ایران پژوهی
فـرهنگ ملـی
- ايران پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 16 تیر 1390 09:38
- بازدید: 5457
دکتر هوشنگ طالع
پیش گفتار
مردمان در درازای زندگی اجتماعی، با گزینشهایی از فرآیند خلاقیتهای فردی، مجموعهای را پی ریزی میکنند که، «فرهنگ» نام دارد. جمعیت، همچنان که ویژگیهای زیستی خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند، «فرهنگ» را چونان یادمانی اجتماعی، از نسلی به نسل دیگر منتقل میسازد.
پیوستگی عامل جمعیت با عامل فرهنگ، ژرف و گسست ناپذیر است. فضای فرهنگی، به گونهی تاروپودی پولادین، شکل دهندهی حرکت جمعیت میباشد. هر گاه دگرگونیهایی در جمعیت پدید آید، جمعیت باقی مانده به حکم آن که در دوران این تار و پودر پولادین دست اندر کار خلق و ایجاد است، سرانجام قالب نهاده شده را پر میکند.
هر ملت که بتواند فضای فرهنگی خویش را از دستبرد حوادث در امان بدارد، دگرگونیهای موقتی از نظر جغرافیایی یا جمعیتی که در قالب تجزیه و پراکندگی برای آن کشور پیش آید، توان آن را نخواهد داشت که کل موجودیت آن ملت را به مخاطره اندازد.
اما، بسیار دیده شده است که ملتهایی با وجود بهرهمندی از یگانگی سرزمینی، بر اثر دور شدن از آیین و فرهنگ ملی، رفته رفته راه نیستی در پیش گرفته و جای خود را به مردمی که از نظر فرهنگی نیرومند و خلاقتر بودند، سپردهاند.
این نوشتار با بهرهگیری از کتاب «ناسیونالیسم چون یک علم» نوشتهی آژیر که چندین بار از سوی انتشارات آرمانخواه در سالهای گذشته منتشر گردید، تهیه و تنظیم شده است.
ملت و فرهنگ ملی
رابطهی ملت با فرهنگ، رابطهی «سازنده» است به «ساخته». ملت سازنده است و آن چه را که میسازد، فرهنگ نام دارد. فرهنگ هر ملت، نمایانگر اثر وجودی آن ملت است. به گفتهی بهتر، جلوهی بودن هر ملت، فرهنگ آن ملت میباشد.
آرمان هر ملت، در فرهنگ آن ملت نهفته است. به گفتهی دیگر، رسالتهای هر ملت، در آن چه که به خاطر آن میکوشد. نمایانگر است. اگر ملتی تلاش میکند، تکاپو میکند و حتا میجنگد، تنها برای آن نیست که افراد آن ملت (یعنی اجزای وجودی ملت)، چند روزی بیشتر بخورند، بیاشامند و زیست کنند. بلکه به خاطر آن است که فرهنگ آن ملت، تجسم کاملتری یابد و آرمانهای ملی، تحقق پیدا کنند.
فرهنگ، به مجموعه و کل ملت تعلق دارد. نسبت اقتصاد به حیات ملت، چونان تندرستی است برای فرد. اما نسبت فرهنگ به حیات ملی، چونان دنبال کردن آرزوهاست، برای فرد. تامین تندرستی، هدف نهایی نیست. بلکه تندرستی، زمینهی لازمی است که«فرد» را قادر میسازد تا زندگی را وقف آرزوهای خود نماید.
سلامت اقتصادی نیز چونان «تندرستی»، نمیتواند هدف نهایی باشد، بلکه زمینه لازمی است که هر ملت با برخورداری از آن، بتواند به دنبالِ تجسمِ فرهنگ و تحققِ آرمانهای ملی خود باشد.
فرهنگ، دست آورد زندگی ملت است. فرهنگ هر ملت که بر پایهی ویژگیهای زیستی و جغرافیایی آن ملت پدید آمده، چونان فضایی است که از هستی ملت مایه گرفته و «ملت» تنها در این فضا، از توان رشد و بالندگی برخوردار است. کوتاه سخن آن که:
گر چه فضای فرهنگی، مخلوق ملت است، اما هستی بخش ملت نیز هست. یعنی ملت، تنها در این فضای فرهنگی میتواند به زندگی سرافراز ادامه دهد.
فرهنگ، فرآیند زندگی ملت است. اما فرآیندی است که زندگی به خاطر آن است. درفرهنگ هر ملت، ارزشهایی وجود دارد که رسالتهای آن ملت، بخشی از آن است. فرهنگ در نسلی ساخته و پرداخته میشود تا گاهوارهی نسلهای آینده قرار گیرد. فضای فرهنگی، نسلی را میپروراند، تا آن نسل، مهد نسلهای آینده را پرشکوهتر، پایهریزی کند.
اگر ملت استقلال میخواهد، تنها به این معنا نیست که دولتی از خود داشته باشد و دیگران در کار او دخالت نکنند. استقلال، شرایطی است که ملت میتواند در قالب فرهنگ خود زندگی کند، ارزشهای خویش را گرامی داشته و امکانات خود را در راه رسیدن به آرمانهای تاریخی، بسیج کند.
با توجه به آن چه آورده شده، فرهنگ در زمینهی علم ناسیونالیسم، «باید»هایی را پدیده میآورد. مهمترین باید در سیاست ملی، الزام به حفظ فضای فرهنگی است. فضای فرهنگی هر ملت، سازندهی ارزشهای حیاتی آن ملت است.
هر ملت که بتواند فضای فرهنگی خود را از گزند حوادث ایمن بدارد، دگرگونیهای موقت در عرصهی جغرافیا و یا عرصهی جمعیت (تجزیه و پراکندگی)، نمیتواند موجودیت کل آن را به مخاطره اندازد.
از سوی دیگر، تاریخ گواه است که ملتها با وجود بهرهمندی از سرزمین یا نیاخاک، بر اثر دور شدن از آیین و فرهنگ ملی، راه نیستی و زوال را پیموده و جای خود را به مردمی نیرومندتر و خلاقتر از نظر فرهنگی، سپردهاند.
فرهنگ هر ملت، قالب تکامل آن ملت است. فرهنگ غنی و سرشار، فرآیندِ علم و تجربهی ملتهای دیگر را، با ارزشهای معنوی ویژهی خود در هم آمیخته و «ملت» را در بستر ترقی و تکامل قرار میبخشد تا در پناه آن، نیازمندیهای زندگی خود را تدارک دیده و در پی آرمانها و رسالتهای خود گام بردارد.
آن چه آورده شده، شاخصهای گوناگونی است که میتواند مفهوم فرهنگ را از زاویههای مختلف بر ما آشکار کند. شناخت فرهنگ، مهمترین عنصر شناخت «بایدهای خون» و الزامهای فرهنگی، مهمترین رکن سیاست ملی است و تنها در پناه شناسایی دقیق مفهوم فرهنگ، میتوان سهم سیاست ملی را در راستای حفظ فضای فرهنگی، تعیین نمود.
مفهوم فرهنگ
فرهنگ، عبارت است از واکنش هم آهنگ گروههای گوناگون یک ملت، در برخورد با عوامل و عناصر مختلف
در میان گروهی که با هم کار کرده و یا زندگی میکنند، رفته رفته اشارتها و اصطلاحهایی پدید آمده و متداول میگردد. آنان وسیله اشارتها و اصطلاحهای مزبور، مقصود یکدیگر را آسانتر و زودتر درمییابند.
بهطوری که بیگانگان در آغاز از اشارتها و اصطلاحهای آنان چیزی درک نمیکنند و باید مدتی را در میان آنان بگذرانند تا کمکم به رازها و رمزهایشان، آشنا شوند. پیوستگی معنوی میان گروهی که در یک محیط زندگی میکنند و یا کسانی که با هم کار میکنند، شکل بسیار سادهای است که رفته رفته پیچیدهتر شده و راه تکامل را میپیماید و در نتیجه فرهنگ، پدید میآید.
میان گروهی که با هم کار میکنند یا زیست مشترک دارند، بر اثر اشارتها و رمزهای به کار گرفته شده، گاه واژههای معمولی، صورت استعاره به خود میگیرند. واژههایی که نزد دیگران معنا و مفهوم سادهای دارد، نزد این گروه، دارای معنا و مفهوم ویژهای است که شناختن و دانستن آنها، نیازمند آموختن است. «چشم»، «زلف» و «دل»، دارای معنای سادهای است. اما در اصطلاح اهل عرفان همین واژهها، به گونهی رمز و اشاره، جانشین مفاهیم دیگری میشوند.
میان گروهی که با هم کار میکنند و به دنبال مقصودی هستند، ارزشهایی آفریده میشود. این ارزشها باعث میشوند که آنان برخی از روشها را مطلوب دانسته و بعضی را نامطلوب به شمار آورند. روشهای مطلوب از نظر آن گروه، خیلی زود پذیرفته شده و در میان آنان رواج پیدا میکند و روشهای نامطلوب، طرد میشوند.
گروهی که با هم کار و در یک محیط زندگی میکنند، عادتهایی، در مسیر کار عادتهایی در میانشان پدید میآید. گاه مقصود نخستین از پدید آمدن عادتهای مزبور از میان میرود، اما «عادت»ها پا برجای میمانند.
روشهایی که یک گروه با کار و زندگی مشترک به وجود میآورند، در اثر تماس به گروههای دیگر منتقل میگردد. اما این روشها، یک جا و به همان شکل قابل انتقال نیستند. بلکه روشهای هر گروه در برخورد با گروههای دیگر، تجزیه شده و به بخشهایی تقسیم میگردد. بر پایهی ارزشهای گروههای پذیرنده، برخی از آنها، رواج یافته و برخی ترک میشوند. از سوی دیگر، در میان گروههایی که دارای ویژگیهای مشترکاند، ارزشهای همانندی نیز پدید میآید. پدیدار شدن این ارزشها، سبب میگردد تا برخی روشها به سرعت گسترش یافته و برخی به سرعت از میان بروند.
هر ملت، از گروههای گوناگونی ترکیب یافته است. این گروهها، ممکن است بر پایهی مکان جغرافیایی، شغل، نوع زندگی و یا میزان درآمد، شناخته شوند. اما همهی این گروهها، از دو جهت دارای ویژگیهای مشترکی هستند.
نخست، از جهت گروهی که به آن وابستهاند. دوم، از جهت آن که در تار و پود وضع جغرافیایی یا اجتماعی مشخصی قرار دارند. به گفتهی دیگر، هر گروه اجتماعیِ وابسته به یک ملت، دارای ویژگیهایی بر پایهی پیوستگی به آن ملت میباشد که در میان گروههای دیگر آن ملت نیز مشترک است. از سوی دیگر، هر گروه دارای ویژگیهایی است که در گروههای دیگر، به چشم نمیخورد. بدین سان، هر گاه «روشی» در میان گروهی پدیدار شود که با ارزشهای ناشی از ویژگیهای ملی همسان باشد، در آن صورت، این روش در میان همهی گروههای وابسته به آن ملت، رواج پیدا میکند.
ویژگیهای مشترک یک ملت، از میان روشها و رفتارها، گزینش لازم را انجام میدهد. این گزینهها، هر یک بر روی رفتار ویژه یک گروه اثر گذارده و در این فرآیند، بر دگرگون سازی «ارزش»های آنان، اثر میبخشد. بدین سان رفته رفته یک ملت با همهی گروههای اجتماعی وابسته، در فضای ویژهای سیر کرده و با ارزشهای ویژهای، مجهز میشود. مجموعهی تکامل یافتهی رفتارها، چگونگی گزینش رفتارها و روشها، فرهنگ ویژهی هر ملت را تشکیل میدهد.
فرهنگ، عبارت است از فرآیند واکنش هم آهنگ گروههای گوناگون یک ملت در برخورد با عوامل و عناصر مختلف
چنین واکنش هم آهنگ، با گذشت زمان به «کنش» و «واکنش» یک ملت، سبک و روال ویژهای میبخشد، چنین برخورد و برداشتی از پدیدههای ویژهی آن ملت است که آن ملت را میپرورد و در آن پرورده میشود.
«روش» و «ارزش»
هر ملت در درازای زندگی، بر پایهی آفرینندگیهای فردی و جمعی «روش»هایی را پدیده میآورد. این روشها، «پایهی ارزش»های ملت را تشکیل میدهند.
آفرینش و گسترش فرهنگ، به دو عامل «روش» و « ارزش» وابسته است. روش، عبارت است از هر آن چه که بر پایهی انگیزههای گوناگون از « فرد»، سر میزند. « ارزش»، عبارت است از آن چه که باعث برگزیدن « روش»ها، وسیلهی دیگران میگردد.
حال، هر چه افراد یک گروه استعداد بیشتری داشته باشند، « روش»های بیشتر و گوناگونتری را پدید میآورند. از سوی دیگر، از آن جا که روشهای برگزیده شده، بستگی به روشهای ارایه شده دارد، فرهنگی نیرومندتر وتواناتر است که بتواند روشهای بیشتری را، پدید آورد.
افزون بر آن، عامل دیگر، چگونگی روشهاست که سبب گسترش یا باعث ترک آنها، میشود. هر چه پهنهی فرهنگ پهناورتر باشد، روشهای فرصت بیشتری برای ارزیابی پیدا میکنند. بدینسان، روشها بیهوده متروک نشده و بیهوده گسترش نمییابند.
دو عامل «آفرینندگی» و « ارزش گزاری» که عامل نخستین، ویژهی فرد یا گروههای کوچک و دیگری از آن قلمرو فرهنگی است، سبب آن میشوند که فرهنگ به عنوان یک پدیدهی مستقل، راه تکامل را در پیش گیرد. مراد از قلمرو فرهنگ ملی، سرزمین یک ملت، به اضافهی حوزهی برون مرزی وابسته به آن فرهنگ است. در این قلمروی فرهنگی، رفته رفته ارزشهایی پدید میآید که این ارزشها، فرهنگ آینده را سمت و سویی ویژهای میدهد. بدینسان، اگر ضوابط دقیقی را به کار گیریم، میتوان نشان داد که در آینده، ملت کدام روشها را پذیرا شده و کدام را رد خواهد کرد. همچنین، میتوان آشکار ساخت که ملت، چه تغییراتی را در مسیر افکار، عقاید و یا دیگر روشها، پدید خواهد آورد.
اگر گفته میشود که مسیر دگرگونیهای آینده، بر پایهی روشهای مشخصی خواهد بود، بدان معنانیست که تحولات آینده ثابت و تغییرناپذیر است. قالب تحولات آینده، ساختهی « ارزش»هاست و ارزشها، دستخوش دگرگونیاند. اما دگرگونی این ویژگی، به کندی انجام میگیرد. زیرا ویژگیهای آفرییندگی فردی و خصوصیات گزینش گری قلمرو فرهنگی، هر دو در آخرین تحلیل، با ویژگیهای «خون»، یعنی خصوصیات زیستی انسانهایی که قلمروی فرهنگی را پدید میآورند، بستگی گسستناپذیر دارد. قالب دگرگونیها، با پویایی (دینامیسم) جمعیت متحول میگردد. از این رو، چنین قالبی، ثابت نیست بلکه دگرگونی آن، از پویایی جمعیت پیروی میکند.
کوتاه سخن آن که، هر ملت در درازای زندگی، بر پایهی آفرینشهای فردی و جمعی،« روش»هایی را پدید میآورد. این روشها در ساختن « ارزشها» موثراند. ارزشها در دور بعد، سبب گزینش روشها میشوند. به گفتهی دیگر، هر ملت در مجموع، دارای معیارهایی برای «پسند» است. یعنی، از مجموع تجلیات، به یاری معیارها، پارهای را پسندیده و بر میگزیند. مجموعهی خلاقیت به اضافهی ساز و کار (مکانیسم) پسند و گزینش، فرهنگ را به وجود میآورد. اگر نیک بنگریم، فرهنگ عبارت است از فرآیند همهی وجود یک ملت تا به امروز، به اضافه تواناییهای که فردا، در نهاد دارد.
هر گاه به فرهنگ از این دریچه نگاه کنیم، در آن صورت ملت عبارت خواهد بود از فرهنگ آن ملت. آن چه باید در امان نگاه داشته شود، فرهنگ ملت است. آن چه که باید موجبات تکامل آن باقی بماند، فرهنگ ملت است.
معنا و مفهوم استقلال جز این نیست، که ملت بتواند در قالب فرهنگ ویژهی خود زندگی کند.
خون، خاک و فرهنگ
نسبت ملت به فرهنگ، چونان نسبت کالبد است به روان. خون و خاک و فرهنگ، جنبههای تحلیل شدهی موجودیت ملتاند. در عالم واقع، «خون» و «خاک» و «فرهنگ» هرگز از یکدیگر جدایی ندارند.
هر ملت بر پایهی کوششهای گذشته، فضایی پیرامون خود پدید میآورد. این فضا، عبارت است از فضای فرهنگی آن ملت. فرهنگ برخی از ملتها، به سبب آن که ارزشهای آن بر عواطف ژرف و تکامل یافتهی انسانی تکیه دارد و یا به سبب آن که میتوانسته است، نبوغ انسان را از پرورش ویژهای بهرهمند سازد، از پهنهی سرزمین نیاکانی فراتر رفته و سرزمینهای دیگر را نیز در بر میگیرد.
فضای فرهنگی، القا کنندهی آرمانها و آرزوهای «ملت» است. فضاهای فرهنگی نمایانگر آن است که ملت چه راهی را برای زندگی برگزیده و چه چیزهایی را گرامی میدارد و از چه چیزهایی، روی گردان است.
اگر ملتی دوستدار و آفرینندهی جلوههایی از هنر میباشد، بدان سبب است که بنیادهای «عشق» در تار و پود فرهنگی آن ملت، وجود داشته و نهادینه شده است. ریشههای فضیلت اخلاقی در یک ملت، بستگی به ارزشهای فرهنگی آن ملت دارد. ریشههای آرمانهای سیاسی و اجتماعی هر ملت را، باید در ارزشهـای فرهنگی آن ملت، جستوجو کرد. فضای فرهنگی حـاکم بر هر ملت، چونـان حافظهای
« ارزشیاب»، آن ملت را در زمینهی گزینشها، راهبری کرده و به حرکتهای ملت، سمت و سو میبخشد. هر گاه ملت را چونان کالبدی در نظر آوریم، فرهنگ روان آن کالبد است. فرهنگ عامل هدایت، ملت است.
با این حال، جای شگفتی است که از سیاست فرهنگی، کمتر سخن به میان میآید. دولت، حزبها، سازمانها و ... برای جلب نظر و یا آرای مردم، سیاستهای اقتصادی خود را با خطهای درشت، اعلان میکنند. اما کمتر از سیاست فرهنگی سخن میگویند.
باید دانست که سیاست اقتصادی، وسیله است. در حالی که سیاست فرهنگی، هدف است. سیاست اقتصادی، جنبهی ویژهای از سیاست ملی است. در حالی که چگونگی هر یک از شئون حیات ملت را «فرهنگ» مشخص میسازد. حتی اقتصاد هر ملت، بر پایهی ویژگیهای فرهنگی آن ملت، مشخص گردیده و شکل میگیرد.
«ذرات اندیشه»ی آن چه را که ملت در پی خلق و ایجاد آن است، در فرهنگ آن ملت، نهفته و نهاده شده است. «ذرات اندیشه»، با گذشت زمان، با هم میآمیزند و در اثر این فراگشت، پایههای آرزوها و آرمانهای ملت، پدیدار میشود و این آرزوها و آرمانها، سرچشمهی حرکت و آفرینندگی ملت است. باید بدانیم که همواره، چرخهای اقتصاد و سامان (نظام، هنداد)های اجتماعی، در پی آرمانها و آرزوها، به حرکت میآیند.
سیاست ملی، نگاهبانی از «سه باید» را بر عهده دارد. میبایست به خاطر داشته باشیم که سه باید مزبور وجوه گوناگون یک سیاست واحد میباشند.
باید نخست ـ نگاهبانی از سرزمین نیاکانی و تامین وحدت ملی (جنبه سیاست جغرافیایی) .
باید دوم ـ نگاهبانی از جمعیت و ویژگیهای ارزندهی آن (جنبه سیاست جمعیت) .
باید سوم ـ نگاهبانی از فضای معنوی و ارزشمند که عامل خون را با هزاران پیوند به عامل خاک، مربوط ساخته است. یعنی نگاهبانی از فضای فرهنگی و ویژگیهای آفرینندگی آن (جنبه سیاست فرهنگی).
همان گونه که اشاره شد، سیاست جغرافیایی، سیاست جمعیت و سیاست فرهنگی، عبارتند از جنبههای سه گانهی سیاست ملی.
بر پایهی اصل «هم بستگی مفاهیم»، ملت موجود واحدی است و سیاست ملی نیز عبارت است از یک سیاست واحد. اگر این سیاست به جنبههای گوناگونی شکسته میشود، تنها برای آسان کردن شناسایی آن است. و گر نه در جهان واقع، جنبههای تحلیل شده، به صورت مستقل و جدا از هم وجود ندارند. سیاست فرهنگی از سیاست جغرافیایی و سیاست جمعیت، جدا نیست.
فرهنگ، نهادی است برخاسته از «خون و خاک». این نهاد، نیروی خود را بر حرکت «خون» جاری میسازد و سایه خود را بر «خاک» میگسترد. اما، «خون»، «خاک» و «فرهنگ»، جنبههای تحلیل شدهای از موجودیت ملت میباشند. وجود آنها تنها در تحلیل، به صورت جدا گانه قابل شناختاند. اما در عالم واقع، «خون»، «خاک» و «فرهنگ»، هرگز از یکدیگر جدایی ندارند.
فرهنگ ملی و سامان (هنداد، نظم)های اجتماعی
فرهنگ ملی، فرآیند هم آهنگی نهادهایی است که سرچشمهی خلاقیت آفرینندگی میباشند.
مجموعهی نهادهای همآهنگ، پدید آورندهی یک نظام اجتماعیاند. گه گاه نهادهای یکسان در میان افراد ملتهای دیگر نیز وجود دارند. از این رو، عرصهی استقرار سامان (هنداد) اجتماعی از مرزهای ملی فراتر رفته و چند ملت را در بر میگیرد. در این صورت، از هنداد فراملی و اگرمیدان گسترش آن فراگیرتر باشد، از سامان جهانی سخن میگوییم.
هر گاه تمایلهایی که بستر یک سامان اجتماعی را تشکیل میدهند، منطبق بر ویژگیهای فرهنگی ملی باشد، چنین هنداد اجتماعی باعث تقویت فرهنگ ملی گشته و آن ملت از استقرار آن نظم، بهرهمند میگردند.
گسترش دانش و پژوهش در بسیاری از دورانهای تاریخ، به صورت یک سامان جهانی جلوهگر شده است. در این راستا، هیچ ملتی از خواست دانش پژوهانهی خود، گر چه با جنبش علمی در دیگر کشورها هم آهنگ و هم زمان نبوده، زیان ندیده است اما پارهای از هندادهای اجتماعی که برهوسها و تمایلهای سطحی و زودگذر استقرار دارند، مغایر ویژگیهای فرهنگ ملیاند. از این رو، گسترش چنین نظامهایی (کوتاه یا بلند مدت)، موجب رکود و سستی فرهنگ ملی میگردد.
در دوران ما، هنداد جهانی «سودپرستی» و نهادهای بسیاری که همه بر سودجوییهای فردی پایهریزی شده، با بهرهگیری از بیخبریِ گروههای اجتماعی، خطر بزرگی برای فرهنگهای ملی گردیدهاند. نهادهای اجتماعی که بر سودجویی و در نتیجه خودکامگیهای فردی پایهریزی شده باشد، مورد تایید و حمایت این سامان(نظم) جهانی قرار میگیرد. از این رو، قطبهای پولساز این هنداد، از هر گونه انحراف اجتماعی که در مسیر سرکوب آثار و جلوههای فرهنگ ملی باشد، بهرهبرداری میکنند.
فرهنگ ملی و نظم اجتماعی، دارای همگونیهایی میباشند. فرهنگ ملی، فرآیند هم آهنگی نهادهایی است که سرچشمه خلاقیت و آفرینندگی میباشند. فرهنگ ملی، نماد کلیت ویژهای است که از آن کلیت به نام « روح ملی» یا «خواست ملی» و یا «مجموعهی آرمانهای ملی». نام میبریم. هر نظم اجتماعی نیز حاصل هم آهنگی نهادهای ویژهی اجتماعی است که در مجموع، کلیتی را تجسم میبخشند. سامان فرد پرستی و تجسم تمایل به سود پرستی فردی، جدا از اجتماع و ملت، میباشد.
ویژگیهای هم سان فرهنگ ملی، هنداد اجتماعی، سبب میشود که سامانهای اجتماعی غیر ملی برای عناصر فرهنگ ملی، نوعی رقیب تلقی گردد. عرصهی استقرار فرهنگ ملی، عرصهی افکار و اندیشههاست. هر گاه سامانهای غیر ملی، برای مدت محدودی افکار و اندیشهها را به خود مشغول دارد، ممکن است تحمل پذیرفتن و پرداختن به آثار فرهنگ ملی، از دست برود.
به گفتهی دیگر، فرهنگ ملی، خود یک سامان (هنداد) اجتماعی است. بستر این نظم، گسترهی فضای فرهنگی یک ملت است. یعنی مردم نیاخاک و سرزمینهایی که بهرهمند از آن فرهنگ، میباشند. وجه مشترک این مردم، ویژگیهای فرهنگی و زیستی است که از نسلهای گذشته به آنها رسیده است. این چنین نظم اجتماعی با سامانهای دیگر که متکی بر تمایلهای زودگذر و سطحی است، مغایر میباشد.
آسیبشناسی فرهنگ ملی
چون نیک نگه کرد، پرخویش در آن دید
(ناصرخسرو قبادیانی)
بیماری از دیدگاه ما، حالت غیرطبیعی است. اما از دیدگاه طبیعت، غیر طبیعی نیست. زیرا بیماری در مزاج انسان، دارای نهادهایی است.
آسیبشناسی فرهنگ ملی نشان میدهد که عنصر آسیب رسان از همان جنس فرهنگ است. اما، این عنصر در تمامی موجودیت ملت دارای جایگاه نیست. بلکه تنها گروه ویژهای را در بر میگیرد. این عنصر، برویژگیهای همیشگی و جاویدان بنیاد نگرفته، بلکه استوار بر خصایص ناپایدار و زودگذر است.
در تاریخ بشر، بسیار دیده شده است که گروههایی بر پایهی حرص و طمع و یا حسادت، به حرکت درآمده و حتا عواطف مشترکی نیز از خود نشان دادهاند. گاه نیز این گروهها وسیلهی نیروهای اجتماعی تقویت شده و از این رهگذر، برای مدتی با تسخیر افکار عمومی، از قدرت و موقعیت نیز برخوردار شدهاند. آنان در دوران قدرت، بر جلوههای فرهنگ ملی تاخته و آن را به طور موقت تحت الشعاع افکار و تبلیغات خود قرار دادهاند.
فرهنگ ملی، چونان عوامل سلامت جامعه است. همان گونه که گه گاه بر مزاج انسان، حالت غیرطبیعی حاکم گردیده و ایجاد بیماری میکند، در مزاج اجتماع نیز عوارضی پدیدار میشود که تعادل فرهنگ ملی را از میان میبرد. در این حالت بیماری، اجتماع از واقعیت موجودیت خود غافل شده و یا اجازهی رشد و بالندگی مطلوب را به آن نمیدهد.
از دیدگاه ما، بیماری نسبت به سلامت، غیرطبیعی است. در حالی که از دیدگاه طبیعت، غیر طبیعی نیست. بیماری در مزاج انسان دارای نهادهایی است. اگر کالبد انسان برابر عوامل بیماریزا، واکنشهای لازم را نشان دهد، بیماری به وجود نمیآید. حالتهای مغایر استقرار فرهنگ ملی نیز در بطن جامعه، نهادهایی دارد. از این رو، گرایش به آن حالتها، گاه بسیار طبیعی و منطقی، جلوه میکند. اما از دیدگاه ناسیونالیسم و تاریخ، نیکبختی هر ملت، تنها هنگامی میسر است که ملت بر ویژگیهای مشترک همهی تیرههای پدید آورندهی فرهنگ ملی متکی بوده و در پی نگاهبانی و پرستاری از همهی موجودیت ملت باشد.
اما برعکس، هرگاه بر ویژگیهای نهادی زودگذر تکیه شود، از مسیر نیرومندی و نیک بختی ملی دور شده و دیر یا زود، زیانهای چنین انحرافهایی، گریبان همهی موجودیت ملت را خواهد گرفت.
بدین سان، آسیب فرهنگی، عبارت است از تمایلات گروههای ویژه و یا تمایلات عمومی و زودگذر که در بستر اساسی ویژگیهای مشترک یک ملت، استقرار نداشته باشد. گاه این حالتها را، عواملی تقویت و تایید میکنند. در این فرآیند، برابر ایستادگی طبیعی ملت که در پی غلبه بر این گونه آثار ناسالم است، سلطهی ناپایداری، پدیدار میشود.
عوامل یاد شده، بیشتر عوامل سیاسیاند که در برون از مرزها وجود داشته و گمراهیهای جامعه را مورد حمایت قرار میدهد. به عنوان مثال: باید به دورانهایی اشاره شود که تمایل طبیعی ملت ایران معطوف به نگاهبانی و نیرومند سازی زبان پارسی بود. اما در همان حال، جمعی عوام فریب و متظاهر، به صورت تصنعی زبان عربی را دست آویز قرار داده بودند. قطبهای سیاسی خارج از ایران نیز از این گونه افراد حمایت میکردند و با چنین حمایتهایی آنان را نیز از این گونه افراد حمایت میکردند و با چنین حمایتهایی آنان را به صورت تصنعی بر دانشمندان و ادیبان واقعی، غلبه میدادند.
گروههایی که دارای افکار غیر ملی هستند، همیشه احساس میکنند که برابر افکار مردم، محکوماند. از این رو، همواره در پی جست و جوی پشتیبانان خارجی میباشند، تا به زور آنان بتوانند مقاومت طبیعی مردم را در هم شکسته و چند روزی به قدرت رسیده و یا ایام سلطهی خود را طولانیتر کنند.
بدین سان، از عوامل تقویت کنندهی تمایلات نا سالم اجتماعی وجود قدرتهای بیگانهاند که در پی بهرهبرداری میباشند.
زیان رسانی به فرهنگ ملی
فرهنگ ملی، عبارت است از رابطهی معنوی، میان افراد «ملت»
فرهنگ، فرآیند معنوی میان افراد یک گروه است. افراد یک گروه به عنوان گیرندگان پیام، بر پایهی ویژگیهای مشترک خود، پیام را دریافت میکنند. همین نحوهی مشترک پیامگیری است که فرهنگ را پدید میآورد و به آن شکل و جهت ویژه میبخشد.
شرایط اجتماعی و اقتصادی، جنگها و بحرانها، افکار و اندیشههای خارجی، اندیشه وهنر داخلی، همه میتوانند تاثیر گذار باشند. واکنش یک گروه برابر چنین اثرها یا پیامها، هم ناشی از فرهنگ و همانگیزهی تطور و تکامل فرهنگی است.
فرهنگ ملی، عبارت است از یک رابطه معنوی میان افراد یک ملت. در این سامان (نظام)، گیرندگان پیام، همه افراد یک ملتاند. بر پایهی ویژگی مشترک ملی، آنان برابر پیامها، واکنش هم آهنگ نشان میدهند. چگونگی واکنش هم آهنگ، از سویی بستگی به تطور ملی در گذشته داشته و از سوی دیگر موجب تطور فرهنگ ملی در آینده میگردد. هر فرد دارای ویژگیها و استعدادهایی است. هر فرد بر پایهی ویژگی و استعدادهای خود، دارای وجه مشترک با افراد دیگر است. بدین سان با آنها، در یک گروه قرار میگیرد.
افزون بر آن، هر فرد دارای نیازمندیهای روزانه است که در برگیرندهی خوراک، پوشاک، خانه و ... میباشد. هر فرد، برای به دست آوردن این نیازمندیها، با مشکلهایی روبروست از این جهت با افرادی هم درد و هم آهنگ میباشد. از سوی دیگر، همان فرد، دارای تمایلات و ذوق ویژهای است. افزون بر آن، در زمینه تفکر و دریافت اجتماعی و جهان بینی نیز با کسانی، هم نظر است. از این رو، با آنان در گروه اجتماعی ویژهای قرار میگیرد.
در شرایط اجتماعی ویژه، عوامل گوناگونی باعث میشوند تا یکی از جنبههای فرد تقویت شود. به طوری که فرد، خود را در فضای گروه مخصوصی تصور کرده و از دیگر جنبههای وجودی خود غافل میماند. البته این علتها، از آن جا که متکی بر نهادهای اصیل و دیر پانیست، زود از میان رفته و افقهای نوینی بر روی فرد، گشوده میشود. برای مثال: پارهای از کارگران، خود را تنها در فضای کارگری تصور کرده و مسایل را در همان چارچوبهای تنگ، تجزیه و تحلیل مینمایند. البته حضور در این فضای تنگ، دیر پانیست و تاریخ نشان داده است که جمعیت از این چارچوب محدود، رها میشود.
مثال دیگر: در بیشتر اجتماعات، جوانان در سن ویژه و در دورههای مخصوص، به مسایل مانند پوشاک، آرایش، سرگرمی و تفنن توجه دارند. آنان در هوایی هستند که میپندارند در این جهان جنبهی دیگری از زندگی نمیتواند مورد علاقهی آنان قرار گیرد. این ویژگی که الهام گرفته از طبع جوانان، و زاییدهی حال و هوای آنان در سن و دورهای به خصوص است، در تمام دورههای تاریخ وجود داشته است. اما در دوران ما، بعضی علتهای سیاسی، اجتماعی و به ویژه اقتصادی که مهمترین آنها، سودجویی داستان پردازان، فیلم سازان و رنگین نامهنویسان است، سبب گردیده که این حالت روانی جوانان مورد سودجویی قرار گرفته و در نتیجه، ابعاد آن گسترده و همه گیر شود.
چنین حالت روانی ویژه که در نظامهای اجتماعی به خصوصی تقویت میشود، سبب میگردد تا افراد به جنبهای از تمایلات خود توجه پیدا کرده و از جنبههای دیگر، غافل شوند.
از آن جا که این گونه تمایلات، بر بنیادهای سست و زودگذر استواراند، دوام پیدا نمیکند. اما در همان زمان کوتاه اثر گذاری، باعث گسستگیهایی میشوند. جوانانی که به دنبال آهنگها، و یا لباسها و الگوهای ویژهای هستند، برای مدتی از وابستگی خود غافل مانده و چنین میپندارند که هیچ گونه مسئولیتی برابر نیاخاک خود ندارند.
این گونه غفلتها در صورتی که مورد استفادهی بیگانگان قرار گیرد، ضربههابی بر پیکر ملت فرود آورده و میتواند پایهی فرهنگ ملی را سست کند.
آسیب پذیری عنصر فرهنگ ملی
نگرش فرهنگ، برتر از اقتصاد
استقلال ملتها، هنگامی دچار تزلزل ژرف میگردد که پایههای فرهنگ ملی متزلزل شده باشد.
عنصر فرهنگ ملی، از عنصر سرزمین و جمعیت، آسیبپذیرتر است. هر گاه سرزمینی بر اثر رویدادهای نظامی و یا سیاسی دستخوش تجزیه گردد، اما به عنصر فرهنگی ملی خللی وارد نیاید، دیر یا زود، آن ملت وحدت و یگانگی خود را باز خوهد یافت. کوتاه سخن آن که:
هر گاه ملت تجزیه شده موجودیت خود را فراموش نکند، دوباره به وحدت خواهد رسید.
از سوی دیگر، عنصر جمعیت نیز، تنها هنگامی دچار آسیب میشود که پیشتر از آن عنصر فرهنگ، دچار تجزیه شده باشد. به دیگر سخن:
استقلال ملتها، هنگامی دچار تزلزل ژرف میگردد که پایههای فرهنگ ملی متزلزل شده باشد.
از این رو، میبایست ملتها بیش از هر عامل دیگر، در نگاهبانی فرهنگ ملی، کوشا باشند. بدین سان، در مییابیم که هیچ یک از جنبههای سیاست ملی، مهمتر و ضروریتر از سیاست فرهنگی نیست. سیاست فرهنگی، نشان دهندهی موجودیت واقعی یک ملت و آرمانهای واقعی آن ملت است. سیاست فرهنگی نشان میدهد که چگونه « ملت»ها، بدون تغییر ماهیت، میتوانند به حیات خود ادامه دهند، یک ملت، چگونه میتواند در قالب پویایی خود سیر کرده و آن چه را به صورت نهادینه در قوه دارد، به فعل درآورد.
آن چه تا کنون به عنوان عظیمترین هستی و سرمایه، نصیب بشر شده، سرمایههایی است که از ترکیب امکانهای جزیی فراهم گشته است. آن چه در آینده از علم و دانش نصیب بشر خواهد شد، نسبت به آن چه تا کنون به دست آورده، در حکم دریاست برابر قطره.
تاکید بر این نکته ضروری است که هر فرد در پیکرهی ملت، در حکم یک یاخته است. باید در نظر آورد که از تعالی میلیاردها صور ترکیب احتمالی این یاختهها در عرصههای حیات ملی (که هر یک از آنها، خود بر میلیونها صور احتمالی ترکیب اندیشهی فردی متکی است)، چه نیروی شگرفی در حال پدید آمدن است. بدین سان، هیچ قدرت و هیچ سرمایهای، با اندکی از احتمالات فرهنگی یک ملت، قابل مقایسه نیست.
در جهان امروز همه چیز را با پول و میزان سرمایه، اندازهگیری میکنند. حتا ملتها را بر پایهی توان سرمایهگذاری آنها، درجهبندی میکنند. اما واقعیت این است که عقاید و نظرات علمی جهان امروز تنها گوشهای کوچک و ناپایدار از امکانهای فرهنگ بشری است. فرهنگ بشری، به نوبهی خود از ترکیب فرهنگهای ملی پدیدار میگردد. هرگاه، خلاقیت فرهنگی در میان صدها ملت استقلال یافتهی جهان کنونی چهره نماید، دانش امروز در دیدهی مردم فردا، از سحر و افسون اقوام بدوی اعصار قدیم، غریبتر و بیپایهتر جلوه خواهدکرد.
پیشرفت دانش، بر جنبهای از تکامل روح انسان متکی است و تکامل روح انسانی، تابعی از دگرگونی فرهنگهاست. امروزه ما، در چار دیواری تخیلات و مشاهدات خود، حقیقی جز دانشهای موجود را قابل درک نمیدانیم. اما، با تحول فرهنگها (که زمان ما آبستن آن است) و استقلال جویی ملتها (که نمودی و مقدمهای بر آن است) بنیان شناخت انسانی دگرگون خواهد شد. علوم اجتماعی متکی بر اقتصاد، اساس خود را از دست خواهد داد. بشر فردا، بسیار نیرومندتر خواهد بود. زیرا، به جای آن که قدرت خود را در انبوه تولیدات جستجو کند، قدرت خود را وابسته به نیرویی خواهد کرد که خالق و آفریدگار تولیدات اقتصادی امروز، میباشند. و چنین است، نگرش فرهنگ، برتر از اقتصاد.
________________________________________
«خون»، اشاره به عامل جمعیت و بایدهای آن برخاسته از موقعیت خاکی است که بر آن زندگی میکند.