فروزش 4
پیشینهی کهن زبان و شعر فارسی در سرزمین اران و شروان
- فروزش 4
- نمایش از دوشنبه, 15 آذر 1389 15:20
- بازدید: 5016
برگرفته از فصلنامهٔ فروزش، شمارهٔ چهارم(پاییز 1388) - رویهٔ 68 تا 74
زمانی که تصمیم به فراهم ساختن این ویژهنامه گرفته شد، بیمناسبت نبود تا در زمینهی ریشهدار بودن و نقش بنیادین و دیرپای زبان فارسی در سرزمین «اران و شروان»، و توجه و عشق و شور باشندگان آن سرزمین به این زبان در طول سدههای گذشته، مطلبی فراهم آید. خوشبختانه وجود اثر گرانقدری چون نزههالمجالس، که به همت والای استادِ تازهدرگذشته، دکتر محمدامین ریاحی خویی، در اختیار دوستداران و پژوهشگران زبان و ادب فارسی قرار گرفته بود، انجام این مهم را میسّر ساخت.
استاد ریاحی، بیستوپنجم اردیبهشتماه امسال در تهران درگذشت. هنگام مرگ، هشتادوششساله بود و بدون هرگونه گزافهگویی، از هژدهسالهگی تا پایان عمر، لحظهای از فکر یکپارچهگی این سرزمین، بالندگی فرهنگ ایران و گسترش زبان فارسی غافل نگشت. روانشاد استاد ریاحی، در بیش از 30 سال فعالیت اداری تا سال 1357، دارای سِمَتهای فرهنگی پرشماری بود که از آن میان میتوان از رایزنی فرهنگی در سفارت ایران در ترکیه و نیز فرنشینی (ریاست) «بنیاد شاهنامه» یاد کرد. از کارهای برجستهی وی یکنواختسازی کتابهای درسی دبیرستانی در آغاز دههی چهل خورشیدی بود که چندی پس از آن، تبدیل به بنیادگذاری «سازمان کتابهای درسی» شد. وی شاهنامهپژوهی دقیق و از سرشناسترین ادیبان کشور بود که بخشی از فعالیتهای فرهنگی او در زمینهی شناسایی و تصحیح متنهای کهن بود. در این زمینه مرصادالعباد و نزههالمجالس، افزون بر آن که راهگشای پژوهندگان متن فارسی از نظر روش پژوهش و تصحیح است، یافتههای پژوهشی استاد در مقدمه و تعلیقات، همواره مورد بهرهگیری و استناد پژوهشگران در حوزههای ادب، تاریخ و فرهنگ ایران است. گفتنی است، استاد دکتر ریاحی، نخستینبار در سال 1337، بودِ آرامگاه شمس تبریز را در خوی مطرح کرد و این نظر را طی سالها پژوهش و با نشان دادن بننوشتها و گواهان بسیار به گونهای کامل به اثبات رسانید.
آنچه در پی میآید بخشی از مقدمهی استاد بر کتاب نزههالمجالس است، که دربارهی آن کتاب در خود متن توضیح داده شده است. امیدواریم دیگر بخشهای این مقدمهی پرمغز را هم در آینده پیشکش خوانندگان فروزش کنیم.
شادروان استاد محمدامین ریاحی
از همان نخستین روزهایی که با سخن نظامی و خاقانی آشنا شدم، در این فکر بودم که چگونه ممکن است در دیاری دور از زبان و فرهنگ ایرانی چنین شاعرانی پدید آیند، و شعرهایی با این بیان لطیف و اندیشههای ژرف و مضمونهای باریک بسرایند. زیرا به همانسان که زمینِ شوره سنبل برنیاورد، و گل و درخت شاداب و برومند جز در زمین مساعد نمیروید و بار نمیدهد، تا در شهر و دیاری شعر و ادب و دانش و فرهنگ ریشه نداشته باشد، همگانی نباشد، و جامعه خریدار کالای هنر نباشد، محال است که ناگهانی و به تصادف شاعر یا نویسندهای بزرگ به وجود آید. بلکه باید در جایی صدها شاعر و نویسنده به کار باشند، و فن شاعری ارزش و اعتبار و احترام داشته باشد، و صدها تن ذوق و طبع و اندیشهی خود را در این راه به کار اندازند، تا از میان آنها سخنآفرینانِ بلندپایهی پرآوازهای چون خاقانی و نظامی سربرآرند.
بعدها، اندک اندک با ترانههای دلاویز مهستی گنجهای، و دیوانهای مجیر بیلقانی و فلکی شروانی و دیگر شاعران آن دیار و آثار حبیش تفلیسی آشنا شدم، و معلوم شد درهها و دشتهای اطراف دو رود ارس و کُر (= کوروش) مثل کرانههای رودهای آمودریا (جیحون) و سیر دریا (سیحون) از سرچشمههای دیرین فرهنگ ایرانی بوده است.
روشنتر بگویم همانگونه که از شاهنامه برمیآید کهنترین خاستگاه فرهنگ ایرانی در پیرامونهای دو رود بهشتی جیحون و سیحون، یعنی نواحی سغد و خوارزم و اسروشنه و فرغانه و چغانیان و ختلان و بدخشان، بود و پس از اسلام هم نخستین سخنسرایان ایران از شهرهای بخارا و سمرقند و بلخ و اخسیکت و زمخشر و هزار اسب و خجند تا به این سوی رود آموی از شهرهای خراسان، مرو و هرات و سرخس و توس و نیشابور و بیهق و باخزر و نسا ابیورد و مهنه برخاستهاند.
رفته رفته با پیشروی اقوام دیگر، فرهنگ ایرانی به سوی جنوب رانده میشد، و پای در درون مرزهای کنونی ایران میکشید. همزمان با آن روزها که آفتاب فرهنگ ایرانی در فراسوی رود آموی (به تعبیر فردوسی «ور از رود») روی به غروب نهاده بود، در گوشهای دیگر در شمال غرب ایران در سرزمینهای سبز و خرم اطراف رودهای کُر و ارس این فرهنگ جاویدان تابناکی و درخشندگی از سر گرفته بود، از دربند و تفلیس و شروان و گنجه و بردع و بیلقان و نخجوان، تا این سوی ارس در اردبیل و مراغه و خوی و تبریز و مرند و شبستر و اهر و ارومیه و اشنو و میانه و خونه (خونج) و سُجاس و سهرورد و ابهر و زنجان تا موصل و خلاط، فروغ روح و اندیشه و فرهنگ ایرانی چشمها را خیره میکرد.
در همان روزها خاقانی در یکی از نامههای خود دربارهی شکفتگی فرهنگی در اطراف رود کُر چنین نوشت: «... کهتر، روزی [به] مبالغت ثنای مفرط میراند، در باب نهر کُر، که بر سایر انهار قندهار و قیروان، و میان خانهی ایران و توران، به منافع رسانیدن شرف دارد. صد هزار دریای هنر و فضیلت و صفا و طریقت، از اشخاص اصفیا و رؤسا بر شط آن رود و شاطی آن نهر توان یافت...» (منشآت: 143).
نظامی گنجهای و مجیر بیلقانی و فلکی شروانی و حبیش تفلیسی و خود خاقانی از آن «صد هزار دریای هنر و فضیلت» بودند، و نام عدهای از آنان را در دانشمندان آذربایجان تألیف محمدعلی تربیت (چاپ 1314، تهران) و سخنوران آذربایجان از عزیز دولتآبادی (چاپ 1357، تبریز) دیدهاید، و عدهای دیگر را اینک در «گویندگان نزههالمجالس» که دنبال این مقدمه میآید، میبینید.
اما گذشتِ روزگاران و بازیگریهای تاریخ، نام و یاد و آثار بسیاری از آنان را از صفحهی روزگار بسترد، و این فراموشکاری بیشتر در عصر صفویه صورت گرفت. سیاست خاص صفویها و دامن زدن آنها به برخی کینهها و تعصبها سبب دلرمیدگیها و دوری گزیدنها شد، و ساکنان گوشه و کنار دوردست ایران اندک اندک سرنوشت و فرهنگ خود را از برادران داخل مرزهای کنونی ایران جدا کردند، و راه برای نفوذ فرهنگهای دیگر گشوده شده، و مقدمات گسستگی رشتههای فرهنگی و جدایی آن سرزمینها از ایران فراهم شد. تاریخ ایران این گناه آن خاندان را نخواهد بخشید.
آشنایی با نزهةالمجالس
در بهار سال 1343 یک روز در کتابخانهی سلیمانیهی استانبول با هلموت ریتر، محقق آلمانی، از نسخههای کهن ناشناخته سخن میگفتیم. آن پیر دانشمند، بازپسین روزهای آوارگی خود را دور از وطن تکوتنها در استانبول میگذرانید، و به تحقیق در نسخههای خطی سرگرم بود و اندکی بعد به آلمان رفت و همانجا درگذشت.
آن روز ریتر ضمن بازیافتههای خود از نزههالمجالس نام برد، و به اشارهی او نسخهی خطی را آوردند. در همان نظر اول که چشم و دلم به زیارت کتاب روشن شد احساس کردم که این مجموعه گوهرهای ارزندهای از آن گنجهای بر باد رفته را به دامن دارد. نشر آن را لازم دیدم و به لطف کارکنان کتابخانه عکسی از آن به دست آوردم و همیشه به فکر چاپ آن بودم، اما یک بار بخشی از اوراق عکسی به باد حوادث رفت. این بار دو تن از دوستان عزیز رونوشتی از نسخه را برای من تهیه کردند و به این ترتیب نقص نسخهی عکسی رفع شد، و موجبات نشر کتاب فراهم آمد.
نزههالمجالس مجموعهی 4139 رباعی است از حدود 300 شاعر [...]. این کتاب برای نزهت (= رامش و خوشی وقت) مجلس شروانشاه در 17 باب تنظیم شده، که هر باب به چندین نمط (زمینه) تقسیم میشود، و همهی آن 96 موضوع است، و یکی دو برگ از آغاز کتاب که نیایش خدا و ستایش پیامبر(ص) بوده، در دست نیست.
بیشتر این 290 و چند شاعری که شعر آنها در این کتاب آمده در قرن ششم و نیمهی اول قرن هفتم میزیستهاند. از شاعران قرن پنجم و بعد از نیمهی قرن هفتم به نام و شعر شمار معدودی برمیخوریم، اما از شاعران نخستین دویستسالهی شعر فارسی، از دورهی سامانی و پیش از آن (گویندگانی که صدای آنها را از ترجمان البلاغهی رادویانی و لغت فرس اسدی میشنویم) نامی و شعری نیست: از رودکی و کسایی و شهید و دقیقی و فردوسی و همروزگاران آنها.
قدیمترین شعر در این کتاب، یک رباعی از فرخی سیستانی (متوفی 429) و دو رباعی از عنصری بلخی (متوفی 432) است. دو رباعی هم به ام ابن سینا، و یکی به نام ابوسعید ابوالخیر آمده، که آن را باید یادگار شهرت علمی اولی و معروفیت عرفانی دومی بدانیم، نه از آوازهی شاعری آنها.
از شاعران نیمهی اول قرن پنجم، از برخی شاعران (نه از همهی شاعران بزرگ) از هر یک چند رباعی آمده، و همینها بسیار مغتنم و مکمّل لبابالالباب (قدیمترین تذکرهی موجود) است. از آنها که بگذریم به خیام میرسیم که کهنترین و مهمترین مجموعهی 36 تایی از رباعیهای او را آورده، که در واقع شاعری خیام را ثابت کرده، و قدیمترین رباعیهای منسوب به او را از گزند نیستی رهانیده، و این از نظر پژوهندگان مهم بوده و هست.
بود و نبودِ نام شاعران در این کتاب موضوعی است که به جستوجو و کنجکاوی میارزد، و این پرسش را پیش میآورد که: چرا در هنگام تألیف کتاب، شعرهای گویندگان خراسانی دورهی اول شعر دری در شروان - این پایگاه فرهنگ اصیل ایرانی - معروف و متداول نبوده است؟
این پرسش چند جواب ممکن است داشته باشد، یکی اینکه تا نیمههای سدهی پنجم در هر گوشه از ایران خاندانی حکومتی جداگانه داشت. و این طبعاًَ موجب شده بود که ساکنان نواحی مختلف ایران ارتباط محدودی با هم داشته باشند، و آثار شاعران کمتر به سراسر پهنهی فرهنگی ایران برسد. از آخرهای سدهی پنجم، با استقرار یک دولت واحد در سراسر ایرانزمین به دست سلجوقیان، مرزهای نامریی از میان برداشته میشود، و رفتوآمد مردم بیشتر میگردد، و بستگی و پیوستگی فرهنگی نیرو میگیرد، سرودههای گویندگان جدید سمرقند و بخارا و غزنه و هرات، در فراسوی ارس دست به دست میگردد، و به نزههالمجالس راه مییابد.
دیگر اینکه آثار گویندگان قدیمتر خراسان و فراسوی آموی، بارِ مدح فرمانروایانی را داشت که مردمِ این طرفها آنها را نمیشناختند، و خاطرهای از آنها نداشتند، و شاید خواندن مدح آنان جاذبهای برای شعردوستان اینجا نداشت.
و از همه مهمتر دگرگشت زبان و ذوق و خواستِ نسلهای جدید بود که شعرهای تازهتر میخواستند، و نظامی میگفت:
شعبدهای تازه برانگیختم
هیکلی از قالب نو ریختم
آنچه گفتیم برای تعیین حد و مرز دقیق دورههای شعر فارسی و زبان و فرهنگ ایرانی هم نکتهی مهمی است، اما نباید این تصور را پیش آورد که سخن فارسی همراه سلجوقیان در آذربایجان و اران راه گشوده است. برعکس، این را خوب میدانیم که شمال غرب ایران از آغاز و همیشه پایگاه فرهنگ والای ایرانی بوده است، و پیش از آنکه محمد بن وصیف سگزی (نخستین شاعر شناختهی ایران) در سیستان سرودن قصیده را آغاز کند، به گفتهی طبری، پیرانِ مراغه اشعار فارسیِ (ظ: فهلوی) محمد بن بعیث بن حلبس، فرمانروای مرند (متوفی 235)، را میخواندهاند. حلبس پدربزرگ این مرد، خود از مهاجران تازی نجد و حجاز بوده، و شعر فارسی گفتن نوهاش به سبب انس با محیط فرهنگی محلی بوده است. این شاعرِ فرمانروا بر ضد متوکل عباسی قیام کرد و شکست خورد، سپاهیان خلیفهی بغداد مرند را ویران کردند، و او را به سامرا بردند.
دومین نکتهای که ذهن جوینده را به خود میکشد، این است که مؤلف، شعرهای شاعران کدام شهرها و نواحی ایران را در کتاب خود بیشتر آورده است؟
جواب این پرسش را پیش از این به اشاره دادهایم که بیشتر شاعران نزهه از شمال غرب ایراناند، و همین نکته هم موجب ارزش و اعتبار خاص آن است. و این طبیعی است که سرودههای شاعران نزدیک به محیط تألیف و شهر مؤلف، از دو سوی ارس، بیشتر در این کتاب جا داشته باشد: از گنجه (24 تن)، از شروان (18 تن)، از هر یک از دو شهر تفلیس و بیلقان (5 تن)، از باکو و دربند (از هر یک، یک تن)؛ از یازده شهر آذربایجان و زنجان هم، نام و شعر شاعرانی به این تعداد آمده است: مراغه (7 تن)، تبریز (5 تن)، ابهر (3 تن)، خوی، زنجان، اهر (هر یک دو تن)، اردبیل و اشنو و سجاس و خونج و خلاط و موصل (هر یک، یک تن)؛ شعر دو شاعر از گیلان هم (طبعاً به سبب نزدیکی به محل تألیف) آمده که قدیمترین فارسیگویان آن دیارند.
از اینها گذشته، شاعرانی هم هستند که نام آنها به صورت ساده و بدون نسبت به شهری آمده، و همهی آنها را از همشهریان و همروزگارانِ مؤلف باید شناخت.
سومین نکته، بررسی شمار رباعیهای هر شاعر است. و این ملاکی است برای سنجش شهرت و معروفیت هر گوینده، و رواج آثار او در محیط تألیف کتاب. در این زمینه باید بگوییم که گذشته از خود مؤلف که رباعیهای فراوانی از خود آورده (و کاش این کار نمیکرد)، از دیگر دیوانهای شاعران برخی را (مثل کمال اسماعیل و جمال اشهری و سید حسن غزنوی و جمال عبدالرزاق و سنایی و ظهیر و...) در دست داشته، و شعر برخی از همشهریان خود را احتمالاً از خود آنها گرفته، و اشعار برخی شاعران دور و نزدیک هم در شروان شهرت و محبوبیت داشته و بر سر زبانها بوده، و دست به دست میگشته و به دست مؤلف رسیده و در کتاب جای گرفته است.
30 شاعری که بیشترین رباعیها در این کتاب از آنها آمده، اینها هستند: کمال اسماعیل 383 رباعی، جمال اشهری 119، امیر شمسالدین اسعد گنجهای 106، صدر خجندی 90، سیدحسن غزنوی 89، عزیز شروانی 83، سید شرفالدین مرتضی 73، شمس سجاسی 67، جمال اصفهانی 66، مهستی 61، فخر مبارکشاه 54، اوحد کرمانی 49، امیر نجیبالدین عمر گنجهای 43، مجیر بیلقانی 41، بدر تفلیسی 37، رضی نیشابوری 39، خیام 36، یمین اصفهانی 36، سنایی 33، کمال مراغهای 30، شمس هروی 27، شرف صالح بیلقانی 25، ظهیر فاریابی 24، انوری 23، برهان گنجهای 20، ابوالحسن طلحه 18، شرف شفروه 17، صدر زنگانی 15، سعر لحافی 14، عایشهی سمرقندی 13، شمس الیاس گنجهای 17، بختیار شرورانی 10 رباعی. از دیگر شاعران، به تفاوت از هر کس (یک تا 10 رباعی) آورده است.
در میان شاعران این کتاب کسانی را میبینیم که مثل اسدی توسی (صاحب گرشاسبنامه) و کیکاوس زیاری (مؤلف قابوسنامه) سالهایی از عمر را در فراسوی ارس گذرانیده بودند. و احتمالاً شعر آنها در سینهی سفینهها یا بر سر زبانها باز مانده بوده، یا صوفیانی مثل مجدالدین بغدادی و اوحدالدین کرمانی که میدانیم برای سیر آفاق و انفس عمر را به گشتوگذار سر میکردند و گذرشان به شروان هم افتاده بود، یا پادشاه و وزیران و بزرگانی هستند که شعر آنها به همراه شهرت و قدرت سیاسی در سراسر ایرانزمین گسترده شده بود.
آیینهای از اران قرن هفتم
آنچه گفتیم تصویری از محیط ذوقی و ادبی و فرهنگی شروان1 را در قرن هفتم پیش چشم میآورد، و خواننده با توجه به این نکات و بررسی متن کتاب میبیند که نزههالمجالس آیینهای از پایتخت شروانشاهان در قرن هفتم است.
فراموش نکنیم که هدف مؤلف، نزهت خاطر خوانندگان بوده است، کتاب علمی و درسی ننوشته است مثل ترجمانالبلاغه و حدایقالسحر (که شعرهایی را به شاهد صنعتهای بدیعی بیاورد) یا مثل لغت فرس اسدی (که بیتهایی را به شاهد معنای لغتی ذکر کند) یا مثل لبابالالباب که ذکر شاعری را بکند و آنچه از آثار او به دست آورد، در کتاب خود بگنجاند.
مؤلف این کتاب زبدهرباعیهایی را که مردم زمان او در شهر او میخواندند و میشنیدند و میپسندیدند گرد آورده است: ترانههایی که در بزم اهل ذوق و حال از آنها لذت میبردند، و آنچه در خانقاهها به نوای آنها پای میکوبیدند و دست میافشاندند و آنچه در نامهها درد شوق خود را به آنها باز میگفتند، یا آنچه در نهانخانهی ضمیر و در خلوت خیال خود زمزمه میکردند.
ملاک انتخاب شعر برای این کتاب، تنها زیبایی و دلاویزی و مردمپسندی آن بوده، نه شهرت شاعر یا ملاحظههای دیگر. این است که مثلاً از شاعر معروفی چون عبدالواسع جبلی فقط دو رباعی آورده، و من وقتی که در جستوجوی این دو رباعی بخش رباعیها را در دیوان آن شاعر خواندم، دیدم واقعاً از آن گوینده فقط همینها تا اندازهای لطف شعری دارد، و قابل برگزیدن بوده!
مؤلف، ما را به مهمانی صاحبدلان و آزاداندیشان میبرد، در شهر شروان، شهر خاقانی در هفتصد هشتصد سال پیش. ترانههایی که در آنجا میشنویم به زبان عامهی درسخواندگان آن دیار است. سرگرمیهای مردم سادهی آن روزگار را از نرد و شطرنج و کبوتربازی و خیالبازی میبینیم، و اصطلاحهای آنها را میشنویم، و با حرفههای گونهگون آن عصر آشنا میشویم.
میبینیم که در آنجا شغل همهی شاعران مداحی نبود، و بسیاری از شاعران به کار و پیشهای سرگرم بودند، و به حرفهی معمولی خود شهرت داشتند، چون: جمال سقا، حسین سقا، سعد لحافی (= لحافدوز)، جمال عصفوری (گنجشکفروش)، زکی اکّاف (= پالاندوز)، موفق سراج، مجدالدین جاندار (= محافظ و پاسبان)، شهاب دفترخوان و کاغذی، فخر نقاش، عزیز کحال...
و چنین مینماید که در آنجا، به نسبت با سایر نواحی ایران، شمارهی زنان شاعر هم بیشتر است. و این میتواند نشانهای از شکفتگی فرهنگی و اجتماعی آن سامان باشد، اما از مهستی گنجهای و رضیهی گنجهای که بگذریم، اینقدر هست که زنان شاعر به نام پدر خود نامیده میشوند: دختر سالار، دختر ستی، دختر سجستانیه، دختر حکیمگاو.
* * *
اران به سبب موقعیت جغرافیایی، و دوری از مرکز فرهنگی ایران و اسلام از رنگارنگی فرهنگی خاصی برخوردار بود. نزدیک به کوهستانهای قفقاز بود که به قول یاقوت: «مردم آنجا به بیش از هفتاد زبان گونهگون سخن میگویند، چنانکه هیچکس زبان طایفهی همسایه خود را نمییابد».
این چندفرهنگی، یا برخورداری از سرچشمههای فرهنگهای گونهگون، در شخصیت شاعران و نویسندگان آن سامان هم تأملبرانگیز است، و جای آن است که موضوع پژوهش خاصی قرار گیرد. برخی از سخنسرایان اران در خانوادهای به بار آمدهاند که از یک سو نژاد از قوم دیگری دارند، یا زیستن در محیطی آمیخته از نژادهای گونهگون سبب آشنایی آنان با زبانها و آیینها و فرهنگهای دیگر شده است:
- خاقانی از مادری عیسوی نسطوری رومیتبار به دنیا آمده بود. از یک طرف آگاهی او به سنتها و اصطلاحهای عیسوی در آثارش پدیدار است، و از دگرسو میبینیم واژههای گرجی و جز آن در سخن او راه یافته است. در این کتاب دو رباعی از او هست که در آنها به معشوق گرجیاش به زبان او گفته است: «مویی، مویی»، یعنی: بیا، بیا!
- مجیر بیلقانی، مادرش ارمنی بود:
طفلان طبع من به صفت ترکچهرهاند
وین طرفهتر که ارمنیی بود مادرم!
تفلیسی (متوفی 579) نخستین کسی بود که در میانهی سالهای 522 تا 530 یک فرهنگ دارویی به چهار زبان فارسی، عربی، یونانی و سریانی گرد آورد که هنوز در دست است.2
اران، پایگاه فرهنگ ایرانی
نه تصور شود که وجود فرهنگهای گونهگون در دیار اران جا بر فرهنگ ایرانی تنگ کرده بود. آن سرزمین، پایینتر از کوههای قفقاز، از همان زمان ورود مادها به ایران، از کانونهای اصلی فرهنگ ایرانی بود. حتا نام «سرمت»ها (قوم چادرنشین آریایی که از سدهی چهارم پیش از میلاد تا سدهی سوم میلادی در روسیهی جنوبی و دامنههای شمالی کوههای قفقاز میزیستند) یادآور سلم پسر فریدون در استورههای کهن ایرانی است، و زبان آسها یا اوتها کهنترین نمونهی زبانهای ایرانی، و لهجهی تاتی که هنوز در گوشهوکنار اران به آن سخن گفته میشود، از یادگارهای زبان قدیم است. آتش جاویدان، بازپسین آتشکدهی معروف آن دیار در «سوراخانه» یا «سوراخانی»، که سند گویایی از قدیمترین کاربرد گازهای طبیعی به دست ایرانیان بود، با زیبایی و شکوه خاص خود تا آخرهای قرن نوزدهم در کنار پالایشگاه نفت باکو برپا و فروزان بود، و پارسیان ایران و هند به زیارت آن میرفتند، و جهانگردان اروپایی در سفرنامههای خود از آن معبد باستانی وصفهای دقیقی برجا نهادهاند. «خانی» در نام آن محل از واژههای زبان شمال غرب ایران و به معنی چشمه است و در نامهای خوانسار (= خانیسار) و مرداب گاوخونی و نیز به کثرت در اشعار گویندگان اران آمده است.
تاریخ آن سرزمین هم حکایت از همبستگیهای دیرین با ایران دارد. خسرو انوشیروان مرزبان شمال غربی ایران را در حدود آلان و خزر اجازه داد که بر تخت زر نشیند، و فرمانروایی آنجا را موروثی کرد، و جغرافیانویسان دورهی اسلامی بازماندگان آنها را «صاحب السریر» و آن ناحیه را (که برخی خاورشناسان با سرزمین آوارها تطبیق میکنند) «بلد صاحب السریر» نام بردهاند. و شروانشاهان بعدی، که همین لقب آنان یادگار عصر ساسانی است، نژاد خود را به ساسانیان میرسانیدند.
نخستین شروانشاهان دورهی اسلامی هم، که از سدهی دوم در آن دیار به فرمانروایی رسیدند، با اینکه نژاد تازی داشتند رفته رفته با تأثیر فرهنگ بومی خلقوخوی ایرانی گرفتند. اوج استقلال شروانشاهان و اعتلای فرهنگ ایرانی در آن سرزمین در سدههای ششم و هفتم بود. و پادشاهان آن خاندان در آن روزگار تنها فرمانروایان ایرانی هستند که، مثل سلجوقیان روم، نامهای ایرانیِ کیانی داشتند: فریبرز، منوچهر، افریدون، فرخزاد، گرشاسب، کیقباد، کاووس، هوشنگ...
در گلگشت آثار شاعران آن روزگار هم ایرانی کمتر خود را غریب میبیند. در دیوانهای خاقانی و مجیر و فلکی مضمونها و مثلها و نامهای ایرانی موج میزند. احساس خاقانی را در قصیدهی «ایوان مداین» در شاعران دیگر نواحی ایران در آن روزگار نمیبینیم. نکتهی مهمتر این که در دیوان خاقانی همهجا از نامداران ایرانیِ روزگاران کهن به عزّت و احترام یاد شده، اما در سخن بسیاری از گویندگان سایر نواحی در آن عصر نام آنها تنها برای مقایسهی ممدوحان با آنها و نتیجهگیری برتری ممدوحان آمده است. مثلاً میزان چاپلوسی معزّی و سخنناشناسی او را در این بیتها میبینیم:
من عجب دارم ز فردوسی که تا چندین دروغ
از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر!
در قیامت روستم گوید که: من خصم توام
تا چرا بر من دروغِ محض بستی سربهسر
گر چه او از روستم گفتهست بسیاری دروغ
گفتهی ما راست است از پادشاه نامور!
(دیوان معزی: 268)
میرسیم به نظامی که موضوع بیشتر داستانهای خود را از ایران کهن نگرفته است: خسرو و شیرین، هفت پیکر (داستانهای بهرام گور)، شرفنامه (داستان اسکندر و دارا).
در لیلی و مجنون هم اگر چه موضوعِ داستان ایرانی نیست، اما در دیباچهی آن از زبان شروانشاه اخستان پسر منوچهر فرمانروای ایرانیتبار چنین میگوید:
دانی که من آن سخن شناسم
کابیات نو از کهن شناسم
ترکی صفت وفای ما نیست
ترکانهسخن، سزای ما نیست
آن کز نسب بزرگ زاید
او را سخن بزرگ باید!
نکته اینجاست که این بیتها را در 584 در اوج استیلای ترکان بر آذربایجان و اران سروده است.
سخن این است که در اران فرهنگِ برترِ فراگیر فرهنگ ایرانی بود، اما در کنار آن فرهنگهای گونهگون دیگر هم بودند، و آنچه تا کنون مورد دقّت قرار نگرفته، بررسی تأثیرات این گونهگونی فرهنگی در آثار شاعران آن سامان است که در آینده باید انجام گیرد.
در آن جامعهی زندهی پرتکاپو، اندیشهها و آیینهای هر گروه، و زیباییهای درونی و برونی هر فرهنگ جلوهی خاص خود را داشت. در کنار آتشِ سده، صلیبمویان آتشروی، دستافشانی و پایکوبی میکردند، و خاقانی این ترانه را میسرود:
شبهای سده، زلف مغانفش داری
در جام طرب بادهی دلکش داری
تو خود همه ساله سدهی خوش داری
تا زلف چلیپا و رخ آتش داری
(دیوان خاقانی: 739)
یا مثلاً در سخن فارسی زیبایی چشم در سیاهی اوست، و پیش از آنکه صائب تبریزی جادوی چشمان آسمانی را دریابد و بازگوید، از همان روزگار رودکی که میگفت: «شاد زی با سیاه چشمان شاد...» تا عصر حافظ که دلش در گرو چشمان سیاه بود (مرا مهر سیهچشمان ز دل بیرون نخواهد شد...)، شاعر ایرانی جز در چشم سیاه جاذبهای نمییافت. اما در اینجا میبینیم در کنار سیهچشمان مشکموی ایرانی، زرینهمویان فیروزهایچشم بیگانه نیز دل از شاعران میربایند، و این ترانه را در نزههالمجالس میخوانیم:
چشم تو ز فیروزه گرفتهست جمال
فیروزه به از شبه بود در همه حال
بر خود چشمت خجسته دارم همه سال
فیروزه بلی خجسته دارند به فال!
سبک ارانی
تأثیر محیط در شعر شاعران اران، تازگی و غنای خاصی به سخن آنان داده، و سبب برآمدن شاعران بزرگی شده، که هر یک در راه خود گروهی از شاعران بعدی را به دنبال خود کشانیدهاند:
- خاقانی در قصیدهسرایی بنیاد تازهای نهاده، و با نازکخیالی و دشوارگویی جایگاه والایی یافته است که از روزگار او تا کنون همیشه مورد آفرین و ستایش استادان سخن بوده است. دشتی او را «شاعر دیرآشنا» نامیده، و پیشرو شاعران سبک هندی شمرده است؛
- نظامی پیشرو سرایندگان داستانهای بزمی بود. اگر چه پیش از او فردوسی، شاعر جان و خرد، با حماسهی سراسر حکمت و اندیشهی خود سخن را به آسمان برین رسانیده بود، اما سخن نظامی با آن ریزهکاریها و نازکاندیشیها چنان در دلها نشسته که داستانسرایان پس از او، مقلد و ریزهخورِ خوان او شدهاند؛
- مهستی با سرودن ترانههای دلاویز خود از زبان طبقات گونهگون جامعه یا خطاب به آنان راه تازهای رفته، و بعدها مورد تقلید قرار گرفته است.
پژوهندگان در بررسی آثار گویندگان اران، چون خاقانی و مجیر بیلقانی و فلکی شروانی و ابوالعلای شروانی، شیوهای جز شیوهی سخن شاعران سایر نواحی یافتهاند، و به مختصاتی به ابهام اشاره کردهاند که میتوان مجموع آنها را در «نازکخیالی و پیچیدهگویی» خلاصه کرد. استاد بهار در سبکشناسی (ج 2، ص 66) آن را سبک سلجوقی نامیده است. برخی پژوهندگان دیگر هم بدون توجه به شیوهی سخن و نوع مضمون و خیال، تنها مناسبت زمانی را در نظر گرفته سخنسرایان آن دیار را جزو «شعرای عراق و آذربایجان» آورده و سخن آنان را در «سبک عراقی» شمردهاند. اما نگفتهاند که شیوهی نظامی و خاقانی کجا به سبک کمال اسماعیل شباهت دارد؟ در اینباره باز هم نظر دقیقتر و به صحت نزدیکتر را دشتی اظهار کرده که بوی سبک هندی را از سخن این شاعران شنیده است.
صحیحتر این است که شیوهی سخن این شاعران را در سبکی بعد از سبک خراسانی و پیش از سبک هندی، و همزمان با سبک عراقی، به نام «سبک ارانی» بنامیم. این پیشنهادی است که رد یا قبول آن به انتشار همهی آثار این شاعران، و بررسیها و سنجشهای دقیقتر محققان باز بسته است.
بیان همهی ویژگیهای شعر اران، و حکم کلی قطعی در این باره، پیش از چنان بررسیهای دقیقی ممکن نیست، و این مقدمه هم گنجایش بحث درازتری را ندارد. این قدر هست که در شعر شاعران آن سامان مضمونهای نادر و نامأنوس کم نیست. یکی اینکه در اینجا بیش از تناسب لفظی به مضمون توجه هست، و مضمون هم یک تشبیه یا استعارهی ساده نیست، بلکه خیال مرکبی است که در آن چندین حادثهی پیدرپی در هم آمیخته، و به صورت حکایتی پرحادثه درآمده است.
شاعری بهار را به صورت مرد مستی میبیند که باد صبا او را به دوش گرفته میآورد، و شکوفهها برفی هستند که درخت در حال خمارآلودگی خورده، و ناچار برمیگرداند:
مست است بهار، آنک از می خوردن
میآوردش باد صبا بر گردن!
هر برف که در خمار خوردهست درخت
روزی دو دگر شکوفه خواهد کردن!
(شکوفه کردن علاوه بر معنی معروف شکفتن در معنی «برگرداندن» هم به کار رفته، و اینجا صنعت ایهام هست).
تاجخلاطی، زلف یار را دیوانهای میبیند که به دارش آویختهاند و در حال به دار آویختگی هم دست از گناه کردن برنمیدارد و از جام لبِ یار می مینوشد!
مشکین رسن زلف تو روزافزون است
بر آتش رخسار قرارش چون است؟
آویخته، از جام لبت مینوشد
دیوانگی، ای نگار، گوناگون است!
(این صنعت که ترانه را به مثلی مشهور ختم کرده، بر زیبایی شعر افزوده است)
شرف صالح بیلقانی، که پس از مجیر لطیفطبعترین شاعر شهر خویش است، و جز در این کتاب در جایی نامی و شعری از او نیست، در این شیوهی مضموناندیشی، ترانههای بدیعی دارد؛ مثلاً خورشید برای نظارهی شمع روی یار بر لب بام میآید، اما تا دیوار معشوق را میبیند، مدهوش میشود و از روزن به درون میلغزد.
خورشید کزوست چشم عالم روشن
از بهر نظارهی تو، ای شمع ختن
آمد به لب بام، چو دیوار تو دید
مدهوش شد و در اوفتاد از روزن!
هماو رباعی بسیار عالی و لطیفی دارد که در دیوانهای مولانا و ظهیر فاریابی هم وارد شده است:
ای روی تو از لطافت آیینهی روح
خواهم که قدمهای خیالت به صبوح
بر دیده نهم، ولی ز خار مژهام
ترسم که شود پای خیالت مجروح!
شعر خود جمال شروانی، مؤلف کتاب، متوسط است اما این ترانهی او ویژگی سبک ارانی را دارد:
ای لالهرخ، از بهر خدا یادت هست؟
کاندر چمن و باغ همی گشتی مست
قدت چو بدید سرو، بنشست ز پای
رویت چو بدید گل، درآمد از دست
در ترانهی زیر، که از نخستین نمونههای وقوعگویی در شعر فارسی است، لطف و زندگی موج میزند، و این اگر چه از عایشهی سمرقندی است، اما در هر صورت وجود آن در این کتاب دلیل و نمونهی پسند محیط شروان است:
بر حرف نهاد دوش یار انگشتم
برگشت و کشید از سر مستی مشتم
دشنام همی خواست که آغاز کند
دشنام، به بوسه در دهانش کشتم!
مهمترین ویژگی شعر فارسی گویندگان اران ترکیبآفرینی است. وقتی کتابهای لغت را ورق میزنیم میبینیم شاهدهای بیشترین ترکیبهای نادر از شعر نظامی یا خاقانی است. این ویژگی شاید از آنجا حاصل شده باشد که فارسیگویان اران با اندیشهها و تعبیرهای فرهنگها و زبانهای دیگری هم تماس و آشنایی داشتند، و از این راه اندیشهها و مضمونهای تازهای در ذهن آنها میجوشید که برای بیان آنها نیاز به تعبیرها و ترکیبهای جدیدی احساس میکردند. درست نظیر اینکه در زبان جدید فارسی هم در صد و پنجاه سال اخیر، پس از آشنایی ایرانیان با زبانهای اروپایی، برای بیان مفاهیم زندگی و تمدن جدید نیاز به واژههای جدید احساس شد، و این نیاز هنوز به صورت روزافزونی احساس میشود.
به سببی که گفتیم، یا به هر دلیل دیگری که باشد، شاعران اران از استعداد ترکیبپذیریِ زبان فارسی بیشترین بهره را بردهاند، و بیش از شاعران نواحی دیگر در توانگر ساختن زبان از این راه کوشیدهاند. اگر کسی روزی ترکیبهای فارسی را از دیوان خاقانی یا پنج گنج نظامی درآورد و تدوین کند، بدیعترین و ارزندهترین اثر را به وجود خواهد آورد. در اینباره سخن دراز است، و به همین یک اشاره بسنده میکنم و میگذرم.
پینوشتها:
1- شَروان (به فتحِ ش) صحیح است. طبق کلیهی کتابهای کهن جغرافیا، و کاربرد آن در دیوانهای شاعران که وزن شعر، وزن کلمه را هم نشان میدهد. خاقانی گفته است:
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کابتداش شر است
شروان کهن پس از انقراض آخرین سلسلهی شروانشاهان و استیلای صفویه بر آن شهر، و دست به دست گشتنهای آن میان ایران و عثمانی ظاهراً ویران شده است. و جهانگردان در اواخر عصر صفویه ویرانههای خالی از سکنهی آن را دیدهاند.
اما شیروان، وطن زینالعابدین شیروانی و بهار شیروانی، نام جدید آن ناحیه و ولایت است و شهر مرکز آن شماخی است.
2- بنگرید به: تفلیسی... از نویسندهی این سطور، در سال هفتم آینده، ص 625 - 620.