کتاب
یادگاری های ایرج افشار منتشر میشود
- كتاب
- نمایش از دوشنبه, 07 مرداد 1392 20:32
- بازدید: 4708
برگرفته از تارنمای دایرة المعارف بزرگ اسلامی
خاطرات ایرج افشار بعد از گذشت یک سال از درگذشت وی در پاییز امسال (مصادف با سالروز تولد او در 16 مهر) منتشر می شود.علی دهباشی، مدیر مجله بخارا با دادن این خبر به دبا توضیح داد: «این دفتر بی معنی» عنوانی است که ایرج افشار برای خاطرات خود انتخاب کرده است. پیش از این، در زمان حیات وی دکتر افشار بخشی از خاطراتش را در اختیار مجله بخارا قرار داده بود که چاپ و منتشر شده بود اما اینک در کتابی با عنوان «این دفتر بی معنی» متن کامل خاطرات او زیر نظر آرش افشار، پزمان فیروز بخش و علی دهباشی تدوین و تنظیم و اماده چاپ شده است.
شکل نگارش خاطرات ایرج افشار با سایر خاطره نویسی ها متفاوت است. زیرا ایرج افشار شیوه کورنولوژیک (ترتیب تاریخی) را برای خاطرات خود انتخاب نکرده است. او بر اساس موضوع خاطرات خود را نگاشته است. مجموعه خاطرات دکتر افشار از از سنین نوجوانی تا اخرین روزهای زندگی وی را دربر می گیرد.
علی دهباشی در رابطه با شیوه خاطره نگاری دکتر افشار گفت: در روش خاطره نگاری ایرج افشار مدخل هایی با عناوین متفاوت آمده است مثل «مدخل کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران» که شامل مجموعه خاطرات دکتر افشار درباره این کتابخانه از تاسیس، نحوه شکل گیری و ماجراهایی که در این کتابخانه پیش امده است، می شود.
از جمله مدخل های این کتاب می توان به شخصیت های تاریخی، ادبی و فرهنگی مثل محمد تقی دانش پژوه، الله یار صالح، دکتر علی اکبر سیاسیف جلال آل احمد، مهندس رضا گنجه ای و ... می شود. همچنین برخی دیگر از مدخل ها به حوادث زندگی شخصی وی از جمله پدر و مادر یا مجله آینده می شود.
کتاب «این دفتر بی معنی» در حدود 1000 صفحه همراه با 486 عکس و سند که برای اولین بار از «آرشیو گنجینه پژوهشی ایرج افشار» زیر نظر آرش افشار انتخاب شده است، منتشر خواهد شد.
به اعتقاد علی دهباشی بدون تردید خاطرات دکتر ایرج افشار بخش مهمی از نکات حائز اهمیت تاریخ فرهنگ و ادب ایران را برای ما بازگو خواهد کرد زیرا ایرج افشار از نوادر شخصیت هایی بود که در چندین دهه در مرکز ثقل بسیاری از جریان های فرهنگی، ادبی و کتابشناسی در ایران بوده است.
علی دهباشی همچنین ابراز امیدواری کرد که در اسفند امسال و مصادف با روز درگذشت دکتر ایرج افشار، کتاب «هزار پاره ایرانشناسی» نیز به قلم ایرج افشار، بنابر وصیت وی زیر نظر وی چاپ شود.
این متن بخش کوتاهی است از کتاب این دفتر بیمعنی، یادگارنمای فرهنگی از ایرج افشار، که به کوشش فرزندان آن استاد فقید، آقایان بهرام، کوشیار و آرش افشار، و با همکاری آقایان علی دهباشی و پژمان فیروزبخش در سال جاری از سوی انتشارات سخن منتشر خواهد شد.
مقالهنویسی روزگار جوانی
سوم شهریور یکی از زلزلههای سیاسی ایران بود. با رفتن شاه و وزیدن نسیم آزادی روزنامهنویسی جان گرفت و پیدا شدن احزاب جنبشی چپ یا راست در مستعدان به وجود آورد. هم رجالِ به سوراخ خزیده و زبانبسته به تکاپو افتادند و هم جوانهای دبیرستانی و دانشگاهی به جای جدول حل کردن و افسانههای حسینقلی مستعان و جواد فاضل خواندن به مباحث اجتماعی و سیاسی و جهانی کشیده شدند.
من شش ماهةاول کلاس دهم را در یزد درس میخواندم. آنجا خبری نبود و هنوز وزش نسیم بدانجا نرسیده بود. در بازگشت به طهران و وارد شدن به دبیرستان فیروزبهرام، پچپچهای سیاسی دانشآموزانِ بزرگتر نمودار غلیان اوضاع حاضر و شماتت نسبت به عصر رضا شاه بود. یادم است که سخن علی دشتی و سید یعقوب انوار در مجلس در آنها مؤثر افتاده بود. جریان هفده آذر برایمان هیجانانگیز بود. فردای آن روز که به مدرسه رفتم صحبت اغلب بچهها بر سر آن بود و دانشجویانی که مسیرشان از میدان بهارستان تا خیابان مقابل سفارت روس بود اغلب دیگران را از دیدهها و شنیدههای خود باخبر میکردند.
پس از تشکیل مجلس چهاردهم و ورود دکتر مصدق به مجلس، نخستین عمل سیاسی او که مخالفت با اعتبارنامة سید ضیاءالدین طباطبایی بود نه تنها جراید و بازار و سیاسیون را تحت تأثیر قرار داد بلکه دامنة بحث به دبیرستانها هم کشیده شد.
هوشنگ کاووسی ـ که بعدها درجة دکتری در فنون سینمایی گرفت ـ از همکلاسانم بود. نمیدانم چه شده بود که معتقد و آتشبیار سید ضیاء شده بود. شاید پدرش یا اقوامش موجب شده بودند، ولی بیشتر میباید هدایتالله حکیمالهی که از معلمان ما بود و از مبلغان سید، او را محرّک شده باشد. باری کاوسی در همان ایام مدافعات سید را گردآوری کرد و چندی بعد به صورت رسالهای به چاپ رسانید. یادم است که عکس سید روی جلد آن چاپ شده بود. البته از اینکه نام همکلاسی ما روی کتابی به چاپ رسیده بود عدهای بر او رشک میبردیم.
از زبان فرزندان عدهای از رجال هم ـ که در آن دوره وزیر یا وکیل بودند ـ چون در این مدرسه درس میخواندند گاهی حرفهای سیاسی شنیده میشد. مثلاً پسران نصرالملک هدایت، منصورالملک، ملکمدنی، محمود نریمان، امیرحسین ایلخان، بهرام ملائکه (نوة جم).
این مقدمه برای آن است که بگویم «کرم سیاست» آرامآرام در سر غالب جوانها جان میگرفت. از علائمش در خودم این بود که جرایدی مثل خورشید ایران و ناهید و... را میخریدم و میخواندم. اما چون پدرم گاهی به زمزمه میگفت که در جراید کمتر خبر از صداقت و حقیقت است پنهان از او آنها را میخریدم. کاریکاتورهای آنها بیش از نوشتهها جلب نظرم را میکرد.
در جریان نشر مجلة آینده (1323ـ 1325) فرصتی پیدا شد که با عدهای از مدیران روزنامههای تازه به میدان آمده دوستی پیدا کردم. حسن ارسنجانی مدیر داریا، ابوالقاسم اربابزاده ـ که بعد بیدار نام گرفت ـ مدیر آرمان ملّی، حسن وکیل، جواد سعیدی، فیروزآبادی، غلامحسین طلایی مدیر خاورزمین، حسین کیاستوان مدیر مظفر و... . دفتر روزنامة آنها در خیابان لالهزار یا فردوسی بود و من هفتهای دو سه بار به دفترشان سر میزدم. مخصوصاً همصحبتی با حسن ارسنجانی برایم دلپذیر بود. روزنامهاش شهرتی یافته بود و چون چند مقاله هم از پدرم در آن به چاپ رسیده بود بیشتر به او نزدیک بودم.
میان سالهای 1325 تا 1329 چند مقاله نوشتم که جنبة سیاسی داشت و آنها مربوط به موقعی است که دولت [قوامالسلطنه] در مرحلة سقوط قرار گرفته بود و ترس از این بود که مجلس و حتی شاه رأساً (بدون اخذ رأی تمایل) کسی را به نخستوزیری برگمارند که دارای صبغه و روحیة استبدادی باشد. در آن جریان نام اللهیار صالح جزو کاندیداها بود و من آن مقالهها را در آن باره نوشته بودم. این مقالهها در قیام ایران (جانشین روزنامة جبهه که توقیف شده بود) و آیین چاپ شد. دیگر مقالهای بود که به مناسبت اختتام دورة سفارت سفیر ایران در کابل نوشتم و در آن مقاله پدرم را شایستة نصب به آن مقام معرفی کرده بودم (با امضای مجعول). این مقاله در روزنامة ستاره انتشار یافت.
جز آن مقایسه دادن میان مطالبی بود که ابوطالب شیروانی در سال 1324 در قدح دکتر مصدق و مدح حکیمالملک مینوشت با آنچه پیش از عصر رضاشاهی در مدح مصدق و قدح حکیمالملک نوشته بود. این دو مقایسهنامه را به اصرار حسن ارسنجانی دادم و او در داریا چاپ کرد.
اما دلبستگی واقعی من نگارش مقالات ادبی و تاریخی بود. پیش از نوشتن این مقالهها که برشمردم، در جهان نو نوشتههایی چند نشر کرده بودم. در همان اوقات به گردآوری اطلاعات مربوط به یزد پرداخته بودم. یادداشتهای بهدستآمده را به تقلید شیوهای که اللهیار صالح در جمعآوری مأخوذات از کتب برای تاریخ کاشان داشت، در دفتری مینوشتم. در آن روزگار جستجو در نسخههای خطی عصر قاجاری و روزنامههای پیش از رضا شاه بسیار دلپذیرم بود. معرفی متون قدیم هم از مطالبی بود که در مجلات بابی برای خود نداشت و من در جهان نو بدان میپرداختم. همچنان که نقد و معرفی کتاب را دوست داشتم. عدة زیادی از نوشتههای آن دوره را با نامهای مستعار و مجعولِ ا. ساسان، ا. جویا، پناه، کریم محمدی و جز آن نشر کردهام.
آنچه به یادم میآید در این مجلات و جراید نوشته از من چاپ شده است:
آیین، به مدیریت محمدتقی مقتدری؛
پیام نو، به مدیریت [سعید نفیسی و سپس بزرگ علوی]؛
جهان نو، به مدیریت حسین حجازی؛
خاورزمین، به مدیریت غلامحسین طلایی؛
داریا، به مدیریت حسن ارسنجانی؛
ستاره، به مدیریت احمد ملکی؛
شرق میانه، به مدیریت مهدی پرهام؛
عالم هنر، [به مدیریت اسماعیل کوشان]؛
قیام ایران به جای جبهه، [به مدیریت حسن صدر]؛
گلهای رنگارنگ؛
مردم، به مدیریت احسان طبری؛
نامة ری.
پس از آن باید از نوشتههایی یاد کنم که به سالهای بعدتر در این نشریات طبع کردم:
اطلاعات ماهانه، به مدیریت نجفقلی پسیان؛
بامشاد، به مدیریت اسمعیل پوروالی؛
تئاتر؛
کیهان فرهنگی، به مدیریت محمدامین ریاحی.
دو تن از مدیران روزنامهها که تمایلی به همکاری من نشان دادند علیاصغر امیرانی و ابوالقاسم بودند. اطلاعات ماهانه یگانه نشریة ادبی بود که به مقالاتی که در آن درج میشد حقالتحریر میداد. بابت هر یک از مقالههایی که در آنجا چاپ کردم نزدیک به یکصد تومان میدادند و آن مبلغ نسبت به حقوقی که از بابت رتبة دبیری میگرفتم کمی بیش از نصف بود و برای زندگانی نوپای من برکتی بود.