دوشنبه, 10ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ضرب المثل ضرب‌المثل‌های شیرین فارسی - «چ»

ضرب المثل

ضرب‌المثل‌های شیرین فارسی - «چ»

داستان های پند آموز، داستان و جملات بزرگان
ضرب‌المثل گونه‌ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن‌ها نهفته است. بسیاری از این داستان‌ها از یاد رفته‏اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ بااین‌حال، در سخن به‏کار می‌رود.

nike shox mens australia women soccer players - White - DA8301 - 101 - Nike Air Force 1 '07 LX Women's Shoe | KITH 1996 air streak max Low Release Date , BabylinoShops , nike jordan retro 2 black

 

چادر ستارالعیوب است.
چادر قلعه زن است.
چاردیواری اختیاری.
چارک آشنا هفت سیر و نیم است.
چاروادار قمی است، دوسره بار می‌کند!
چارواردار قمی است، خرش را دو سره کرایه می‌دهد.
چاره بیچارگان مرگ است و بس.
چاره صبر است که آن هم نه تو داری و نه من.
چاره نبود اسب کودن را ز پالان داشتن.
چاره‌ای نیست به جز خوردن انگور دگر.
چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن.
چاشت یک بنگی هم نیست.
چاقو دسته خودش را نمی‌برد.
چاقو دسته خودشو نمیبره!
چاه از کوه آب می‌خورد.
چاه باید از خودش آب داشته باشد.
چاه بر کن سپس بدزد چنار!
چاه تاریک است و راه باریک است.
چاه را چه زیان، تهِ دلو پاره می‌شود!
چاه کن همیشه ته چاه است.
چاه کن همیشه ته چاهه!
چاه مبال را هرچه بیشتر هم بزنند بویش بیشتر می‌شود.
چاه مکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی.
چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی!
چاه می‌نماید و راه نمی‌نماید.
چاه نکنده منار دزدیده!
چاه نکنده منار مدزد.
چاهش را کنار دریا کنده است.
چاهی که آب ندارد آب هم توش بریزی آبدار نمی‌شود.
چای زن بیوه، برای درد دندان خوب است.
چرا آدم زیردیوار خرابه بخوابد که خواب آشفته ببیند.
چرا باد توهاون نکوفتی، چرا زیر سبیلامو نروفتی؟
چرا ترسم ز ناکرده گناهی؟
چرا توپچی نشدی!
چرا توپچی نشدی؟
چرا خم گشته می‌گردند پیران جهان دیده  به زیرخاک می‌گردند ایام جوانی را
چرا درِ گنجه بازه، چرا دم خر درازه؟
چرا دنیا نشود خراب که گربه هم می‌خورد شراب!!
چرا دِه بینم و فرسنگ پرسم؟
چرا دِه بینی و فرسنگ پرسی؟
چرا شعری بگویی که در قافیه‌اش لنگ بمانی؟
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
چراغ آدم ستمکار تا صبح نمی‌سوزد.
چراغ از بهر تاریکی نگهدار.
چراغ از روغن نور گیرد و هم از زیادی روغن بمیرد.
چراغ اندر دل شب آفتاب است.
چراغ به پای خود روشنایی ندهد.
چراغ پای خودش را روشن نمی‌کند.
چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد.
چراغ چراغ با تو می‌گویم، دختر عمو تو گوش کن!
چراغ خاموش است و آسیا می‌گردد.
چراغ خدا همیشه روشن است.
چراغ دروغ فروغ ندارد.
چراغ دزد خواب پاسبان است.
چراغ دلِ زن شوهر اوست.
چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ.
چراغ ستمگر تا صبح نمی‌سوزد.
چراغ کذب را نبود فروغی.
چراغ که در دمِ واپسین مردن باشد نورش زیادت ‌شود.
چراغ که روشن شد جانوران بیرون می‌آیند.
چراغ گوشه‌نشینان مدام می‌سوزد.
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
چراغ مفلسان نوری ندارد.
چراغ موشی بِهْ از خاموشی است.
چراغ مِهرِ عالمتاب مستغنی است از روغن.
چراغ می‌داند که روغنش ازکجاست.
چراغ هیچ‌کس تا صبح نمی‌سوزد.
چراغم چه باید چو خورشید هست.
چراغی را که ایزد بر فروزد/ هر آن کس پُف کند ریشش بسوزد
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
چراغی که به خونه رواست، به مسجد حرام است!
چرب سخنی دویم جادویی است
چربی از سنگ برنمی‌آید.
چُرت می‌زند بهتر از مرشد!
چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد.
چسان پرّد مگس جایی که ریزد بال و پر عنقا.
چشته خوار بدتر از میراث خوار است.
چشته خور بدتر از میراث خوره!
چشم آسمان میان سرش است.
چشم افعی چو زمرّد نگرد کور شود.
چشم اِنعام ندارید ز اَنعامی چند.
چشم باز غیب می‌گوید!
چشم برداشتن از روی عزیزان صعب است.
چشم به یک راه، دل به صد راه!
چشم بینا بهتر از سیصد عصا.
چشم پُر بهتر از دست پُر است.
چشم حسد، پدید کند عیب ناپدید.
چشم داره نخودچی، ابرو نداره هیچی!
چشم دریده ادب نگاه ندارد.
چشم دشمن، همه بر عیب افتد.
چشم روباه که به دُمب گرگ بیفتد، حساب پیه و دنبهٔ خودش را می‌کند.
چشمِ سیر بهتر از شکم سیر
چشمِ سیر بهتر از شکم سیر است.
چشمِ شور شتر را به دیگ می‌کند آدم را به گور!
چشم طمع به کیسهٔ نو کیسه‌گان مدوز.
چشم عاشق نتوان بست که معشوق نبیند.
چشمِ فلک میان سرش است.
چشم که توی چشم افتاد حیا می‌کند.
چشم‌ گریان چشمهٔ فیض خداست.
چشم مور و پای مار و نان «او» را کس ندید!
چشم می‌بیند دل می‌خواهد.
چشم واکن عمل صالح بین!
چشم هزار کار می‌کند که ابرو نمی‌کند.
چشمت را درویش کن!
چشمش آلبالو گیلاس می چینه!
چشمش به ماما افتاد، زاییدنش گرفت!
چشمش را ببین، دلش را بخوان!
چشمش هزار کار میکنه که ابروش نمیدونه!
چشمهٔ‌ خورشید چو پنهان شود / شب‌پره بازیگر میدان شود
چشمه آن است که از خود بجوشد.
چشمی که بیش از صاحب عزا گریه کند برای نان و حلواست.
چشمی که دلی بَرَد به تاراج/ دانی که به سُرمه نیست محتاج
چغندر بزرگ تهِ دیگ است.
چغندر به هرات می‌بَرَد، زیره به کرمان!
چغندر گوشت نشود و دشمن دوست.
چغندر گوشت نمیشه، دشمنم دوست نمیشه!
چغندر هم جزو میوه‌ها شده است
چلّهٔ کوچک پشتش به بهار است.
چلّه کوچک گفت: اگر پشتم به بهار نبود بچّه را در گهواره خشک می‌کردم!
چماق به دست خرس دادن آسان ولی پس گرفتنش مشکل است.
چماقش هفده من جو می‌خورد!
چَمی خَمی، خدا نکرده آدمی!
چنار در خونه شونو نمی بینه!
چنان بوَد پدری کش چنین بود فرزند.
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.
چند کلمه از مادر عروس بشنو!
چنگ را تا نزنند نغمهٔ طرب برنیارد.
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
چو باران رفت بارانی میفکن.
چو باز باش که سودی بری و لقمه دهی.
چو باشد درم دل نباشد دژم.
چو باشد هنر، بخت نبوَد چه سود؟
چو بخت یار نباشد دعا چه سود کند؟
چو بخشنده باشی گرامی شوی / به دانایی و داد نامی شوی
چو بگذشت آب از سر ناخدا / نهد بچه خویش را زیر پا
چو بِه گشتی طبیب از خود میازار.
چو به گشتی، طبیب از خود میازار — چراغ از بهر تاریکی نگه دار!
چو پا نَبوَد چه یک فرسخ چه یک گام.
چو پیش مردمان بسیار گردی / اگر چه بس عزیزی خوار گردی
چو تیر از کمان رفت ناید به شَست.
چو چل آمد فرو ریزد پر و بال.
چو چیره شدی بی‌گنه خون مریز!
چو خر خود نیاید به نزدیک بار / تو بار گران را به نزد خر آر!
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش!
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن — که گوهر فرو شست یا پیله ور!
چو دخلت نیست، خرج آهسته‌تر کن!
چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور
چو در گور تنگ استوارت کنند / همه نیک و بد در کنارت کنند
چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر بَرَد کالا.
چو دستی نتانی گزیدن، ببوس!
چو دشنام‌ گویی ثنا نشنوی.
چو دل دادی به دلبند نکو دِه.
چو دندان نیست نتوان لب گزیدن.
چو دولت یار باشد غم نباشد.
چو روز آمد چراغ از پیش بردار
چو روز آمد چراغ از پیش بردار.
چو روی دوست نبینی جهان ندیدن بِه.
چو روی نکو داری اندوه مخور!
چو ریزد شیر را دندان و ناخن / خورَد از روبهان لنگ سیلی
چو شرمت نیست رو آن کن که خواهی.
چو شصت آید نشست آید به دیوار.
چو طالع نباشد هنر هیچ نیست
چو طالع نباشد، هنر هیچ نیست.
چو عشق آمد از عقل دیگر مگو.
چو فردا شود فکر فردا کنیم.
چو فقر از در درآید، برون شد عشق از روزن.
چو کار از دست رفت ندامت چه سود.
چو کردی مشورت با زن خلاف زن کن ای نادان.
چو کفر از کعبه برخیزد، کجا ماند مسلمانی.
چو گشتی تمام، آیدت کاستی.
چو گل بسیار شد، پیلان بلغزند.
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال؟
چو محرم شدی ایمن از خود مباش / که محرم به یک نقطه مجرم شود!
چو مرد آگه نباشد گم کند راه.
چو مردی نمودی مخنّث مباش!
چو مرهم می‌ نسازی نیش کم زن!
چو مه به هاله نشیند دلیل باران است.
چو مهر آید خرد در دل نماند.
چو میدان فراخ است گویی بزن .
چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن.
چو نیکی کنی نیکی آید بَرت.
چو وقت جو آید بکن در جوال.
چو وقت مرگ مار آید به گِرد رهگذر گردد.
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید.
چوب آنها را اگر شما می‌خوردید چهارپا می‌شدید.
چوب از بهشت آمده.
چوب خدا صدا ندارد، هرکس بخورد دوا ندارد!
چوب خدا صدا نداره ، هر کی بخوره دوا نداره!
چوب دو سر دارد.
چوب دو سر طلا ست!
چوب را آب فرو نمی‌برد، حکمت چیست؟
چوب را چون بشکنی گوید طراق / این طراق از چیست؟ از درد فراق
چوب را که برداری گربه دزد می‌گریزد.
چوب را که برداری، گربه دزده فرار میکنه!
چوب شوهر گل است، هر زنی نخورد خل است!
چوب صندل بو ندارد هیزم است.
چوب معلم از بهشت آمده است.
چوب معلم گل است، هر که نخورد خل است!
چوب معلم گله، هر کی نخوره خله!
چوب نرم را موریانه می‌خورد.
چوب نیم‌سوخته را هم که آرایش بکنند قشنگ می‌شود.
چوب هر قدر سنگین باشد به آب فرو نمی‌رود.
چوبی که آن‌ها خوردند اگر شما می‌خوردید عوض دوپا چهارپا می‌شدید!
چوپان به بُز گفت: «گوشَت را می‌گیرم و دور این میدان می‌چرخانم!» بز گفت: «خودت هم با من می‌چرخی!»
چون آب آمد تیمم نیست در کار
چون اجل آید طبیب ابله شود.
چون اجل فرا رسد، دارو سود ندارد.
چون از کسی وام خواهی کرد از شکم خویش وام کن.
چون اسب نماند زین نهادم به خری!
چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی.
چون بد آید هرچه آید بد شود  یک بدی ده گردد و ده صد شود
چون بدی پیش آید از بدتر بترس.
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش!
چون به دریا رسی مگو از جوی.
چون به گردش نمی‌رسی واگرد.
چون بیشه از شیر خالی باشد سیاه گوش هرچه خواهد کند.
چون تن پوشیده گشت، اندوه برهنگی مَبَر.
چون تو را نوح است کشتیبان ز توفان غم مخور!
چون توانستم ندانستم چه سود
چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت.
چون جوی بوَد کج نرود آب روان راست.
چون چنین خواهی خدا خواهد چنین.
چون خشت به آسیا بری خاک آری.
چون خشم زند شعله‌ تر و خشک بسوزد.
چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز.
چون خود همه عیبی چه کنی عیب کسان فاش.
چون درآمد جبرئیل آنگه برون شد اهرمن.
چون دزدان به هم افتند کالا ظاهر شود.
چون دشمن را در بند یافتی امانش مده.
چون دل دانا نداری رهبر مردم مباش!
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟
چون رشته گسست می‌توان بست / لیکن گرهیش در میان هست
چون سرِ آزار داری بهانه بسیار داری.
چون سرخ گُل آید به چه کار آید گلنار
چون سیاهی شد ز مو هشیار می باید شدن.
چون شد ز گلو فرو چه حلوا و چه زهر!
چون شکم سیر باشد غم گرسنگی مخور.
چون شناور نیستی پیرامُن جیحون مگرد.
چون شیر به خود سپه شکن باش.
چون صدقه دهی باید که دست چپ تو از آنچه دست راستت می‌کند مطلع نشود.
چون عروسی گذشت صد کاشه به نانی.
چون عَلَم شد سرنگون لشکر پریشان می‌شود.
چون عمر به سر رسد چه بغداد و چه بلخ.
چون عود نبود چوب بید آوردم.
چون غرض آمد هنر پوشیده شد.
چون غله سپید گشت اگر ندروند خود بریزد.
چون قافیه تنگ آید شاعر به جفنگ آید!
چون قصد حرم باشد سهل است بیابانها.
چون قضا آید چه سود از احتیاط.
چون قضا آید طبیب ابله شود.
چون قضا بیاید عاقل غافل گردد.
چون کافرِ درویش نه دنیا و نه دین!
چون کالا خواهی خرید نخست مایه نگر و چون زن خواهی خواست دایه نگر و چون خانه خواهی خرید همسایه نگر.
چون کسی قدر احسان نداند سزاوار بد کردن است.
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟
چون که آید سال نو گویم دریغ از پارسال.
چون که با کودک سر و کارت فتاد/ پس زبان کودکی باید گشاد
چون که پای غرض آمد مرض آمد به وجود.
چون که دانستم توانستم نبود
چون که دستت در میان روغن است/ دست چربی بر سرِ درویش مال!
چون که زورت نمی‌رسد بر خر/ گِرد پالان چرا همی گردی؟
چون که صد آید نود هم پیش ماست.
چون گِل بر دیوار زنی اگر در نگیرد نقش آن لامحاله بماند.
چون گوسپند را بکشند از مُثله کردن و پوست باز کردن دردش نیاید.
چون گوش روزه‌دار بر الله اکبر است.( باز آ که در فراق تو چشم امیدوار ...)
چون مادر در آب غرقه شود فرزند خویش در زیر پای می‌گیرد
چون مرغ از دام جست دشوار باز آید.
چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود.
چون نام سگ بری چوبی به کف گیر.
چون نجس تَر شود نجستر شود.
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش!
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
چون نرمی کنی خصم گردد دلبر!
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند.
چه خوشست میوه فروشی — گر کس نخرد خودت بنوشی!
چه عزائیست که مرده شور هم گریه میکنه!
چه علی خواجه، چه خواجه علی!
چه مردی بود کز زنی کم بود!
چهارپا را چهار روز می‌آزمایند و دوپا را دو روز.
چهارشنبه‌ها هم غش می‌کند!
چیزی که شده پاره، وصله ور نمی داره!
چیزی که عوض داره گله نداره!


به کوشش ا. یاراحمدی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه