پنج شنبه, 09ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جستار همان حضرات…!

جستار

همان حضرات…!

برگرفته از تارنمای ایرانچهر به نقل از مجله جهان کتاب ، شماره ۲۵۹ – ۲۵۸، آبان – آذر ۱۳۸۹، صفحه ۷۹ – ۷۸.

کاوه بیات

در شماره پیشین جهان کتاب آقاى محمدرضا بایرامى در پاسخ به نقد من بر کتاب ایشان، مطلبى منتشر کرده‌‌اند تحت عنوان «کدام حضرات، حضرت؟». اگرچه این نوشته در مقایسه با آن نوشته طول و تفصیل بسیار دارد، ولى لب کلام ایشان چند پاراگراف بیش نیست و مابقى جز چند نکته گذرا که بدان اشاره خواهد شد، متضمن مطالب درخور توجهى نمى‌باشد؛ سوز دلى است و مجموعه‌اى از خطاب‌هاى شخصى که بیشتر وصف‌الحال خود ایشان است؛ شاید که از سرریزشان تشفى خاطرى حاصل آمده باشد.

    در انتقاد از کتاب ایشان که فروپاشى فرقه دموکرات آذربایجان را در پاییز ۱۳۲۵ دستمایه داستان‌پردازى قرار داده است این پرسش را مطرح کردم که چگونه مى‌توان در توصیف یک ماجراى نسبتاً طولانى از مقدمات و زمینه‌هاى آن صرف‌نظر کرد و تنها به یک مقطع کوتاه و گذراى پایانى اکتفا کرد. حاصل یک چنین رویکردى جز تمجید و ستایشى یکسویه از فرقه دموکرات چیز دیگرى از آب در نمى‌آید که به آن نیز اشاره شد. در پاسخ به این نقد که چکیده آن خاطرنشان گشت، در همان بند اول این نوشته که به‌راحتى مى‌تواند بندپایانى آن هم باشد مى‌فرمایند: «… من رمان‌نویس هستم و نه تاریخ‌نگار. به محدوده کارم و اختیاراتى که داستان‌نویس دارد و نقشى که تخیّل در این میانه مى‌تواند ایفا کند، به خوبى واقف هستم و هیچ علاقه‌اى به روایت صِرف تاریخ ندارم، حتى اگر داستان تاریخى نوشته باشم. تاریخ براى من در این کار کاملاً پس‌زمینه بوده است و کسانى که با داستان‌نویسى حتى آشنایى اندکى داشته باشند، تصدیق خواهند کرد که من در حیطه تخصصى خودم، حرکت درستى داشته‌ام…» (ص ۷۳).

     اشتباه مى‌کنید. به محدوده کار و اختیاراتى که داستان‌نویس دارد – بویژه آن که مى‌خواهد داستانى تاریخى بنویسد – آشنا نیستید و از نقشى که تخیل نباید در این میانه ایفا کند نیز تصورى در ذهن ندارید. اصل پرسشى که مطرح شد نیز به همین تناسبى بر مى‌گردد که قاعدتاً باید میان داستان‌نویسى تاریخى و «پس زمینه» مزبور برقرار باشد. «پس زمینه»اى که در داستانسرایى شما به کلى به دست فراموشى سپرده شده است.

     اگر در کل و در اشاره به رمان تاریخى، با تسامح بسیار و در پى اشاره‌اى گذرا به پس‌زمینه بودن تاریخ، از نوعى آزادى انتخاب و اختیار بتوان سخن گفت، در این مورد بخصوص و گونه‌هاى مشابه آن به هیچ وجه چنین نیست؛ اختیارات مورد نظر شما را مدت‌هاست که سلب کرده‌اند.

    نقشه راه را محمد سعید اردوبادى – دستیار ارشد میرجعفر باقروف و پایه‌گذار این مکتب ادبى – تاریخى جعل و تحریف – در همان مراحل نخست این ماجرا طرح کرد و پى کار خود رفت و از آن زمان به بعد نیز پویندگان بعدى راه، هر یک بنا به توان و استعداد خود، آن را پى گرفته‌اند. هیچ فرقى هم نمى‌کند که شما پس از تورق یک جلدِ تبریز مه آلود آن را کنار گذاشته یا نگذاشته باشید؛ اسم گله‌جگ گون را شنیده یا نشنیده باشید یا از زبان رازهاى سرزمین من خوشتان آمده یا نیامده باشد. راه و روالى است که حضرات مدت‌ها پیش از شکل‌گیرى و فوران نبوغ ادبى شما، مختصّات آن را پیاده کرده‌اند و اینک نیز شما خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته، با تصور بى‌اساسِ نوعى نوآورى ادبى و ابداع هنرى بر آن گام نهاده‌اید. کل این تمجمج و طفره رفتن‌ها نیز بى‌حاصل است. منظور من این نبود و منظور من آن بود، به جنبه‌هاى منفى ماجرا نیز اشاره داشته‌ام نیز بى‌فایده است. رکن اصلى این اِعراض و انکار را نیز بر نوعى تجاهل اساسى استوار ساخته‌اید که بدان اشاره خواهم کرد.

    در توضیح زمینه خلق آثارى چون مردگان باغ سبز آورده بودم: «تحرکات همسو با گرایش‌هاى قوم‌گرا و به اصطلاح امروز ”هویت‌طلب‌“ مدت زمانى است که از تحقیق و پژوهش‌هاى تاریخى قطع امید کرده و سعى و تلاش خود را بر داستان و ادبیات متمرکز کرده‌اند…» (ص ۲۲) مى‌پرسند: «کدام ”حضرات‌“ حضرت آقا! از چه چیزى دارید سخن مى‌گویید؟ و به چه اعتبارى؟» (ص ۷۴) «وقتى مى‌گویید از فلان کار نتیجه نگرفتند و به رمان روى آورده‌اند، دقیقاً منظورتان چیست؟ این‌ها کیانند که شما لابد به مدد آن علم غیب‌تان از وجودشان مطلع هستید و من نیستم…» (ص ۷۷).

     لابد بر پایه یک چنین تصورى از بى‌اعتبارى آن نوشته است که نگارنده را نیز به داشتن «توهمات به شدت بیمارگونه» (ص ۷۴) متصّف ساخته و طرح این بحث را برخاسته از ذهنى دانسته‌اید که «… مثل فضاى نمایشنامه‌هاى شکسپیر، پر است از آن توهم توطئه که امروزه هم‌خواهان زیادى دارد…» (ص ۷۸) .

    اگر سى چهل سال پیش از این حضرات سخن به میان مى‌آمد، تا حدودى مى‌شد از نوعى «توطئه» صحبت کرد و لزوم پرده برداشتن از لایه‌هاى پنهان آن؛ تلاش‌هایى که هم از نظر تشکیلاتى جنبه‌اى مخفى داشت و هم از لحاظ کارهاى تبلیغى. ولى مدت زمان مدیدى است که این دوره پشت سرگذاشته شده است؛ تلاش و تکاپوى حضرات – فرقه‌اى‌هاى سابق و هویّت‌طلب‌هاى لاحق – آشکارتر از آن است که اشاره به پاره‌اى از جوانب آن مستلزم افشاى «توطئه» باشد، چه رسد به توهمّات حاصل از آن. کار از این کارها گذشته است. در کنار انتشار انواع کتب و نشریات رسمى و غیررسمى، پشتگرمى به انبوهى از شبکه‌هاى ماهواره‌اى، برگزارى تظاهرات خیابانى و بیابانى، پاره‌اى از فعالین آن‌ها نیز هر یک در گوشه‌اى از این تشکیلات عریض و طویل جاخوش کرده و ابوعطا مى‌خوانند. کدام «توطئه»؟ حضرت! صفوف این رویارویى و رسوایى این طشتِ از بام افتاده آشکارتر از آن است که به افشاگرى‌اى نیاز باشد.

      «وقتى مى‌گویید از فلان کار نتیجه نگرفتند و به رمان روى آورده‌اند، دقیقاً منظورتان چیست؟» منظورم سومرى خواندن نیاى ایرانیان آذربایجان است و «آذربایجان» نامیدن اران و بر یک چنین جعل و تزویرى آذربایجان تاریخى را «جنوبى» خواندن و سرزمین‌هاى شمال ارس را «آذربایجان شمالى».

      از آن‌جایى که داده‌ها و دانسته‌هاى تاریخى چنین پیش‌فرض‌هایى را تأیید نمى‌کند و بر همین اساس نیز نتیجه‌گیرى‌هایى چون شور و شوق دیرینه این «ملّت دوپاره» براى وحدت مجدد و رهایى از ستم این و آن، حضرات جز روى‌آوردن به خلاقیت هنرى و ادبى، راه دیگرى نمى‌یابند. نوبت به داستان‌نویس مى‌رسد که به قول شما «… در اساس چیزى مى‌نویسد که از جنس تخیّل است و هر تصرفى در آن جایز…» (ص ۷۳).

      در نوشته آشفته و برآشفته شما، سعى بر طرح مجموعه‌اى از چون و چراهاى تاریخى نیز بوده است. از تردید در سه جلدى بودن ترجمه اول تبریز مه آلود و تلفات واقعى فرقه گرفته تا بحث اختلافات آن‌ها با حزب توده، که باز هم به خطا رفته‌اند. حتى در یکى دو مورد بر آن بوده‌اند که با زیر سؤال‌بردن بخشى از نوشته‌ام در مورد قوام‌السلطنه، کارنامه و زمانه آن مرحوم را نیز به نقد بکشند. عجالتاً همین مختصر شاهکار خود را در مورد فروپاشى فرقه دموکرات رفع و رجوع کنید، قوام‌السلطنه، کلنل محمدتقى‌خان و آمریکاى جهانخوار پیشکش.

    جز به یک نکته که در پایان این یادداشت خاطرنشان خواهد شد، به هیچ یک از دیگر نکات مطرح شده در این نوشته نمى‌پردازم. براى کسى که تا این حدّ از پذیرش معنا و مسئولیت کار خود طفره مى‌رود، همین نیز زیاد است.

    فرموده‌اند که به خود حق داده‌ام براى ناشر «تعیین تکلیف» کنم: «… حتى براى ناشر هم – به طور تلویحى – تکلیف تعیین کنید و خشم بگیرید که چرا این کار را چاپ و در ادامه حضرات مسئله‌دار مدّنظر شما حرکت کرده [است‌].» (ص ۷۸)

    نه تلویحى در کار است و نه تعیین تکلیفى؛ اشاره‌ام به ناشر یک دلیل بیش نداشت: چون مظلوم نمایى و تظاهرِ به ستمدیدگى یکى از ترفندهاى رایج حضرات است، آن نیز خاطرنشان گشت که بعدها نگویند در اقلیت قرار گرفته‌ایم و تمام درها را بر ما بسته‌اند. بحمداللَّه نه فقط چنین نیست که تمام درها نیز برایشان باز است. اگر درى بسته باشد بر ایران و ایران‌خواهى است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه