زیست بوم
تلخه رود؛ عوامل موثر در خشکیدن یک رودخانه دائمی - روزگار تلخ تلخهرود ...
- زيست بوم
- نمایش از جمعه, 31 مرداد 1393 20:41
- بازدید: 5538
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره های 25949 (چهارشنبه 29 امرداد 1393) و 25950 (پنجشنبه 30 امرداد 1393)
وجیهه تیموری
سالها پیش سیل عظیمی در جنگل گلستان به راه افتاد و زمین و درخت و انسان و حیوان را از جا کند و با خود برد و الوارهای سوار بر سیل، قاچاق چوب و قطع بی رویه درختان در این منطقه را به یاد آورد. اما قضیه به من و شما که در گلستان نبودیم، ربطی پیدا نکرد و همان چند روز سفر معمول همه ساله به شمال را چند متری آن طرفتر رفتیم و گذشت!
بچه که بودیم در کتابهای درسی جغرافیای ما نقشهای از ایران چاپ میشد که چندین لکه بزرگ و بسیاری مویرگهای آبی رنگ بر روی آن بود. معلممان با دست به آنها اشاره میکرد و میگفت: بچهها، این ایران ماست کههامون و ارومیه و بختگان و زاینده رود و تلخه رود و سپید رود دارد!
هرچه بزرگتر شدیم، این لکهها کوچکتر شدند و مثل قطره آب مقابل آفتاب، خشکیدند و البته باز هم به ما ربطی نداشت!
اینها را میخواندیم که سؤال امتحان آخر سال را جواب دهیم و هیچ معلمی راههای حفاظت از آنها را به ما نیاموخت و در هیچ امتحانی از اهمیت آنها از ما نپرسید!
کمکم پرندگان مهاجرو پلنگ و ببر و شیر و خرسهای جنگل و رودخانه و تالاب و دریاچههای شور و شیرین مان یا نابود شد و یا در معرض نابودی کامل قرار گرفت، اما خوب اینها هم به ما ربط نداشت!
واین گونه بود که ما مثل شهروندان خوب، سرمان به کار خودمان و تخریب محیط زیستمان گرم شد و بی صدا و آرام با ارههای زنگ زده، گلوی درختان را بریدیم و با گلولههای مشقی، تن حیوانات را سوراخ کردیم و با تمامی قوا، صورت آبی رودها و دریاچهها را، خراش دادیم و به آرامی پا روی گلوی زندگی خودمان گذاشتیم و صدایمان هم در نیامد، مبادا خواب خوش غفلت در چشمانمان ناخوش شود و تابلوی زیبای «همه چی محفوظ است» از ویترین سرزمینمان، برداشته شود!
البته در این میان عدهای هستند که سرشان به کار خودشان نیست و دلشان برای پایههای موریانه زده و نم کشیده میراث فرهنگی و دل آتش گرفته طبیعت و لبهای خشک زمین و لانههای خالی حیات وحش منقرض شده و کودکانی که ایران سبز و آبی را باید در کلاسهای تاریخ و جغرافیا بشناسند، ولی در سرزمینی خشک و قهوهای بزرگ شوند، میلرزد.
این آدمها منتظر نطق و دستورالعمل نمیمانند و اگرچه به ناخن سنگ میتراشند و دست خالی به جنگ اژدها میروند، ولی میخواهند خواب غفلت من و تو را پریشان کنند و باعث شوند همه بیدار شویم، تا ببینیم همان چیزها که مراقبت از آنها به ما مربوط نبود، انهدامشان به همه ما مربوط است و برای رفع این بحران زیستمحیطی، باید که عزم ملی را جزم کنیم.
سفر به تلخه رود
در گرمای یک روز مردادی مشغول نوشتن هستم که آقای آرش خیراندیش، مسؤول کشوری حمایت از محیط زیست انجمن گردشگری ورزشی وابسته به فدراسیون ورزشهای همگانی، عضو شورای شهسمن(شورای هماهنگی سازمانهای مردمنهاد زیستمحیطی شمال کشور) و نماینده شهسمن در سازمان محیط زیست در امور دریای خزر، با من تماس میگیرد و میگوید: «تلخه رود» که یکی از رگهای حیات دریاچه ارومیه است، در قسمتهای بسیاری «خشکانده» شده است!
به این لغت دقت میکنم. معنایش این است که باز هم دست انسان در کار است و تکهای دیگر از زمین به ستم، تشنه مانده است و بی صدا تاوان زیاده خواهی آدمیان را پس میدهد.
قرار میشود به همراه ایشان و شماری از فعالان ورزش و محیط زیست، از منطقه بازدید و گزارشی میدانی تهیه کنیم.
شریان «تلخه رود» و نقش آن در حیات دریاچه ارومیه و زیست بوم منطقه را دنبال میکنم و در مییابم که تأثیر خشکاندن این آبراه و تعدی انسان بر طبیعت، به دلیل نقشی که «تلخه رود» در دشت تبریز و اکوسیستم منطقه و تغذیه دریاچه ارومیه داشته است، بسیار زیاد است.
«تلخه رود - آجیچای»، رودی دائمی در استان آذربایجان شرقی است به طول 265 کیلومتر که از دامنههای جنوب و جنوب غربی کوه سبلان و حدود 33 کیلومتری شمال شرقی شهر سراب، سرچشمه میگیرد و با عبور از شمال شهر تبریز، در ارتفاع 270 متری به دریاچه ارومیه میریزد. وجه تسمیه «تلخه رود» به تماس این رودخانه با گنبدهای نمکی واقع در بالادست دشت تبریز، برمی گردد.
سفر ما در اواسط مردادماه و در بعد از ظهر پنجشنبه آغاز میشود و از همان نخستین لحظات حرکت، تصمیم میگیرم، مشاهدات خود را کاملاً سفرنامهای و قدم به قدم روایت کنم؛
میخواهم همه را با مسیری که میرویم و آنچه میبینیم، همراه سازم!
بیداری شبانه روستائیان
سفر به استان آذربایجان شرقی از تهران، بسیار راحت است. مسیر در بسیاری از قسمتها، بزرگراه است و فاصله ما تا روستایی که محل استقرار گروه است به 8 ساعت میرسد.
با توقفهای بین راه، کمی دیرتر از موعد و در نخستین دقایق بامداد به روستای «رجلآباد» از توابع بخش مهربان شهرستان سراب میرسیم. اهالی روستا، زیر نور چراغهای روشنایی کوچههای خاکی از ساعتها قبل ایستادهاند و به استقبالمان میآیند.
دخترک پریشان مویی که 7-8 ساله مینماید و «نگین» نام دارد، خودش را پشت چادر مادرش پنهان میکند و با چشمانی که خواب ندارد، به ما زل میزند. شاید این کودک بیدار مانده است تا ببیند گزارشگرانی که از تهران میآیند، چه شکلی هستند؟
اصلا این همه آدم برای چه با این ذوق و شوق و تا این وقت شب بیدار و منتظر ماندهاند؟ با این که دیدن این صحنه و لبخند روی صورت آنها، خستگی راه را از ما میگیرد، اما احساس مسئولیت و ترسی ناخودآگاه بر جانمان میاندازد؛ مبادا اینها فکر میکنند که ما برای حل مشکلاتشان به آنجا رفتهایم و قادریم چنین کنیم؟ به راستی توقع این مردم بی توقع و قانع از ما چیست؟
مراسم معرفی و آشنایی با اهالی روستا به سرعت و سادگی برگزار میشود و نوبت استراحت میرسد تا فردا صبح اول وقت برای دیدار از منطقه آماده باشیم.
صبح روز اول
آقایان امام وردی زارعی و محمدرضا آقاجانی، دو نفر از اهالی روستا هستند که در تهران ساکن شدهاند ولی از زمانی که ماجرای خشک شدن «تلخهرود» جدی شده و کار به بازرسی سازمان محیط زیست رسیدهاست، قدم به قدم کنار این اهالی و «تلخه رود» مانده اند و در تمامی مراحل گروه گزارش را همراهی میکنند.
بعد از صرف صبحانه، قرار میشود بازدید از منطقه را آغاز کنیم. آقای زارعی میگوید: همه ما میدانیم چندین سال است که میزان بارندگی در مناطق مختلف ایران کاهش یافته است و بسیاری از رودخانهها به همین دلیل دچار بی آبی یا کم آبی شدهاند.
شاید یکی از دلایل خشکسالی در این منطقه همین باشد، اما دخالت بعضی افراد در طبیعت و استفاده از غفلت مردم محلی در بهـرهبرداریهای بی رویه از ثروتهای طبیعی و البته ملی، یک بحث مهم دیگر است که این قسمت از تلخه رود را تحت تأثیر قرارداده است.
وی در این باره توضیح میدهد: 4 سال پیش یک شرکت برداشت شن و ماسه در حاشیه روستای «رجلآباد» و بستر تلخه رود احداث شد که با مجوز وزارت صنعت، معدن و تجارت و به بهانه خشک شدن قسمتهایی از رودخانه که در این منطقه قرار دارد، با بیل و لودر به جان رودخانه افتاد. ما نیز از همه جا بی خبر نشستیم و خراشیدن تن رنجور رودخانه را دیدیم و چیزی نگفتیم، تا قضیه جدی شد و فاجعهای به بار آمد که هم صدای مردم بلند شد و هم پای بازرسان و گزارشگران را به منطقه باز کرد.
زارعی که حرف میزند، با خود میاندیشم نکند دیدار ما از تلخهرود، نوشداروی بعد از مرگ سهراب باشد؟ با این دلهره و به دنبال گروه، راهی دیدار از منطقه میشویم.
دکل تلفن همراه در وسط روستا!
از در خانه بیرون میآییم و با منظرهای عجیب روبرو میشویم. دکل تلفنهمراه مانند قارچی فلزی و تکهای ناجور در مرکز روستا و بر سر لولههای آب بنا شدهاست.
از مردمی که دور ما جمع شدهاند میپرسیم این نماد بدقواره مدرنیسم را چگونه به جای درخت و چشمه در وسط روستا نشاندهاید و اجازه میدهید امواج آن هر روز و شب، ضربان قلبتان را تنظیم کند؟ آیا هیچ کدام شما موقع نصب، نگران عواقب نزدیکی در و دیوار خانههایتان با دکل تلفن همراه نبودهاید؟ چرا از شرکت مربوطه نخواستید آن را در جـایی مناسب و کمی دورتر نصب کند؟ ما شـهرنشیـنها خود گـرفتار این بلا هستیم، دیگر روستاها را گـرفتار ایـن امواج و خطرات آن نکنید!
زارعی میگوید: وقتی برای نصب این دکل آمده بودند، به مردم روستا گفتند آنتن تلفنهمراه را اینجا نصب میکنیم و یک گوشی و سیم کارت رایگان هم به همه تان میدهیم تا با هرجا خواستید، راحت تماس بگیرید!
اهالی ساکن و اعضای شورای روستا نیز پذیرفتند و ما که تهران بودیم، وقتی آمدیم نتوانستیم کاری انجام دهیم. نه تنها تلفن و گوشی و حق تملک ایـــن زمین را نپرداختند، حتی حالا که شکایت کرده ایم، میگویند باید خسارت نصب دکل را بدهید تا آن را جمع کنیم!
او که حرف میزند، با خودمان میگوییم اگر اعضای شورای این روستا از حقوق و وظایف قانونی اهالی مطلع بودند و اگر فرهنگ استفاده درست از گوشیهای تلفن همراه، پیش از آمدن این پدیده به روستا آموزش داده میشد، حالا نه دست تمامی بچههای روستا تلفن همراه بود، نه دکل مخابراتی جلوی چشمشان سد معبر میکرد و نه برای رفع این معضل چندین برابر هزینه طلب میشد!
در کنار تلخه رود
راهی منطقه میشویم. تصور میکردم با رودخانه و بستری خشک و ترک خورده مواجه خواهم شد، اگرچه بخشی از خاک چنین شده است، اما آنچه بیشتر دیده میشود، پستی بلندیهای متعدد و بسترهایی تکه تکه از رودخانه است که از یک سو صورت زمین را آبله رو کرده است و از سوی دیگر، رد پای لودرها و برداشتهای متعدد و بی رویه شن و ماسه کف رودخانه و حریم بستر اطراف آن، این صورت آبله رو را خراشیده و ناخن کشیده نشان میدهد.
اصلاً مسیر رودخانه معلوم نیست و اهالی سعی دارند با نشان دادن حدود اراضی کشاورزی و جادهها و راههای مالرو قدیم، رودخانه را برایمان مجسم کنند. ما خود اما به چشم میبینیم که چگونه جان رودخانه گرفته شده است و حتی تغییر مسیرهای مختلف آن نه تنها نجاتش نداده، بلکه مثله اش کرده است!
آرش خیراندیش میگوید: سعی میکنم تصویر ذهنی ام از خشک شدن رودخانه را با واقعیتی که میبینیم، تطبیق دهم، اما به راستی انتظار دیدن این خشکی کامل را نداشتم. با دوربین عکاسی و شکاری بالای کوه میرود و وقتی پایین میآید، نمای منطقه را از بالا نشانمان میدهد. دردآور است. گویی گلوی رودخانه را گرفتهاند و بیچاره برای تکهای نفس، دست و پا زده است و از هر جایی توانسته سر بر آورده، اما تنها چالهای بی جان برجای گذاشته و در زمین فرو رفته است!
ماهیگیری از آب گل آلود
در حال بازدید از خشکیها، تخریب بستر و تغییر مسیر رودخانه و تهیه عکس و فیلم و خبر هستیم.
به گندابی میرسیم که ماهیان مرده کوچک و بــزرگی روی آب و لجن آن شناور شدهاند و باد کرده اند.
حتی برخی از آنها زیر پلاستیکهای رها شده در طبیعت و راه یافته به آبراهها گیر کردهاند و خفه شده اند. وقتی برای عکاسی از آب تیره آن سر خم میکنیم، با خیل انبوهی از ماهیان زنده و اسیر در این گنداب مواجه میشویم.
شگفت زده، از مردمی که آنجا هستند میخواهیم کمک کنند تا این ماهیان را نجات دهیم و به قسمتهایی از رودخانه که زنده ماندهاند و رگههایی از آب دارند، برسانیم.
دانیال توحیدی- عضو تیم ملی قایقرانی کشور و قایقران آبهای آزاد و خروشان و فعال محیط زیست است که به تازگی از بازدید سپیدرود و بررسی میزان آلودگیها و خشکیهای آن بازگشته است، در گروه گزارشگری، ما را همراهی میکند و با مهارتی که در برقراری ارتباط با کودکان و مردم دارد، از اهالی میخواهد ما را به چشم مأمور و ناجی نبینند و خود آنها نیز در رفع معضلات منطقه، دست به کار شوند.
بعد هم خودش آستینها را بالا میزند و وارد گل و لای گنداب میشود تا عمق گودال و تعداد ماهیان را تخمین بزند.
خیراندیش که با روستائیان کشور هم نشینی دیرینه ای دارد ، هدایت کار را بر عهده میگیرد و از اهالی میخواهد به خانههایشان بروند و تورهای ماهیگیری و سطلهای پلاستیکی و موتورهای آب بیاورند. چند ساعت بعد خیلیها دست پر به آنجا میآیند. عجیب این که بچهها پیش رو هستند.
با دستان کوچک و پاهایی که میترسند در گل فرو کنندو زانوانی که از انبوهی لجن میلرزند، در گنداب میروند و با مهارتی بسیار، لا به لای لجنها را برای نجات ماهیان زنده مانده، جستجو میکنند!
توحیدی میگوید: فکر بچهها را میخوانم.آمدهاند از آب گل آلود ماهی بگیرند، اما به گونهای متفاوت! اگر ماهیگیری برای بزرگترها تفریح است، برای این بچهها، آن هم از این گنداب، نجات حیوانات و برقراری ارتباط با آب و ماهی و زندگی است!
ورزشکار زیست محیطی که علاوه بر ورزش در عرصههای طبیعی، به حفاظت از این عرصهها و آموزش این حفاظت به جوامع محلی میپردازد، ادامه میدهد: این بچهها امروز، بیشتر از آن که تفریح کنند، تمرین میکنند. آنها رفتار با طبیعت و تلاش برای حفظ حیات در طبیعت را یاد میگیرند.
عاطفه انسانی
در غروب اولین روز حضور در کنار «تلخهرود» هستیم. ماهیان نجات داده از گنداب را به آب میرسانیم و مابقی را میگذاریم برای فردا.
بچهها دست در سطل میکنند و دانه دانه ماهی به آب میاندازند. چیزی نمیگویند، اما با چشم آنها را دنبال میکنند. هر یک ماهی که در آب جان میگیرد و دم تکان میدهد و میرود، برقی از نگاه کودکانه شان میجهد و نفسی آمیخته به جیغ و شعف از سینه بیرون میدهند.
دیدن این صحنه، اندوه دیدن چهره خشکیده و ناتوان تلخهرود را لحظاتی از دلمان میبرد.
کم کم آسمان به نرمی تاریک میشود و چشم که میگردانیم، جمع کثیری از زنان و مردان و کودکان را دورمان میبینیم که آمدهاند ماهی نجات دهند، یا نجات ماهیان را از نزدیک ببینند!
پیرزن خمیدهای که پایش میلنگد، جلو میآید و چیزی میگوید. برای نجات ماهیان خوشحال است. شنیده است عدهای برای بازدید از رودخانه خشک شده آمدهاند و آمده است تا در این باره حرفی بزند. با زبان دلم میفهمم که خشکی این رود چه خراشی بر خاطرات جوانی و هویت و زندگی او انداخته است.
خیراندیش تحت تأثیر این همه عاطفه انسانی قرار گرفته است و میگوید: مدیریت مشارکتی یعنی همین!یعنی بازوان محلی را پرتوان دیدن و با استفاده از همین مردم، مشکلات منطقهای را برطرف کردن!
تجربه نجات ماهیان، شروع خوبی است تا به این مردم اطمینان دهیم که برای نجات تلخه رود نیز میتوانند از پا ننشینند و کاری بکنند.
خسته و گل آلود به سمت چاردیواریهای روستا میرویم تا دیدهها و شنیدههایمان را برای فردا جمعبندی کنیم.
ببار ای آسمان من تشنه جانم
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم
درباره کلبه متروک وسط باغ
درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده
درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده
درباره حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه
درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد
و درباره خودم که چقدر بی فکرم!
سید نوید موسوی
این رسالت «ما»ست که از «من» شدن و بیتفاوتی نسبت به یکدیگر بکاهیم و همدل و یک دست، برای حفاظت از نفس زمین و عوامل زنده نگه داشتن زمینیان تلاش کنیم.
بخشدار مهربان
صبح روز دوم سفر به تلخه رود، به دیدار مهندس محسن عیاری، بخشدار مهربان می رویم. به همراه آقای میرزا علی وحیدی، عضو شورای روستا، آقای آرش خیراندیش- مسؤول کشوری حمایت از محیط زیست انجمن گردشگری ورزشی وابسته به فدراسیون ورزشهای همگانی، نماینده شهسمن(شورای هماهنگی سمنهای زیستمحیطی شمال کشور) در سازمان محیط زیست در امور دریای خزر و متخصص اگروتوریسم(گردشگری روستایی –کشاورزی) و آقای دانیال توحیدی، فعال محیط زیست و عضو تیم ملی قایقرانی، در دفتر ایشان هستیم.
آقای بخشدار در ابتدای گفتگو، به اهمیت آب در منطقه و دغدغه های زیست محیطی اش اشاره و از خشکسالی های پیش آمده ابراز نگرانی می کند و می گوید: معیشت و حیات این مردم وابسته به آب و چشم این مردم به آسمان است و هرچه بارش کمتر شده، عمق چاه ها نیز بیشتر شده است. برخی از روستاها در این منطقه سال هاست خالی از سکنهاند و روستای «دیزج شور » فقط یک خانوار دائمی دارد و بارندگی در روستای «سیه دولان» در حد صفر است. ما با اطلاع از این مسائل و به قصد کاستن از مشکلات و تسریع مهاجرت معکوس و فراهم آوردن زمینه بازگشت روستاییان به منطقه، در حال انجام وظیفه هستیم!
با شنیدن این صحبت ها، می پرسم: آقای بخشدار، چه خوب است که دغدغه های زیست محیطی دارید و به حفظ آب و منابع آبی در منطقه اهمیت می دهید! اما جا دارد بپرسیم پس چگونه است که در همین منطقه تحت نظارت شما رودخانه ای خشکانده میشود و پنجه های آهنی لودرهای برداشت شن و ماسه به حریم آن، چنگ می اندازند و مردمی که مقابل در بخشداری تجمع می کنند، از شنیده شدن صدایشان توسط بخشدار نومید می شوند و نامه دادخواهی به تهران و رسانهها میفرستند و مدعی می شوند که حتی یک بار هم شما را در کنار خود برای بازدید از منطقه ندیده اند؟
مهندس عیاری می گوید: پرسش شما گواه این است که برای منطقه ای خاص و مردمی خاص آمدهاید و خشک شدن تلخه رود را در همین قسمت پیگیر هستید! حال آن که بهتر است نگاه همه جانبهای به موضوع داشته باشید! شاید آنچه از نظر یک روستایی تخریب رودخانه است، از نظر یک کارشناس، مردود باشد و حتی اقدام یک سرمایه گذار برداشت شن و ماسه از رودخانه، هزینه های لای روبی از بستر را نیز از دوش متولیان منابع آب منطقه بردارد. بهتر نیست بر اساس ادعاهای ثابت نشده، پیش نرویم و برای رسیدن به نتیجه ای منصفانه، از یک نگاه همه جانبه به قضیه خشکسالی تلخه رود بپردازیم؟
در اینجا سخنان آقای بخشدار را قطع می کنم و لازم می دانم توضیحاتی را به صحبتهای ایشان بیافزایم و می گویم: درست است که مردم این منطقه از سازمان حفاظت محیط زیست تهران دادخواهی کردهاند و پیام های مردمی، پای رسانهها و گزارشگران را به اینجا باز کرده است، ولی فراموش نکنید که تلخهرود یا دریاچه ارومیه یا پارک ملی گلستان یا هر تکه دیگری از این آب و خاک، میراث پدری هیچ یک از افراد ساکن در منطقه نیست تا هرکاری خواست با آن بکند و به مردم دیگر روستاها و دیگر شهرها مربوط نباشد. همه ما در برابر تخریب یا نابودی محیط زیست سرزمینمان مسؤول و مقصریم البته اگه من شهر نشین هم در این معضل سهیم و مقصرم و برای همین هم الان اینجا حضور دارم!
اصل پنجاهم قانون اساسی
در اصل پنجاهم قانون اساسی آمده است: «در جمهوری اسلامی، حفاظت محیط زیست که نسل امروز و نسل های بعد باید در آن حیات اجتماعی رو به رشدی داشته باشند، وظیفه عمومی تلقی می شود. از این رو فعالیت های اقتصادی و غیر آن که با آلودگی محیط زیست یا تخریب غیر قابل جبران آن ملازمه پیدا کند، ممنوع است.»
با اطلاع از این اصل، حضور ما در منطقه بر اساس وظیفه است و فعالیت شرکت برداشت شن و ماسه در صورت اثبات تأثیر آن بر خشک شدن تلخه رود، ممنوع و غیر قانونی است.
دانیال توحیدی، بدون اشاره به این اصل ولی بسیار ساده و صریح از بخشدار مهربان می پرسد: چرا این رودخانه آب ندارد؟
آقای بخشدار می گوید: چرا؟ البته که خشکسالیها و بارش های ضعیف حاکم بر کل کشور، این رودخانه را نیز تشنه و بی آب کرده است، شاید سیاست های کلان مملکتی نیز این روند را تحت تأثیر قرار داده باشد و البته که وضعیت وخیم دریاچه ارومیه هم موجب شده است آب های رودخانه ها و سدهای بالادست، به سمت آن هدایت شوند تا نفسهای نیمه جانش احیا شود!
وی با تأکید می افزاید: من به شما و مردم شریف اطمینان می دهم این قضیه را روشن کنم. وجدان و علاقه شخصی من به محیط زیست و وظیفه و رسالت قانونی ام مرا وادار می کند اگر مسأله خشکسالی این قسمت از تلخه رود فرا منطقه ای باشد، از پیگیری آن تا فرمانداری و استانداری و مراجع بالاتر به هیچ وجه کوتاه نخواهم آمد!
قایقران آب های آزاد و خروشان که تجربه بررسی خشکسالی ها و آلودگی های آبی بسیاری دارد، خطاب به بخشدار می گوید: آقای بخشدار، میان خشکسالی و سلامت، رابطه معکوسی وجود دارد. دیدن این خطر و پایین بودن سطح سلامت در این منطقه، کار دشواری نیست.
توحیدی در پایان صحبت هایش به نجات دادن ماهیان گنداب اشاره می کند و به مهندس عیاری میگوید: دیروز کودکان و بزرگترهای این روستا، برای نجات ماهی ها، همدل شدند و بدون هیچ دستورالعمل و نامه اداری با یکدیگر هماهنگی کردند و امروز قرار است، کار را تمام کنند. شما هم بیایید و ببینید کودکانی که نه رودخانه پر آب دیده اند نه در خشکسالی رودخانه مقصرند، چگونه برای نجات زندگی در آن، تلاش می کنند!
استعدادهای گردشگری
خیراندیش، متخصص اگروتوریسم(گردشگری روستایی-کشاورزی) به کوچ زمستانه روستائیان به دلیل نبود کار اشاره می کند و می گوید: در روستای رجل آباد یا روستاهای دیگر این منطقه، به دلیل برف زمستانه خوبی که می بارد و با توجه به هنرها و صنایع دستی رایج میان مردم، می توان درآمدزایی ایجاد کرد.
جای دریغ و درد است که جوان این روستا که می تواند قالی بافی کند یا ورزش های زمستانی در محل زندگیش داشته باشد یا صنایع دستی و غذاهای روستایی را برای مسافران به نمایش و فروش بگذارد و یا بسیاری دیگر از فرصت های اشتغال و زندگی با عزت در زادگاهش داشته باشد، سر چهارراه شهری شلوغ و بی هویت، گردن کج کرده و دستفروشی کند!
وی به عنوان فعال محیط زیست آمادگی خود را برای همکاری در این زمینه اعلام می کند، اما از بخشدار منطقه نیز می خواهد با توجه به اهتمامی که به سرمایه گذاری و استقبال از سرمایه گذاران در منطقه از خود نشان می دهد، پیش از همه استعدادهای انسانی و طبیعی موجود در جامعه محلی آنجا را سرمایه های واقعی بداند و از همان مردم بخواهد که با مدیریت مشارکتی و حفظ حرمت محیط زیست و برای زنده نگه داشتن هویت سنتی و روستایی خودشان، فرصتها و راههای اشتغال زایی را بیابند و به کار گیرند.
عصر نجات دهنده
عصر روز دوم است. باید کار نجات ماهیان را تمام کنیم. بخشدار هم قول داده است که می آید.
موتور آب، کار می کند و آب های گنداب را میکشد و لکه سیاه آن کوچک تر می شود. بچه ها تندتند ماهی می گیرند و در سطل ها می اندازند. ناگهان با فریاد یکی همه دورش جمع می شوند. موجودی سخت پوست و گل آلود در دست دارد و از ترس، آن را به زمین می اندازد.
خیراندیش خیلی سریع آب می ریزد و آن را تمیز می کند و در لگن جداگانه ای می گذارد و با صدایی لبریز از شعف و شگفتی می گوید: می دانید این چیست؟ شـما چنین گنجی در رودخانه داشتهاید و بی خبر بوده اید؟ این جانور زیبا «لابستر» یا «میگوی آب شیرین» است که ثروت این رودخانه و این طبیعت محسوب می شود و باید برای نجات آن جدی بود. حفظ این گونه به لحاظ اکوسیستم جانوری منطقه بسیار مهم است و اگر بتوانید حوضچه های پرورش آن را درست کنید، درآمدزایی بالایی دارد! چنانکه در سال های قبل چنین بوده است.
بچه ها و بزرگ ترها، با چشمانی بهت زده به آن نگاه می کنند و از نتیجه کارشان راضی هستند.
بخشدار به قولش عمل می کند و در کنار ما حضور به هم می رساند.
دانیال توحیدی جلو می رود و می گوید: آقای بخشدار بیایید با دستان خودتان و مانند همین کودکان، برای نجات زندگی های وابسته به آب این منطقه کاری بکنید.
بعد هم مهندس عیاری و سطل های ماهی و بچه ها و بزرگ ترها را تا کنار آب باریکه روان بالای رودخانه می برد و یـک ماهی در دسـتان بخـشدار می گذارد تا به راستی یک زندگی را نه با مهر و امضاء، که با گوشت و پوست و دست و قدم واقعی و از سر میل و در کنار مردم، نجات دهد. او هم ماهی نیمه جان گرفتار خشکسالی را به آب می اندازد و مانند بچه ها به سطح آب خیره می ماند تا با رفتن ماهی، حلقه ها و موج های ناشی از زنده ماندن و شناکردن روی آب را ببیند!
شب آخر
اینجا روستاست؛ با مردمی که فکر می کنند دولتیها و شهری ها چه قدر تواناتر از آن ها هستند و با ساده دلی از چنبره لایحه ها و تبصره های قانونی می گریزند و فکر نمی کنند که همین جملات پیچیده قانونی تنها سلاح آن ها برای احقاق حق است و همواره باید به این موارد آگاه باشند.
در جمع مردمی نشسته ایم که می خواهند بدانند گروه گزارشگرانی که فردا به تهران باز می گردند، چه خواهند نوشت؟ چه خواهند کرد؟
آرش خیراندیش رو به آن ها می کند و میگوید: ما به درخواست شما به اینجا آمدیم. منطقه و تخریب رودخانه را به چشم دیدیم و بعد از نجات ماهیان گنداب، به همراه مهندس عیاری- بخشدار مهربان به دیار آقای حمامی – مدیرعامل شرکت بهره بردار شن و ماسه از رودخانه تلخه رود رفتیم و با او نیز صحبت کردیم. وی در مدت این چند سال و بر اساس مجوزهایی که داشته است حدود 100 هزار متر مکعب از بستر و حریم بستر رودخانه را برداشت و تخریب کرده است.
آقای بخشدار قول جدی داده که پیگیر مسأله است و با توجه به آسیب های زیست محیطی فراوانی که به رودخانه و بافت گیاهی و جانوری آن وارد شده، سازمان حفاظت محیط زیست نیز مسؤول رفع بحران است.
اما شما چه می کنید؟ برای بعد از این چه برنامهای دارید؟ این اتفاق تلنگری است برای شما تا بدانید تنها نیستید، مردم و انجمن های دلسوز محیط زیست همواره کنار شما و همکار شما هستند. شما الگوی روستاهای اطراف باشید و آن ها را نیز کمک کنید تا هوش زیست محیطی شان بیدار شود و نسبت به اطرافشان بی تفاوت نباشند.
بچه ها را دریابید
توحیدی در عصر امروز و در دیدار با حمامی- مدیر عامل برداشت شن و ماسه به وی گفت: من به هیچ نفع و ضرر مادی که در این اقدام است کاری ندارم، فقط یک چیز را برای ما و خودتان مشخص کنید. اگر روزی پدر شدید و فرزندتان از شما پرسید که رودخانه چه جور جایی است، به او چه خواهید گفت؟
حمامی گفت: می گویم رودخانه جایی است که پر آب است!
بعد خودش سر به زیر انداخت و سکوت کرد!
همه ما ساکت شدیم.
آیا به فرزندان ایران میتوانیم بگوییم چگونه آبها را مصرف کردیم و منابع آبی را خشک کردیم و در روند خشکسالی گوی سبقت از یکدیگر ربودیم؟
در شب آخر نیز قایقران ملی پوش و ورزشکار محبوبی که توانسته بود تمامی بچه های روستا را با خود همراه کند و کابوس خشکسالی را با رویای قایقرانی در رودخانه ای پر آب برایشان عوض نماید، به اهالی می گوید: شاید ما دوباره برگردیم و شاید هیچ وقت همدیگر را نبینیم. اما یادتان باشد، حفظ زندگی در اینجا به دست خود شماست. راه های نجات زندگی را بر روی خودتان نبندید. شما همه آن چیزهایی را که باید داشته باشید، دارید کافی است مراقب و محافظ خودتان و محیط زیستتان باشید!
چشم هایتان را نبندید
شب آخر است و من هم باید با مردم حرف بزنم. این دو روز به راحتی با زنان و کودکان و مردان نگران آنجا همدلی و همراهی کرده بودم و خوب می دانستم چه می خواهند و چه می گویند.
صحبت ها و جمع بندی ها را همه به آن ها گفته بودند و من تنها یک جمله دیگر می خواستم اضافه کنم. برای همین به آن ها می گویم: سال هاست کنار این رودخانه و همسایه و مراقب و نگهبان آن بودهاید. روزهای پر آبی و روزگار تشنگی و زخم های امروزش نیز مقابل چشمان شما اتفاق افتاده است. فقط نمی دانم آیا باید 4 سال از این پنجه انداختن به جان رودخانه می گذشت تا به پا خیزید و برایش کاری بکنید؟
درست است که سازمان های مربوطه باید بازرس می داشتند و می آمدند و مجوز نمی دادند، ولی بازرس اصلی و نگهبان اصلی شمایید که نفس به نفس کنار این رودخانه نشسته اید. هرگز خیال نکنید که در این اتفاق بی تقصیرید و هرگز هم فراموش نکنید که از نجات رودخانه ناتوانید.
محمد رضا آقاجانی، از اهالی روستا می گوید: کودکی های من با رودخانه و آب و سرسبزی در خاطرم زنده است. اما فرزندان من این صحنه ها را ندیده اند. من برای این که بچه هایمان این چیزها را دوباره ببینند، قدم به قدم و نفس به نفس برای زنده شدن رودخانه پیش می روم.
امام وردی زارعی به نمایندگی از ریش سفیدان و سایر حاضران در جمع می گوید: ما همان قدر که در خشک شدن رودخانه مقصر هستیم ، برای نجات آن هم مصمم هستیم. حتی اگر لازم باشد می نشینیم و با اشک چشم زنده اش می کنیم!
او که حرف می زند یاد شعری از مایا آنجلو، نویسنده و شاعر آمریکایی (2014-1928) می افتم که می گوید:
من یاد گرفتهام که مردم آنچه گفته اید را فراموش می کنند،
آنچه انجام داده اید را از یاد می برند،
ولی هرگز احساسی را که به آنها داده اید، فراموش نمی کنند!
امیدهای نو
به تهران بازگشته ایم، در حالی که کارشناسانی که برای بازدید از منطقه آمدند و مسؤولانی که در اداره آب و گاز بودند و وکلایی که پرونده خشکی رودخانه را ناتمام و باز گذاشته بودند، هیچ کدام هنوز جواب درستی به این مردم نداده اند و تکلیف ممنوعیت برداشت از رودخانه و ادامه خشکاندن تلخه رود را مشخص نکرده اند و همچنان به جان اهالی روستا و به زخم آن ها نمک می پاشند!
ما اما به قول جدی و به لحن محکم بخشدار منطقه مهربان دلخوشیم تا با رودخانه نامهربانی نکنند و پایان خوشی برای این تلخی و خشکی رقم بزنند.