری از آنان از سرزمین‌های خود، در آن سوی سیردریا به درون مرزهای ایران، به خوارزم و فرارود و خراسان سرازیر می‌شدند و از آن جا در دیگر سرزمین‌های اسلامی پراکنده می‌گشتند.

مورخان، اوج اسلام‌پذیری ترکان را در قرن چهارم و در عصر سامانیان می‌دانند و معتقدند که مردم خراسان (خراسان بزرگ) و خوارزم، بیش‌ترین سهم و تاثیر را در گرویدن ترکان به اسلام داشتند.(22)
ترکان از قرن سوم هجری، به ویژه از زمان خلافت معتصم (ترک‌زاد)‌، در دستگاه‌ی خلافت عباسیان، نفوذ زیادی به هم رسانیدند. از طرفی، هسته اصلی سپاهیان دولت‌های سامانی، غزنوی و حتا زیاریان و آل‌بویه را غلامان ترک‌نژاد و ترک‌زبان تشکیل می‌دادند و سپاهیان سلجوقی تقریبا همه ترک (ترک‌نژاد، ترک‌زبان و ترک‌مانند) بودند.
اعراب و مسلمانان و نیزمورخان اسلامی، به طور کلی همه‌ی اقوام صحراگردی را که از آن سوی سیر‌دریا می‌آمدند، ترک می‌خواندند. بسیاری از این اسیران ترک (ترک‌نژاد، ترک‌مانند و ترک‌زبان)، در خدمت امیران محلی و یا در دستگاه‌ی اولین سلسله‌های ایرانی پس از اسلام، در خراسان و فرارود (خراسان بزرگ) و خوارزم، به ویژه در دربار سامانیان، تربیت ایرانی یافتند و به مقام‌های بلند رسیدند.
از میانه های سده‌ی چهارم هجری (ربع پایانی نیمه دوم سده‌ی دهم میلادی)، در نتیجه‌ی بعضی رخ‌دادهای تاریخی، سلسله‌های ایرانی ترک‌زبان یا ترک‌مانند، به تدریج در سرتاسر ایران تأسیس شدند که بنیان‌گذاران آن‌ها، همان اسیران آزاد شده و امیران تربیت یافته‌ی دربارهای ایرانی خراسان بودند. اما از آن جا که سلسله‌های ایرانی ترک‌زبان و ترک مانندی، هم‌چون غزنویان و سلجوقیان، چون بیش و کم در محیط فرهنگ و آداب ایرانی تربیت یافته بودند، خود دل‌بسته‌ی فرهنگ ایرانی و از بزرگ‌ترین حامیان و مشوقان ترویج زبان و ادب فارسی شمرده می‌شدند.(23)
با این همه، استمرار حکومت‌های ترک‌زبان تا دوره‌های بعد، به ویژه از عصر مغول تا عصر صفوی و استقرار شماری از ایلات و عشایر ترک‌نژاد و ترک‌مانند در مناطق مختلف ایران، مقدمه و زمینه‌ساز رواج تدریجی زبان‌های ترکی و شبه ترکی در بخش‌‌هایی از فلات ایران گردید.اما اوج رواج زبان ترکی در ایران را باید در عصرصفویان جستجو کرد .(24) فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی با آن که از تبارخالص ایرانی وآریایی نژاد بودند،اما به دلیل آن که پایه های اصلی و اولیه قدرت آنان بر شمشیر جنگ جویان قبیله های ترک زبان قزلباش استوارگشته بود ، چندان توجه و عنایتی به زبان و ادبیات فارسی نداشتند . در دربار صفویان بر خلاف دربارهای عزنویان، سلجوقیان و تیموریان، بیشر به ترکی سخن گفته می شد.
چنان که بر اثر این رویدادها، امروز بیشینه ای از باشنگان خوارزم و فرارود و نیز مردمان ایرانی تبار بسیاری در پهنه‌های دیگری از ایران زمین،‌در آذربایجان و اران، به یکی از زبان‌های شبه‌ترکی مانند: قرقیزی، ازبکی، ترکمنی و ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند. اما غالب این مردمان را به سبب آن که زبان‌شان شبه‌ترکی و یا حتا اگر ترکی است،‌ ترک‌نژاد نمی‌توان خواند. همان‌گونه که سلاطین سلسله‌های ایرانی ترک‌زبان و ترک‌نژادی، نظیر سلجوقیان و یا گورکانیان هند و برخی امپراتوران عثمانی را که به فارسی سخن می‌گفتند و حتا بعضا اشعار ناب فارسی می‌سرودند و سهم بسیاری در گسترش زبان و ادب فارسی داشتندنمی توانیم آریایی بخوانیم .(پیوست یک)

 

« رابطه‌ی زبان با نژاد( تبار )»

همیشه چنان نیست که متکلمان به یک زبان دارای ریشه‌ی تباری مشترک باشند. یک زبان ممکن است توسط عوامل پشتیبانی‌کننده‌ی مختلفی، چون قدرت نظامی و سلطه‌ی درازمدت سیاسی و یا نفوذ گسترده‌ی فرهنگی در قلمرویی خارج از مرز نژادی خود نیز رواج یابد. چنان که هر یک از زبان‌های انگلیسی، اسپانیولی، پرتقالی و فرانسوی به واسطه‌ی بهره‌مندی از پشتیبانی قدرت‌های استعماری اروپا، با از میدان به‌‌در کردن زبان‌های قومی، ملی و یا نژادی در بسیاری از مناطق افریقا, آسیا و کل قاره‌های آمریکا (شمالی و جنوبی) و اقیانوسیه، ‌امروز نه تنها زبان غالب  و مورد تکلم اکثریت تام نژادهای غیر اروپایی در مناطق یاد شده است، بلکه به صورت زبان‌های رسمی و ملی مردمان بومی آن سرزمین‌ها در آمده است.
زبان فارسی نیز، چون حامل ارزش‌های انسانی یک فرهنگ بسیار نیرومند است، طی سده‌های بسیار، زبان علم و ادب و زبان همدلی اقوام و نژادهای گوناگون در پهنه‌ی وسیعی از چین تا بالکان بود و در هند و آسیای کوچک رواج گسترده‌ای داشت.
به هر رو,گسترش زبان و زایش نژاد، همیشه هم‌آهنگ با هم عمل نمی‌کنند و معمولا جغرافیای  گسترش آن‌ها قلمروی یکسانی ندارند. بنابراین، مشترکات زبانی و نژادی، هیچ یک، نه به تنهایی و نه در کنار هم، علت وجودی « حیات ملی» یک ملت نمی‌توانند باشند. بلکه این دو عنصر (زبان و نژاد) در کنار عناصر دیگری چون دین و مشترکات تاریخی و مانند آن، تنها عناصر سازنده‌ی « هویت ملی» (ملیت) هستند.
واضح است که زبان اگر در پهنه‌ی فراگیر ملی مطرح و مورد تکلم باشد، زبان اکثریت و عنصری از عناصر ملیت (هویت ملی) است. ولی چنان‌چه اگر زبان، تنها در عرصه‌های محدود قومی و منطقه‌ای، زبان گروه‌های هر چند بزرگ از مردم یک جامعه‌ی ملی باشد، فقط عنصری از هویت محلی و قومی خواهد بود. همین حکم درباره نژاد و سایر عناصر تشکیل‌دهنده‌ی هویت نیز صادق است.

«نقش فرهنگ ملی در حیات ملت»

ـ فرهنگ عنصر پایدار هویت ملی

باید توجه داشت که مشترکات زبانی، دینی، نژادی و غیر آن به سبب متغیر بودن‌ « نیاز ملی» در ادوار مختلف حیات ملت، همیشه به یک‌سان به کار شناسایی ملت نمی‌آیند. بلکه گاه یک عنصر هویتی، در میان دیگر عناصر آن،‌ در رابطه با نیاز ملی در یک زمان معینی از تاریخ، ‌برجستگی بیش‌تری می‌یابد و عنصر غالب شناخته می‌شود.
بنابراین، شناخت ما از ملت، تنها به کمک این عناصر هر یک به تنهایی، ‌به دلیل ناپایدار بودن آن‌ها برابر با نیاز ملی در طول حیات ملت، همیشه شناختی انتزاعی و بریده از واقعیت حیات ملی آن ملت خواهد بود.
از این رو، در کار شناسایی ملت به عنصر پایداری از هویت ملی نیاز است که نیاز ملی در طول حیات ملت نیز در چهارچوب ثابت آن قابل طرح باشد و حتا مشروعیت خود را تنها در قالب آن بیابد. این عنصر پایدار، « فرهنگ ملی» است. اساسا هم در بستر فرهنگ ملی است که دیگر عناصر تشکیل‌دهنده‌ی هویت ملی، مانند زبان، نژاد، دین، مشترکات تاریخی، اقتصاد، هنر و ... به درستی تعریف ‌پذیر می‌شوند.
فرهنگ ملی، بستر مناسب تجلی تمام ارزش‌ها و مجموع آفرینش‌های ماندگاردین ودانش نسل‌های به هم پیوسته‌ی مردمانی است که سرنوشت مشترک تاریخی، آنان را طی هزاره‌ها در بستر سرزمینی معین فراهم آورده است. پس فرهنگ ملی، علاوه بر آن که عنصر ثابت و همیشه غالب هویت ملی است که شناسایی کامل ملت، ‌تنها به واسطه‌ی آن ممکن می‌گردد، بلکه به طور مشخص نیز، فرهنگ ملی در کنار موجودیت انسانی (بستر حیاتی = مردم)‌ و نیاخاک باستانی (بستر زمینی = میهن) ، یکی از سه عاملی است که تکوین و تشکیل ملت بسته به آن است.
بنابراین، آن چه به واقع به یک ملت موجودیت می‌بخشد، زبان و نژاد مشترک و امثال آن نیست. ملت از مجموع « موجودیت انسانی » و « نیاخاک باستانی » و « فرهنگ ملی » حیات می‌یابد و ادامه‌ی حیات ملی آن نیز به هم‌‌آهنگی مداوم این سه عامل بستگی تام و تمام دارد.
از این رو، با شناخت علمی و تاریخی حیات ملی ملت ایران، آسان است تا دانسته شود که ساکنان دیروز و امروز فلات ایران و اصولا همه‌ی اقوام با هر زبان و نژاد انسانی که در قلمروی « جهان فرهنگ ایرانی » بر بستر نیاخاک باستانی خود بود و باش دارند،‌ وابسته به حیات ملی کدام ملت تاریخی می‌باشند.
بر پایه‌ی چنین شناختی است که می‌توان دریافت که دعاوی ناروا و خیال‌پردازانه‌ی مورخان پان‌ترکیست درباره‌ی تاریخ و تبار اقوام و سرزمین‌های ایرانی (و دیگر ملت‌های تاریخی)،‌ بر هیچ منطق علمی در تاریخ و جامعه‌شناسی استوار نیست. هم‌چنان که تجسم همه‌ی « ترک زبانان » عالم و حتا در مقیاس بسیار کو‌چک تر، یعنی تجسم « ترک ‌نژادان » یک محدوده‌ی جغرافیایی فراملی، در یک ملت واحد، تنها در همان حد واندازه‌ی رویاهای پان‌ترکیستی می‌گنجد.(25)

پی‌نوشت‌های بخش دوم

1- عنایت‌الله رضا ـ ایران و ترکان در روزگار ساسانیان ـ ص 47 ـ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ـ تهران 1365

2- شماری از پژوهشگران، « تورک » (ترک) را « نیرومند» و        « توانا »   معنا کرده‌اند  . اما دور نیست،‌هممان گونه که برخی به اشتباه، ‌قوم ایرانی تبار « تور» را با تورک یکی پنداشته‌اند،‌« نیرومند و توانا» را هم که در اساس ، ‌معنای نام واژه ی ایرانی « تور» است ، در تکرار همان اشتباه،  برای « ترک » به کار برده باشند.
به تصریح و تاکید تمامی دانشمندان بزرگ ترک‌پژوه،‌ از جمله دانشمند شهیر ترکیه، ‌شادروان پرفسور محمد فوأد کوپرلوزاده؛ در امپراتوری عثمانی،‌ تا اواخر قرن نوزدهم،‌ کلمه‌ی « ترک » بیش‌تر به معنا و مفهوم؛ ظالم و خشن،‌ دهاتی، بادیه‌نشین، بیگانه به آداب شهری و ... به کار می‌رفته است.

3- رحیم رئیس نیا ـ دانش ‌نامه جهان اسلام ـ جلد 7 ـ ذیل ترک / عنایت‌الله رضا ـ همان‌ـ ص 33-34

4- ج . ج . ساندرز‌ ـ تاریخ فتوحات مغول ـ ترجمه‌ی ابوالقاسم حالت ـ ص 29 ـ امیرکبیر 1363 / عنایت‌الله رضا ـ همان ـ ص 25 و 31-34 / رحیم رئیس ‌نیا ـ همان.


5- ج .ج. ساندرز ـ همان ـ ص 36-37

6- ا . فون گاباین ـ مناسبات ایرانیان و ترکان در اواخر دوره‌ی ساسانی ـ تاریخ کهن کمبریج ـ 3/1 ـ ص 731-737 ـ امیر کبیر 1380


7- لونیکلایوچ کومیلوف ـ ترکان باستان ـ ص  30-32

8- ج . ج . ساندرز ـ همان ـ ص 30 / عنایت‌الله رضا ـ همان ـ ص 32-33


9- رنه‌گروسه ـ امپراتوری صحرانوردان ـ ترجمه‌ی عبدالحسین  میکده ـ ص 158-159 ـ تهران 1365 / عنایت‌الله رضا ـ همان ـ ص 43 و 49

10-  رنه‌گروسه ـ همان ـ ص 159 ـ پی‌نوشت 5 / ج .ج . ساندرز ـ همان ـ ص 201 ـ یادداشت‌‌های فصل دوم ـ یادداشت  سوم

11- ترمبلای(Tremblay) مورخ و زبان شناس نامدار در تحلیلی ازنام و القاب ایرانی (آریایی)شاهان هفتالتیان می نویسد ؛« تفسیر نام هفتال ها بر پایه زبان ترکی ممکن نیست و حقایق تاریخی نیز چنین تفسیری را تأییدنمی کند. چراکه هیچ رد و اثری ازدین ترکی در این نام هاوجودندارد.اما نام آنان بر پایه زبان های ایرانی همواره قابل تفسیر است .» به گفته وی هفتالتیان به مانند پشتوها،پامیری هاوسکاها(ختنی ها)ازایرانیان شرقی بودند.


12-  ریچارد فرای ـ میراث باستان ایران ـ ترجمه‌ی مسعود رجب ‌نیا ـ ص  364 ـ انتشارات علمی و فرهنگی ـ تهران 1377

13-  در اسناد تاریخ کهن و نوشته‌های دینی ایرانیان باستان آمده است که فریدون بر همه‌ی برزمین‌ها و اقوام آریایی فرمان‌روایی داشت. وی آن گاه سرزمین‌های‌ آریایی را میان سه فرزند خویش، ایرج، تور  و سلم ( سئیرم) تقسیم کرد. بدین ترتیب سه کشور آریایی پدید آمد که هر یک به نام فرمانروایان خود، ایران، توران،‌ سرمان (سرمت) نام‌بردار شدند.باید توجه داشت که کار فریدون در تقسیم سرزمین‌های آریایی میان فرزندان, نمادی اسطوره‌ای از جدایی و مهاجرت اقوام آریایی است. تمام محققان بر آریایی بودن تورانیان تاکید دارند و قایل به هیچ رابطه‌ی نژادی میان ترکان با تورانیان نیستند. ولادیمیر بارتولد، دانشمندان شهیر روس می‌نویسد: از سده‌ی ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه [ آسیای مرکزی ] راه یافتند، شباهت این دو نام [تور و تورک] ، سبب شد که بعضی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند. حال آن که رابطه‌ای میان این دو نام موجود نبود.
برای آگاهی بیش‌تر درباره تورانیان نگاه کنید به:

13– (1) ـ جلیل دوستخواه ـ اوستا، کهن‌ترین سروده‌های ایرانیان ـ جلد دوم ـ ص 364-363 ـ انتشارات مروارید ـ تهران 1375

13- (2)ـ مهرداد بهار ـ پژوهشی در اساطیر ایران ـ ص 181-182 و 390 ـ انتشارات آگه ـ تهران 1376

13- (3)ـ ذبیح‌الله صفا ـ حماسه‌سرایی در ایران ـ ص 586 به بعد ـ انتشارات فردوسی ـ تهران 1374

13- (4)ـ دکتر هوشنگ طالع ـ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران کهن ـ ص 69-78 ـ انتشارات سمرقند ـ چاپ دوم ـ1386

13ـ (5)ـ احسان یارشاطر ـ تاریخ ایران ـ جلد سوم ـ قسمت اول ـ پژوهش دانشگاه کمبریج ـ ترجمه‌ی حسن انوشه ـ ص 520-519 ـ انتشارات امیرکبیر 1380

13 – (6) ـ ریچارد فرای ـ میراث باستانی ایران ـ ص 68-67 ـ ترجمه‌ی مسعود رجب‌نیا ـ انتشارات علمی و فرهنگی ـ تهران 1377

13- (7) ـ آرتور گریستن سن ـ مزداپرستی در ایران قدیم ٍٍٍٍـ ترجمه‌ی ٍذبیح‌الله صفا ـ ص 112 و 2-95 ـ انتشارات هیرمند

13-(8) و بسیاری آثار دیگر

14- الکساندرمارکوویچ بلنیتسکی ـ خراسان و ماوراء النهر ـ ترجمه‌ی دکتر پرویز ورجاوند ـ ص 166-168 ـ تهران 1364 / عنایت‌الله رضا ـ همان ص 91-93
15- دکتر هوشنگ طالع ـ تاریخ تمدن و فرهنگ ایران کهن ـ ص 70-71 ـ انتشارات سمرقند ـ چاپ دوم 1386 /  ا . فون‌گاباین ـ مناسبات ایرانیان و ترکان در اواخر دوره ساسانی ـ تاریخ ایران کمبریج ـ جلد 1 / 3 ـ ص 727 ـ انتشارات امیرکبیر 1380

16- عنایت‌الله‌رضا ـ همان
 
17- عنایت‌الله‌رضا ـ همان ص 105-124-159-110-164-188
 
18-  رحیم رئیس  ‌نیا ـ همان / عنایت‌الله‌رضا ـ همان ـ ص 184

19-  «اویغور»ها در شرق کوه‌های پایمیر و غرب صحرای کاشغر و تکله مکان ساکن هستند. برخی از دانشمندان از جمله بیچورین [ترک‌شناس شهیر روس] ، «اویغورها» را جز از ترکان دانسته‌اند و معتقدند که قبایل اویغور از «تورکیوت‌ها» نیستند.» (نگاه کنید به ایران و ترکان در روزگار ساسانیان،‌ص 157)

20-  رنه‌گروسه ـ همان ص 91

21-  رحیم رئیس ‌نیا ـ همان

22-  همان

23- سلجوقیان حتابرای آن که خودراایرانی نژادبنمایانند، شجره نامه ای پرداخته بودندکه تبارشان را به یزدگردساسانی می رسانید.
24- پرفسورپیترگلدن(Peter.B.Golden)،درصفحه386 کتاب خود،روندترکی شدن زبان درآذربایجان واران را به سه مرحله، به ترتیب زیر تقسیم می کند :اول تأسیس دولت سلجوقی ومهاحرت قبایل اغوز به سرزمین آذربایجان و اران و آناتولی . دوم حمله مغولان که بیشترسربازانشان راترک زبانان آسیای مرکزی تشکیل می دادند. سوم دوران صفوی که سبب مهاجرت قبیله های ترک زبان قزلباش ازآناتولی به ایران شد.
 Peter.B.Golden : An introduction to the history of the Turkic peoples .

25-  عبدالله مراد علی بیگی ـ خیال‌باقی پان‌ترکیست‌ها، واقعیت تاریخی ـ ماهنامه گزارش ـ ص 48-49 ـ شماره 75ـ اردیبهشت 1376

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه