زبان پژوهی
زبان فردوسی و زبان ما
- زبان پژوهي
- نمایش از جمعه, 27 دی 1392 19:35
- بازدید: 7238
برگرفته از مجله جستارهای ادبی (دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد)، زمستان 1353، شماره 40 (20 صفحه - از 545 تا 564)؛ باز نشر آن در روزنامه اطلاعات (۲۵ مهر ۱۳۸۴ ص ۶) و (۲۶ مهر ۱۳۸۴ ص ۶). سخنرانی در سومین هفته فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی، مشهد، 25 تا 29 آبان 1353.
غلامحسین یوسفی
جهان کردهام ازسخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
چنان نامداران و گردن کشان که دادم یکایک از ایشان نشان
همه مرده از روزگاردراز شد از گفت من نامشان زنده باز
بناهای آباد گردد خراب زباران و از تابش آفتاب
پی افکندم ازنظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
بدین نامه بر عمرها بگذرد بخواند هر آن کس که دارد خِرد
نمیرم از این پس که من زندهام که تخم سخن را پراکندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ برمن کند آفرین1
این نمونهای است اززبانی که فردوسی نقد عمر را برسر آن نهاد و برای ما بمیراث گذاشت اما ما فارسی زبانان چگونه ازآن پاسداری کردهایم!
در جریان مسابقاتی ورزشی در برنامهای تلوزیونی مربی والیبال دختران - یا به تعبیر مستفر نگان« کوچ»- درمصاحبهای میگفت:« ما حالا روی فیزیک دختران کار میکنیم» و مقصودش آن بود که آنان را با تمرینهای بدنی آماده میسازیم. بلی ما اکنون مینویسیم: «روی دوستان خود حساب میکنیم» یعنی به آنان تکیه و اعتماد داریم بجای اجراوعملی کردن، برنامه ها را پیاده میکنیم. بعوض، میزان افزایش جمعیت میگوییم: «نرخ افزونی جمعیت» از پوشش درمانی و از چتر درمانی سخن می گوییم و منظورمان آن است که تا چه حدودی از جمعیت را درمان میکنیم می گوییم، دربیمارستانها باید دانست« درصد اشغال تختچه قدر است» برای این منظوربیماریها را کد گذاری کرده« کارتهای مخصوصی هست و این کارت پس از پانچ به کامپیوتر داده می شود.» مقصود آن است که برای تعیین نسبت استفاده از تختهای بیمارستان بتوسط بیماران مختلف برای هر بیماری نشانهای خاص قائل شده اند و برگه هایی تهیه شده که نخست، آنها را برحسب نظام ویژهای سوراخ می کنند سپس به دستگاه شمارگر سپرده میشود.
انبوهی وسائل نقلیه رابه «فشردگی ترافیک» تعبیر میکنیم می نویسیم که «قرارست پذیرش دانشجو با توجه به سوابق تحصیلات دبیرستان و احیانا یک امتحان که درسطح دبیرستان چاشنی آن می شود صورت گیرد» در مدرسه سابقا می گفتیم چیزی را می آموزیم و امتحان می کنیم. اینک آموزش می دهیم و امتحان می گیریم. طرفه ترآن که برای هر کاری می نشینیم:« به گفتگو می نشینیم، به غذا خوردن می نشینیم، و به تماشای فیلم می نشینیم» اینها مشتی است از خروار اززبانی که درس خواندگان ما بدان سخن می گویند. بیش از نیم قرن پیش جوان فرنگی مآب درداستان «فارسی شکرست»2 جمال زاده موجودی کم نظیر و شگفت انگیز می نمود یا در نمایشنامهٔ معروف حسن مقدم3، «جعفرخان»- بچهٔ سنگلج بود و پس از آمدن از فرنگ خودرا ما پارسیها مینامید - رفتار و زبان عجیبش سبب حیرت خانواده بود.4 اما حالا برخی جعفر خانهای از فرنگ آمده یا حتی به فرنگ نرفته را درهمه جا میبینیم: «درمجامع، مدارس، ادارات، کوچه و بازار» که به زبانی سخن میگویند و مینویسند که به تعبیراستاد خانلری زبان «یأجوج مأجوج» است.
قریب هفتاد سال پیش علی اکبر دهخدا در روزنامهی صور اسرافیل، زبان برخی ازعلمای عربی مأب آن عصررا- با طرح نمونهای از ترجمه شان از عربی به فارسی- مورد طعن قرار می داد که از این قبیل مینوشتند:« ای کاتبین صور اسرافیل چه چیزست، مرشما را که نمی نویسید. جریدهی خودتان را همچنان که سزاوار ست. مر شمارا که بنویسید آن را»5 اینک کافی است کتابهای برخی از مترجمان امروزی را بگشایید و مثلا در صفحهای ازترجمهی داستانی از ویلیام فاکنر عباراتی از این نوع بخوانید:« دستها می بینند، انگشتها خنک می کنند، گلوی ناپیدای قوجایی که کمتر از عصای موسی، احساس دست از لیوان نامعین نه به تپیدن گلوی لاغر خنک در حال تپیدن، خنک شدن فلز لیوان پرلبریز، در حال خنک شدن لیوان، انگشتان خواب را بر می انگیزند و طعم خواب نم کشیده را در سکوت درازگلو بجای میگذارند» درنشریهای نیز میخوانیم:« دانشجویان فلان رشته « بزودی از تحصیل در دانشکده فراغت حاصل خواهند کرد وسپس راهی جامعه خواهند شد تا مشتهای پری را که ازسالها تحصیل در دانشکده اندوخته اند پیش روی نونهالان این مرز و بوم باز کنند» تا حالا درزبان فارسی مشت کسی را بازکردن، کنایه بود از اسرار او را فاش کردن و رسوایش ساختن. اما این جا نویسنده آن را بمعنی ابراز لیاقت و هنرنمایی یعنی درست برعکس بکار برده است!
وقتی به شیوهی فرنگی لباس می پوشیم، فرنگی پذیرایی میکنیم، فرنگی غذا می خوریم و می نوشیم فرنگی میرقصیم و فرنگی رفتار میکنیم، حتی بعضی از ما زبان آباءواجدادی را نارسا یافته، در گفتگوی روزانه هم به زبانی دیگر افادهٔ مرام میکنیم. شگفت نیست که برخی دیگر درکتاب علمی هم که مینویسیم، فقط روابط جمله هامان فارسی است و بقیهی اجزاءکلام از زبانی بیگانه است. چندان که درک مطالب آن برای عموم خوانندگان دشوار و گاه محال است، آنگاه فارسی ندانستن و بی خبری خودرا از چگونگی اختیار زبان علمی در بهانهٔ نامعقول ناتوانی زبان فارسی در ادای مفاهیم پنهان میکنیم. مشاهدهی این نارساییها، دوستداران فرهنگ ایران را گاهی به این نکته متوجه میسازد که شاید ارزیابی معلومات داوطلبان کارهای آموزشی درمدارس و دانشگاهها، درزمینهٔ زبان فارسی، واجب تر از امتحان آنان در زبان خارجه باشد که آن هم در حد خود البته ضروری است.
بنده از تعصب جاهلانه پرهیزمیکنم و کسب معرفت و حسن اقتباس ازفرهنگ ملل دیگر را میپسندم و لازم می دانم اما درمقابل، به حفظ زبان و فرهنگ قومی و بینش ایرانی معتقدم، تا بتوانیم، در همه حال، شخصیت فکری و مستقل خود را حفظ کنیم و پابرجا بمانیم. زیرا مسحور شدن به زبانی بیگانه از لحاظ فکر و فرهنگ، سخت زیان بخش است، نمونهٔ این زیان دیدگی را چند سال پیش در همین دانشگاه درگفتگو با مردی آفریقایی دیدم که استاد دانشگاه بود، وی در فرانسه درس خوانده بود و به زبان فرانسوی سخن میگفت و با آن که از روز نخست آفریقایی زاده شده بود و پوست سیاهش از دور داد میزد که از قارهٔ سیاه است، فقط خود را فرانسوی میدانست! یاد شادروان بهار بخیر که سروده است:
مباش غرّه به تقلید غریبان که به شرق اگر دهد، هنر شرقی احترام دهد
تو شرقیی و بهشرق اندرون کمالاتی است ولی چه سود که غربت فریب تام دهد
به هر صفت که برآیی بر آی و شرقی باش وگرنه دیو به صد قسمت انقسام دهد
زغرب علم فراگیر و ده به معدهٔ شرق که فعل هاضمهاش با تن انضمام دهد6
آشفتگی زبان فارسی، در همهٔ زمینهها مشهود ست. زبان مطبوعات، نیز وضع بهتری ندارد و گاه برخی از مطالب آنها برای فارسی زبانان نامفهوم است.
اما در مورد دیگر: اگردرایام سابق، آواز خوش و ترانهٔ دلپذیر خوانندهای اهل ذوق را گرمی و حال میبخشید، اینک تصنیفهای مبتذلی میسراییم که جانکاه است. بیاد بیاوریم که شاعری از ما پیش از این به لهجهای محلی میسرود:
نسیمی کز بن آن کاکل آیه مرا خوشتر دِ بوی سنبل آیه
چو شو گیرم خیالته دِ آخوش سحر، دِبسترم بوی گل آیه7
ازقریحهٔ روشن و تخیل هنر آفرین، شاعر آسمانی ما حافظ نیزنظیر این سخنان میجوشید:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال ومقال عالمی میکشم از برای تو
حتی تا این اواخر، شاعر و ترانه سرای هنرمندی چون رهی معیری، درمیان ما می زیست که شعرش شور انگیز بود و سخنش فصیح، نه- ازتنی چند که بگذریم- چون جمعی نیمه زبان، که می پندارند با کشیدن هجاهای گفتگوی روزانه، و به قول خودشان «برروی آن آهنگ گذاشتن» شاعرند وتصنیفساز.
چندی پیش، در مقالهای، زبان فارسی را «بنیان فکرو فرهنگ» ایرانی خوانده و نوشته بودم: «مسألهٔ زبان فارسی برای ما ایرانیان مهمتر ازآن است، که برخی از درس خواندگان ما میپندارند زبان فارسی فقط وسیلهٔ سخن گفتن و رفع نیازمندیهای روزانهٔ ما نیست که بتوان با چند ساعت تدریس آن در دبستان و دبیرستان - بتوسط هر کس که باشد- سروتهِ قضیه را بهم آورد و دلخوش بود که وظیفهٔ خودرا درقبال ملک و ملت انجام دادهایم، بلکه این موضوعی است، بسیار مهم و خطیر که با موجودیت فکری و فرهنگی ما بستگی دارد.
زبان، وسیلهی اندیشیدن است. مردمی که زبان پرمایه و توانا ندارند، از فکر بارور وزنده و آفریننده بیبهرهاند. بنابراین هر قدر درتقویت این بنیان مهم زندگی غفلت شود، در پرورش فکر، سهل انگاری شده است. کسانی که حد ورسم معانی کلمات و مرز آنها برای خودشان روشن نیست، چگونه میتوانند درست بیندیشند و چه چیز را می توانند مطرح کنند. حاصلِ پریشانفکری، بیگمان پریشان گویی است.
ایرانی بودن، از این نظرگاه، مستلزم ایرانی اندیشیدن است و ایرانی فکر کردن، نتیجهٔ معرفتبه فرهنگ ایران است و به زبان فارسی اندیشه کردن.8
اکنون که قسمت عمدهای از عمر خویش را درراه آموزش زبان و ادب فارسی صرف کردهام، بعلاوه همگام با گذشت سالها و از دست دادن همهٔ عزیزان، عشق به ایران و مردم این مرزو بوم هر روز در من نیرو گرفته و سراسر وجودم را تسخیرکرده است، اعتقاد خودرا به اهمیت زبان فارسی با ایمانی استوارتر ازپیش بر زبان میآورم و یاد کردِ نام شریفِ فردوسی را با اشاره به درس بزرگی که اوبه ماداده است توأم میسازم.
***
در این جا احتیاجی نیست که عرض کنم هر قدر شاعر و نویسندهای جهان اندیشه و تخیلش پهناورتر و موضوع سخنش متنوعتر باشد، ناگزیر برای تعبیر آنچه درفکر و ضمیردارد بهزبانی وسیعتر و غنیتر نیازمندست. چندان که شاید بتوان گفت، شاعران و نویسندگان بزرگ، هر یک برای خود مجموعهٔ لغات خاصی دارند، نظیر فردوسی، سعدی، مولوی، حافظ، ابوالفضل بیهقی، ابوالمعالی نصرالله، صادق هدایت و دیگران- که هم نمودار غنای زبان، و وسعت تعبیر آنهاست و هم معرف شیوهٔ بیان خاصشان.
شاهنامهٔ فردوسی در عین حال که داستانی حماسی است، مظاهر مختلف زندگی مردمایران را در بر دارد، از این رو تنها از پهلوانی و جنگ و پیروزی سخن نمیگوید، بلکه در آن درکنار رزم بزم نیز هست. هم افسانه است هم تاریخ، هم پند دارد و هم حکمت، هم آیین و دین و اخلاق، هم مدنیت و فرهنگ، هم شادی و شادخواری، هم اندوه و رنج، حتی داستان طنزآمیز نیز در شاهنامه می توان یافت.9
باوجود این تنوع موضوعات، یک نوع، پیوند مشترک در همهٔ این داستانها و مطالب گوناگون وجود دارد و آن، روح حماسی است که بر همهٔ معانی و مضامین، درشاهنامه تأثیر کرده و رنگی خاص به آنها زده است.
یک جلوه از قدرت زبان فردوسی در سرودن این منظومهٔ بزرگ- که نزدیک شصت هزار بیت است- زبان پرمایه و توانای اوست. مشتمل بر قریب نه هزار لغت10 و فرهنگ ولف11 نموداری است. از این زبان و سیع و توانگر.
دراین بحث کوتاه، هنر بیان شاعرانهٔ فردوسی مورد نظر نیست، بلکه بیشترمقصود عطف توجهی است بهزبان شاهنامه و قدرت آفرینندگیِ شاعر دراین زمینه. درست است که میان زبان معمول وزبان شعر هم تفاوت است و هم ارتباط12 اما اینک میخواهم دوراز مباحث نقد ادبی نکتهای بسیار ساده را طرح کنم که فردوسی چگونه توانسته است ازنیروهای نهفته در نهاد زبان فارسی سود جوید و زبانی پدید آورد رسا و شیوا و پرشکوه. همان زبانی که در دست و بیان ما گاه خوارمایه وناتوان مینماید.
بگذریم از این که زبان فردوسی، چنان روان وروشن و بلیغ است که پس از هزار سال نه تنها خواص، بلکه عامهی مردم نیز آن را درک میکنند و به همین سبب شاهنامه هنوز درروستاها و قهوهخانهها خوانده میشود و یا نقالان آن را روایت میکنند. درخانههای شهر نشینان نیز تا روزنامه و مجلات رنگارنگ و پر تصویر و رادیو وتلویزیون راه نیافته بود، یکی از کتابها که درمحفل خانوادگی بصوت بلند خوانده میشد و اهل خانه بدان گوش فرا میدادند، شاهنامه بود. اشارهی استاد محمود فرخ نیز به این رسم پسندیده بوده که سروده است:
بیاد دارم ازکودکی زدایه و مام فسانههای دلیران و آن دلیریها
وزآنچه گفت به شهنامه پهلوان سخن زفر رستم دستان و نره شیرها
درون جان من ومغز من زگاه شباب ذخائری است زنیرو برای پیریها
زبان فردوسی ازپس قرنها چون نام بلند او هنوز زنده و باطراوت و شورانگیز ست، آیا از این ساده تر و هنرمندانه تر می توان سخن گفت:
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود
به دادو دهش یافت آن نیکویی توداد و دهش کن فریدون تویی
(1 / 61)
ولی آنچه ما مینویسیم، گاه برای معاصران و معاشرانمان نیز نامفهوم است، تا چه رسد به آیندگان.
***
میدانیم یکی از خصائص و استعدادهای زبان فارسی درساختن واژهها، قدرت ترکیب است. مثلا اگر در زبان عربی از طریق اشتقاق از اصل ثلالی، کلمات گوناگونی براوزان مختلف ساخته میشود، درفارسی با کنار هم قرار گرفتن اجزاء کلام از اسم و صفت و ریشهٔ فعل و پیشوند و پسوند و جز آنها واژههای تازهای پدید میآید و اشتقاق درساختمان کلمات فارسی باندازهٔ زبان عربی معمول نیست. فردوسی این قدرت را که درسرشت زبان فارسی است کشف کرده و از این راه نه تنها توان و روحی خاص، در شعر خویش دمیده، بلکه به زبان قومی ما سرمایه گران قدری بخشیده است اینک ملاحظه فرمایید که ازبرخی کلمات- گذشته ازبکار بردن آنها به معانی مختلف بصورت مفرد- چه ترکیبهای زیبا و گوناگونی اندیشیده و بکاربرده است که بویژه با سخن گفتن پهلوان او تناسبی آشکارا دارد. چند مثال از ترکیبات مربوط به دو کلمهی «سر، دست» که مفهوم هر دو واژه محسوس است و دیدنی:
سر:
سراپا، سرآزاد، سرآزاده، سراسر، سراسیمه، سرافراز، سر افشان، سر افگندگی، سر افگنده، سرانجام، سرانگشت، سراهنگ، سریاز، سر بسر، سربند، سرپرست، سر پنجه، سرتاسر، سرخوش، سر سبک، سر سری، سر شبان، سرشبانی، سر کش، سر کشی، سرگرای، سرگزای، سرگشته، سرمایه، سرمست، سرنگون، سرور، سروری، سرهنگ، بادسر، سپهبد سر، بیدار سر، هشیار سر، پیر سر، تیغ سر، زاغ سر، سبک سر، یکسر، همسر، سیم سر، گاوسر، دیو سر، چاه سر، خیره سر، آسیمه سر، برهنه سر، کوه سر، بی سر، بیدارسر.
دست:
دست باز، دستبرد، دست بند، دست خط، دسترس، دسترنج، دستکار، دستکش، دستگاه، دستگیر، دستگیری، دستوار، دستور، دست ورز، دستوری، دست یاب، دستیار، دست یازی، چرب دست، زبردست، دور دست، چیره دست، زیر دست، نغزدست، پیشدست، پاک دست، ناپاک دست، تنگدست، شوم دست، بخشنده دست، تهیدست.
همین وسعت تعبیرات را میتوان دید درآنچه مبنی براسماءمعنی است نظیر دوواژه ی جان و داد از این قرار:
جان:
جان آفرین، جان بخش، جان پرستی، جان پرور، جانداری، جانده، جان ربای، جان سپار، جان سپوز، جان ستان، جان ستانی، جان فروز، جان فزای، جان گزای، جان گسل، تیره جان، پاکیزه جان، بی جان.
داد:
دادار، دادآفرین، دادآور، دادبخش، دادجوی، دادخواه، دا دخواهنده، داددارنده، دادده، دادگر، دادگستر، باداد، پاک داد، بیداد، بیدادگر، بیدادی.
چند مثال هم عرض می کنم، از ترکیباتی که ازصفت« پاک» درشاهنامه دیده می شود:
پاک:
پاک بوم، پاک تن، پاک جفت، پاکخو، پاکداد، پاکدامن، پاکدست، پاکدل، پاک دین، پاک دینی، پاک رأی، پاک زاد، پاک زاده، پاک مغز، پاک مهر، پاک نامی، پاکی، پاکیزه، پاکیزهتخم، پاکیزه تن، پاکیزه جان، پاکیزه دل، پاکیزه دین، پاکیزه رأی، پاکیزه گوی، پاکیزه مغز، ناپاک، ناپاک تن، ناپاکدست، ناپاکدل، ناپاک دین، ناپاک رأی، ناپاک زاده، ناپاکوار.
این چندنمونه نیز مربوط است به کلمهی یار، بصورت اسم صفت و یا پسوند:
یار:
یار گر، یارمند، یارمندی، یارور، یاری، یاری ده، یاری گر، بختیار، نابختیار، دستیار، شهریار، هشیار، ناهشیار، بی یار.
ازپیشوندها و پسوندها نیز فردوسی بسیار سودجسته است وگمان می کنم یک مثال ازپسوند«- گر» کافی باشد:
- گر:
خنیاگر، صورتگر، انگشت گر، دادگر، بیدادگر، پولادگر، فریاد گر، کاردگر، کارگر، پیکار گر، دیوار گر، یار گر، درود گر، زرگر، پیروز گر، پرستشگر، خورشگر، پوزشگر، کفشگر، رامشگر، خواهشگر، نیایشگر، ستمگر، غمگر، توانگر، آهنگر، افسونگر، جادوگر، چاره گر، مویه گر، کشتی گر، منادی گر، یاری گر، بازیگر، برزیگر، ورزیگر، خوالیگر.
علاوه بر شیوهٔ ترکیب ازطریق اشتقاق، ازمصدر، نیز واژگان شاهنامهٔ فردوسی غنی شده است، چنان که مثلا ازدوکلمهٔ «پرستیدن، خواستن» واژه های زیربکاررفته است:
پرستیدن:
پرستار، پرستارگی، پرستش، پرستندگی، پرستنده، بت پرست، و امثال آن.
خواستن:
خواستار، خواستگار، خواهش، خواهندگی، خواهنده، دادخواه و مانند آن.
***
درس مهم دیگری که می توان ازشاهنامهٔ فردوسی آموخت کیفیت استعمال واژههای بیگانه خاصه عربی است. موضوع شاهنامه- که مربوط به ایران کهن است - از یک طرف ویژگیهای زبان فارسی قرن چهارم ازنظر تاریخ زبان فارسی وزبان شناسی ازطرف دیگر، موجب شده است که در شاهنامه- بی آن که عمدی در کار باشد - تعداد الفاظ عربی اندک است و حداکثر ازصدی هشت و یا هشتصد و چند لغت تجاوز نمیکند. تازه اغلب این واژهها کلماتی است که درآن روزگار درزبان مردم و اهل ادب رواج یافته بوده است. نظیر: «بخیل، اصل، ایمن، بلا تدبیر، خدمت، خراج، صف، صورت، عیب، غم» و امثال اینها. بعلاوه فردوسی مانند دیگر شاعران و نویسندگان آن روزگار که به زبان فارسی و طبیعت آن معرفت داشتهاند، واژههای عربی را به پیروی از اصول زبان فارسی بکار برده و باصطلاح آنها را برنگ فارسی درآورده است مثلا از این قبیل: «بخیلی، ایمنی، بلاجوی، تمامی، جوشنور، تدبیرساز، خدمتگر، سفلگی، شومی، صورتگر، عرضگاه، غمگسار، فتنه انگیز، منادی گری، وفاداری» وغیره. اینها و صدها کلمهٔ دیگر، همه ترکیبهایی است دارای اجزاء عربی و فارسی ولی درحقیقت مطابق اصول واژهسازی زبان فارسی ساخته و پرداخته شده است14.
ما الفاظ فصیح و مأنوس فارسی را از یاد برده کلماتی بکار میبریم مثل: «سمینار، سمپوزیوم، کمیسیون، سوکمیسیون، کمیته، پورسانتاژ، تهدانسان، تی پارتی، تیراژآپار، فتوکپی، گودبای پارتی، کافه تریا، سلف سرویس، سوپرمارکت، دراگ استور، شوفاژ سانترال، کارت ویزیت، کابوی، وسترن، گاردن پارتی، میزآن سن، سناریو» و غیره. حتی به استعمال غیر ضروری و روز افزونِ کلماتِ بیگانه اکتفا نکرده تعبیرات آنها را نیز به فارسی ترجمهٔ لفظ به لفظ می کنیم و یا واژه های فارسی را به سیاق آنها درجمله می آوریم و می گوییم: «آهنگ رشد اقتصادی» بجای سرعت رشد و میزان رشد اقتصادی. به فلان موسسه «سرویس میدهیم» یعنی با آن کمک و همکاری میکنیم. «روی کتابی یا موضوعی کار میکنیم»؛ «در نزد بچهها، فلان بیماری را اتود میکنیم» یعنی چگونگی آن بیماری را درمیان بچهها مطالعه و بررسی میکنیم؛ مینویسیم «درنزد حافظ فلان موضوع چنین است» یعنی آن نکته در نظر حافظ، چنین است. چه بسیار زن و شوهرها که حالا «همدیگر را نمی فهمند» یعنی با یکدیگر توافق اخلاقی ندارند و همداستان و موافق نیستند؛ «میرویم که کاری را انجام دهیم»، یعنی درصدد انجام دادن آن هستیم؛ «برای تهران حرکت میکنیم» یعنی عازم تهران میشویم؛ «به یکدیکر زنگ میزنیم» یعنی تلفن میکنیم؛ میگوییم فلان چیز «بطور وحشتناکی» زیاد است یعنی بسیار زیادست.
روزگاری بود، که برخی از متفاضلان در زبان فارسی میگفتند و مینوشتند: «الی زماننا هذا، بثُّ الشکوی، بعید المنال، بناء علی هذا، تغمده الله، جید الرویه، ذوات الاوتار، صاعا بصاع، طوعا ام کرها، علی ایّ تقدیر، غاص باهله، قس علی ذالک». راست است که شیوهٔ تعبیر آنان نیز فارسی نبود اما بسیاری از ایشان فارسی و عربی را میدانستند و تحت تأثیر محفوظات و معلومات خود قرار میگرفتند و در این زمینه افراط میکردند. اما ما که فارسی را درست نمیدانیم و به پیروی از تعبیرات فرنگی زبان قومی خود را چنین آشفته و ویران میکنیم، آیا شاگردان شایستهٔ فردوسی هستیم؟ بی گمان خیر.
***
سرشت زبان فارسی چنان است که واژه های آن بیشتر کوتاه است، تعداد کلمات یک هجائی و دوهجائی درزبان ما بمراتب بیشتر از کلمات سه هجائی است و چهار هجائی ازاین هر سه کمترست. بعلاوه صورت طبیعی جملههای فارسی نیز کوتاه است همچنان که درسخنان روزانهٔ ما نیز دیده می شود. درشاهنامهٔ فردوسی این هر دو ویژگی آشکارا مشهودست. ایجازی که درشیوهٔ سخنسرایی فردوسی دیده میشود. نه فقط با طبیعت زبان فارسی سازگاری دارد، بلکه بصورت هنری خاص درآمده است. ملاحظه فرمایید دراین چند بیت چگونه وی معانی فراوانی را درالفاظی اندک گنجانده است:
به نام خداوند جان وخرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
اگرجز به کام من آید جواب من و گرزو میدان و افراسیاب
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
براین برنهادند و برخاستند زبهر شبیخون بیاراستند
همه کاخها تخت و زرین نهاد نشستند وخوردند و بودند شاد15
بدیهی است، آن جا نیز که مقام اقتضای تفصیل و اطناب را دارد. ذوق سلیم فردوسی این نکته را دریافته و بشرح تر سخن گفته است نظیر اوصاف او از میدانهای رزم و پهلوانان و نیز رجز های آنان؛ یا آن جا که کاووس براثر شنیدن آواز رامشگری درصدد بر میآید به مازندران لشکر کشد (2 / 317) و نیز وقتی که بواسطهٔ وصفهای شورانگیز گرگین از جشنگاه منیژه، پای عزم بیژن سست میشود و بهقول فردوسی «جوان بُد، جوانوار برداشت گام» (4 / 1074). منتهی چون این نکات بیشتر به هنر داستان پردازی فردوسی مربوط میشود، از بحث، دراین باب صرفنظر میکنم. دربارهٔ نقائصی که ازنظر نحو وجمله بندی درنوشتههای ما دیده میشود، نیز سخنی نمیگویم و به همین اشارهٔ بسیار مختصر اکتفا میکنم.
سخنان فصیح وکوتاه و پر مغز فردوسی را قیاس کنید با جملههای دراز و درهم پیچیدهای که هر روز میخوانیم و بزحمت معنی آنها را میفهمیم، کافی است مثل من کتابی رابازکنید و برحسب تصادف با جملههایی از این قبیل روبروشوید:
« قرن ما عصارهی مشتی کینه آواره به مشت... نخ عدم فراموشی دستهای پینهبسته، بهانگشت دور از بستر نرم، در زیر لوای ظلمت زدای آفتاب، بیگانه بهآشتی، بیگانه بهتردید، بیگانه بهخواب، کوله پشتی مملو از میلیونها قلب پاره پاره به پشت، در پشت سنگر زیست روبروی مرگ، در کار پیکار بخاطر زندگی است».
آن جا نیز که میخواهیم کوتاه بنویسیم به قول استاد مینوی به «جنون حذف کردن» مبتلی میشویم16 و جملههایی بقلم میآوریم ناقص و نارسا. پس شگفت نیست که گاه برخی از بیگانگان آشنا با زبان فارسی بگویند: چرا ایرانیها فارسی را فراموش کردهاند!»17.
***
جلوهٔ دیگری از زبان درخشان و هنر بیان فردوسی که در خور توجه است، آهنگ حماسی و موسیقی کلام اوست. این شاعر بزرگ توانسته است ازترکیب واژههایی- که اکثر مأنوس و متداول است - چنان لحن و روح مردانهای به شعرش ببخشد که اعجاب انگیزست. شعر پهلوانی وی باقتضای مقام سخت و پرصلابت و کوبنده چون پولادست نظیر این بیت اززبان رستم به اشکبوس:
مرا مام من نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترک تو کرد
(4 / 949)
یا به اسفندیار:
اگر من نرفتی به مازندران به گردن برآورده گرز گران
که کندی دل و مغز دیو سپید کرا بٔد بهبازوی خویش این امید؟
که کاووس کی را گشودی زبند؟ که آوردی اورا به تخت بلند؟...
که گوید برودست رستم ببند نبندد مرا دست چرخ بلند
من از کودکی تا شدستم کهن بدین گونه از کس نبردم سخن
(6 / 1672 - 1675)
توصیف هجیر از رستم:
ز زخم سرِ گرز سندانشکن برآرد دمار از دو صد انجمن
کسی را که رستم بود هم نبرد سرش زآسمان اندر آرد به گرد
(2 / 483)
شاهنامهٔ فردوسی نه فقط از لحاظ واژهها و تعبیرات پهلوانی، فرهنگی غنی و آهنگی مناسب دارد، بلکه در داستانهای غنائیِ او نیز بتناسب مقام، زبان، لطیف و نرم است وبا دل آشنا. مثلا این منیژه است که از احوال زار بیژن با رستم سخن میگوید:
بسودست پایش به بند گران دو دستش به مسمار آهنگران
کشیده بهزنجیر و بسته به بند همه جامه پرخون از آن مستمند
نیابم ز درویشیِ خویش خواب زنالیدن او دوچشمم پرآب
منیژه منم دخت افراسیاب برهنه ندیده تنم آفتاب
کنون دیده پرخونو دل پر زدرد ازاین در بدان در، دور رخساره زرد
همی نان کشکین فراز آورم چنین راند ایزد قضا برسرم
ازاین زارتر چون بود روزگار سرآرد مگر بر من این کردگار
که بیچاره بیژن درآن ژرف چاه نبیند شب و روز خورشید و ماه
(4 / 1120 - 1122)
اما وقتی ما میخواهیم ترانهٔ عاشقانه سر دهیم از این رموز سخنوری که استاد طوس عرضه داشته است غافل میمانیم. کدام عاشق با معشوق خودچنان سخت سخن گفته است که آن خوانندهٔ روزگار ما با بمترین اصوات ولحنی رعب انگیز از «زندونِ دل» خویش با معشوق گفتگو میکند؟!
ازاین گذشته بسیاری از ما شعر و نثر فارسی را با لحنی یکنواخت و بیرعایت زیرو بم و فرازو فرود طبیعی آن میخوانیم. گاه همه چیز را به آهنگی پر طمطراق ادا میکنیم و گاه با ناله و اندوه. آیا اینها نیز دلیل آن نیست که حتی از شیوهٔ عادی و منطق طبیعی سخن گفتن و فارسی خواندن غفلت میورزیم؟! آیا جای تأمل و تأسف نیست که مردی هزار سال پیش از این به زبان فارسی کلمات را چنان هنرمندانه بنظم درآورد و ماپس از قرنها تجربه و برخورداری ازمیراثی گرانقدر چون شاهنامه، درزبان مادری خویش چنین پیاده باشیم که بنویسیم:
« حالا اگر- بالاخره- قرار باشد به جملهی آغاز برگردم و بخواهم آنچه راکه گفته شده، دریک جمله بفشرم ازنو- خوب البته- فیلم را باید اثری خوب دانست و سه نقطهٔ دنبال اما را [که نویسنده در آغاز بحث آورده] شاید بتوان با توضیحی درزمینهٔ دورشدن آنتونیونی از سینمای داستانگو و گرایشش سوی بیان مستقیم حرفهایی که دربارهٔ هنرمند امروز دارد و سوی یک سخنرانی سینمایی و این که اگر متفکری صاحب نظر نیست، فیلم ساز خیره کنندهای است، پر کرد.»
بیگانگی با آثار ارجمند زبان و ادب فارسی موجب شده است که بسیاری از ما مجموعهٔ مختصر و محدودی از واژهها و ترکیبات فارسی را درخاطر داریم که درمحاوره آموختهایم و با همین اندک مایه لغات میخواهیم در زمینهٔ موضوعات مختلف سخن بگوییم و یا قلم فرسایی کنیم18. بدیهی است در نتیجهٔ این فقر لغوی و بیبهره ماندن از گنج پهناور زبان فارسی، دربیان مطالب به ناتوانی سختی دچار میشویم و عباراتی از زیر قلممان بیرون میآید چنین «پیچ در پیچ»:
«جنبههای گوناگون زندگی یکی اجتماع عقب افتاده... به پیچ هرزی میماند که گردش آن بیهوده است... پیچ هرزهایی مشابه است که درامور اقتصادی منتهی به رکود دائمی میگردد... ادوار فاسد دیگری نیز هست که دور پیچ هرز اصلی میچرخد... باید گفت که تصویر پیچ هرز یا دور فاسد ازجملهٔ تصویرهایی است که... توجه هر کسی را... جلب میکند... مفهوم پیچ هرز را علم میکنند تا نقشی را که برای آنان درتسهیل و تحکیم این گردش فاسد تعیین گردیده، باخیال راحت ایفا دارند...»
***
در این جا ازاهمیت زبان فارسی درآفرینش آثار هنری سخن نمیگویم بهامید آن که حاضران محترم خود از این نکته بخوبی آگاهند اما با کمال صداقت عرض میکنم که زبان مردم به مدرسه نرفته و کم سواد گاه فصیحتر اززبان برخی از درس خواندگان است زیرا آنان کلمات و تعبیراتی را از قبیل آنچه عرض شد، بکار نمیبرند و اگر بندرت درگفتارشان دیده شود منشأ آن خطائی است که ما مرتکب شدهایم و از ما آموختهاند.
این را هم عرض کنم که بنده همهٔ آثار این روزگار را از نظر زبان فارسی درخور انتقاد نمیدانم حتی معتقدم که قرن اخیر درادبیات فارسی، در شعر و نثر، دورهٔ پیشرفته و باروری است همراه با دگرگونیها و تازه جوییها که تکامل خواهد یافت و ثمرات تجربهها و طبع آزماییها اندک اندک بظهور خواهد رسید. اما این نکته را هم باید بیفزاییم که درمیان آثار ذوقی صاحبانِ قریحه و استعداد نیز نمونههایی دیده میشود که شاعرو نویسنده چیزی درخور گفتن دارد و اندیشه و روح اثر وی با ارزش است ولی زبان و بیانِ ضعیف به کار او صدمه زده و آن را ازجلوه و رونق انداخته است.
همهٔ این مقدمات حکایت میکند که در آموزش و تقویت زبان فارسی - که بنیان فرهنگ قومی ماست - باید بیشتر بکوشیم و در این مورد همهٔ ما موظفیم و مسئول اعم از خانواده، طراحان نظام تعلیم و تربیت، آموزگار، دبیر، استاد، اهل قلم، عموم وسائل ارتباط جمعی و جز آن. اما بحث در باب راهکار، سخنی است دیگر و محتاج فرصتی بیشتر.
مقصوده بنده امشب آن بود که وقتی در خراسان، دردیار فردوسی، و در دانشگاه فردوسی، برای بزرگداشت خاطرهٔ فردوسی گرد آمدهایم، یک بار دیگر وظیفهٔ مهمی را که در پاسداری و گسترش زبان فارسی همهٔ ما برعهده داریم یادآور شوم. به گمان من بهترین شیوهٔ احترام به فردوسی، فهم پیام انسانی وی و کوشش درراه آرمانهای شریف اوست. از آن جمله است اعتلای زبان فارسی که استاد طوس زندگی خویش را صرف آن کرد و خرسند بود که ازاین راه ملتی را پایدار و نام خویش را جاودان کرده است.
حفظ و حراست وزنده نگهداشتن این زبان - که در طی قرنها درفراز و نشیبهای حیات با تپش دل و جوشش فکر هموطنان ما هم آهنگ و دمساز بوده است - فریضهای ملی است و خدمتی است به ایران و فرهنگ ایران که شاعر بزرگ ما آنقدربه آنها عشق میورزید.
بزرگوارا! فردوسیا! بجای تو، من
یک از هزار نیارست گفت از آنچه رواست19
یاداشتها:
1. ابیاتی از شاهنامه نقل میشود از چاپ بروخیم (تهران 1313 - 1314) است.
2. محمدعلی جمالزاده، یکی بود و یکی نبود 20 - 35، از سلسله انتشارات کاویانی، برلین 1340 ه.ق.
3. حسن مقدم (علی نوروز)؛ جعفرخان از فرنگ آمده، تهران 1301.
4. ر.ک یحیی آرین پور، از صبا تا نیما 2 / 302 - 311، تهران، کتابهای جیبی، 1350.
5. صور اسرافیل شمارهٔ 16؛ نیز ر.ک: غلامحسین یوسفی، «دخو»، مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی مشهد، سال ششم، شمارهٔ سوم (پاییز 1349)، 528 - 530.
6. دیوان بهار، 1 / 533، تهران 1335.
7. رباعیات بابا طاهر، «153»، تصحیح وحید دستگردی، تهران. تلفظ کلمات دوبیتی بر طبق روایت آقای هاشم باباعلی دانشجوی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی است که با لهجهٔ محل آشناست.
8. یغما، سال بیست و پنجم، شمارهٔ دوم اردیبهشت 1351، 65 - 71.
9. ر.ک : غلامحسین یوسفی، «داستانی طنز آمیز در شاهنامه»، در نامهٔ مینوی 528 - 544، زیر نظر حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران 1350.
10. ر.ک : دکتر پرویز ناتل خانلری، سخن، دورهٔ هفتم، شمارهٔ نهم (دی 1335)، 835.
11. firoz wolff
12. Jan Mukarovsky
13. اینگونه شواهد با ساتفاده از فرهنگ ولف فراهم آمده است.
14. ر ک : دکتر پرویز ناتل خانلری، «لغتهای عربی در شاهنامه»، سخن، دورهٔ چهارم، شمارهٔ پنجم (فروردین 1332)، 405 - 410.
15. به نقل از دکتر ذبیح الله صفا، حماسه سرایی در ایران 277 / 1، ح، تهران (امیرکبیر)) 1333، دکتر محمود شفیعی، دانش و خرد فردوسی 363، از انتشارات انجمن آثار ملی (86)، تهران 1350.
16. رک: یغما، سال چهارم، شمارهٔ هفتم (مهر 1330)، 289 - 294.
17. بانو چایاک، استاد زبان و ادبیات فارسی در ورشو، به نقل از مسعود رجب نیا، سخن، دورهٔ بیست و سوم، شمارهٔ پنجم (فروردین 1353)، 547.
18. رک: غلامحسین یوسفی، «نکتههایی در شیوهٔ نثر کنونی»، در نامهٔ اهل خراسان 20 - 22، تهران (زوار) 1347.
19. دیوان بهار، 1 / 320.