فروزش 4
مباحث قومی در امروزِ ایران / گفتوگو با احسان هوشمند – بخش دوم و پایانی
- فروزش 4
- نمایش از سه شنبه, 11 مرداد 1390 21:58
- بازدید: 5318
برگرفته از فصلنامۀ فروزش شماره چهارم (پاییز 1388)، رویه 59 تا 66
کریم جعفری
روزنامهنگار و دانشجوی دکترای تاریخ ایران اسلامی
پس از پیروزی انقلاب در خصوص قومهای ایرانی چه تحوّلاتی رخ میدهد؟
از 57 به بعد، مدتی بیدولتی در ایران شکل میگیرد. دولت موقت روی کار میآید. ارتش بنایش سست شده است. فرماندهان ارتش اعدام شدهاند. عملاً ارتش منسجمی نیست. ژاندارمری منسجمی نداریم. شهربانی به همین ترتیب. درگیریهای قومی در کردستان آغاز میشود که قبلاً مورد بحث قرار گرفت. گروههای چپ مستقر در منطقه، بهرغم اینکه دولت موقت خیلی با آنها از سر مدارا درآمد، کوتاه نیامدند.
پادگان مهاباد در اول اسفند 57 غارت میشود. شش روز پیش از آن، شهربانی مهاباد غارت میشود. درگیریهای سنندج به وجود میآید و بهدنبال آن کمکم راه گفتوگو بسته میشود و دولت موقت کنار میرود و یک دورهی چند ساله از درگیری در مناطق کردنشین را شاهد هستیم. البته باز هم تأکید میکنیم که منظور از مناطق کردنشین مناطقی است که کردهای سنیمذهب ساکن هستند. هیچگاه این درگیریها به مناطق کرمانشاه و کردهای شیعهی آن حوزه یا گروس کشیده نشد. در این دوره، فرصتسوزیهای زیادی صورت گرفت و البته تلاشهای آیتالله طالقانی و بسیاری از شخصیتهای ملی برای اینکه داستان ابعاد خونین پیدا نکند، به جایی نرسید و تلفات سنگینی بر جای گذاشت؛ تلفات نیروهای دولتی با گروههای کُرد، تلفات گروههای کرد با هم. شما میدانید که در برخی مناطق کردنشین تلفاتی که دموکرات و کومله بر یکدیگر وارد کردند به مراتب از تلفاتی که بر اثر درگیری با نیروهای دولتی داشتند شاید بیشتر باشد. چندین هزار نفر در همین جریان کشته شدند.
به غیر از این، تعداد زیادی کرد مخالف گروههای مسلح به وسیله گروههای کومله و دموکرات و فدایی و... کشته شدند. البته نیروهای دولتی هم تعداد زیادی از نفرات این گروهها را از بین بردند و تعداد زیادی هم از نیروهای دولتی کشته شدند، و یک فضای خشن، آشفته و غمناکی در آن منطقه حاکم شد که به تدریج به آرامش رسید. در ارتباط با مسألهی انقلاب، فقط مسألهی کردستان نبود که خودش را نشان میداد. در خوزستان، خلق عرب؛ در بلوچستان، خلق بلوچ؛ و در منطقهی ترکمننشین گرگان، خلق ترکمن. در این باره هم باید دقت کرد که ردّ پای گروههای کوچک کمونیست و مارکسیست مثل فداییها و گروه مائوئیستی «پیکار» در همهی این جریانها حتا در کردستان کاملاً مشهود بود. این گروهها آمده بودند به قول خودشان با فئودالها مبارزه کنند. البته به معنای جامعهشناختی، ایران هیچگاه فئودال نداشت که با آن مبارزه کنند و از آن طرف در بلوچستان، اگرچه تحتتأثیر این شعارهای تند، قدرت سردارها کم شد و این گفتمان مارکسیست، البته هزینههایی هم داشت. در خوزستان، در بلوچستان و در ترکمنها بسیار محدود ولی کمکم ابعاد تازهای برای موضوع «سیاسی شدن قومیت» در ایران مهیا کرد.
شاید اگر حوادث بعد از سال 57 کردستان را از این منظر نگاه کنیم یکی از غمانگیزترین دوران تاریخی مناطق کردنشین ایران است. شما نگاه کنید گروههای چپ، حزب توده، فدایی، پیکار، حتا مجاهدین خلق، گروه کومله و دموکرات و امثال آنها هستند. از کردهای عراقی، طالبانی و بارزانی هم هستند. هواداران شیخ عثمان نقشبندی، گروه خبّاط و گروههای متعدد مسلح آمدند. اینها بهجز اینکه با دولت درگیر هستند با هم نیز درگیر هستند. عدهی زیادی آدم بیگناه و آدم عادی در این بین تلف میشوند. تلفات انسانی زیادی وارد میشود. چون گروه طالبانی از «حزب دموکرات کردستان ایران» حمایت میکند، مسعود بارزانی از دولت حمایت میکند و «قیام موقّت» علیه کومله و دموکرات، مبارزهی مسلحانه میکنند. از آن طرف بقیهی گروههای کمونیست هم با همدیگر درگیر هستند.
خوب، در این فضای غمانگیز، هم توسعهی منطقه به شدت آسیب میبیند و هم بیاعتمادی بین حاکمیت و مردم عمیق میشود و هم فرصت مشارکت مردم کُرد در فرآیند سیاسی کشور به حداقل میرسد. البته برخی ناپختگیها هم در تهران رخ میدهد. گروههای مشارکتطلب کرد مثل جریان مفتیزاده به همکاری طلبیده نمیشوند. آنها را هم میرانند و همه با یک چوب مورد بیمهری قرار میگیرند که این ابعاد، داستانِ کردستان را پیچیده میکند. البته تلاش مرحوم آیتالله طالقانی برای تشکیل شوراها مقداری راهگشا بود. به هر حال، ماحصل این داستان، شکلگیری فضای نظامی، سیاسی و امنیتی است تا حول و حوش دوم خرداد. اگرچه با روی کار آمدن آقای هاشمی مقداری فضا منعطف میشود.
شما تاریخچهای از روندهای موجود در کشور را گفتید که مختص یک نقطهی کشور هم نیست. آذربایجان، کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، ترکمنصحرا و شاید هم جاهای دیگر ایران. اصلا فرقی با هم نمیکنند. آذربایجان هیچ فرقی با بوشهر و کردستان نمیکند. همه در یک چارچوب زندگی میکنیم ولی به نظر میرسد در دههی اخیر ما شاهد تحوّلات دیگری هستیم. تحولات به سمتوسوی دیگری میروند. به نظر شما ما امروز با چه چالشهایی مواجه هستیم؟ آن چالشهایی که شما در تحقیقاتتان و مطالعاتتان به آنها رسیدهاید، چه هستند؟ اول چالشها را بگویید بعد به راهکارهایش هم بپردازید.
بله. در آن ماجرای اول انقلاب، رقابتهای منطقهای هم تأثیر داشت؛ رقابت ایران و عراق بهخصوص، چون دولت صدام از گروههای قومگرای کرد، بلوچ و عرب حمایت میکرد که در بمبگذاریهای خوزستان و همینطور در بلوچستان خودش را نشان داد. باز این نکته را هم در همهی این فرآیندها باید دید؛ رقابتهای منطقهای و فرامنطقهای را. نکتهای که اینجا هست بعد از 1987 که اتحاد جماهیر شوروی فرو میپاشد دولتهای جدیدی در قفقاز شکل میگیرند. اینها تاریخ ندارند، گذشته ندارند، هویت به معنای تاریخی مستقل از ایران ندارند. طبیعتاً وقتی میخواهند از گذشته بنویسند، میبینند گذشتهی آنان با ایران پیوندی ناگسستنی دارد و بدون ایران دربارهی هویت تاریخی خود چه میتوانند بنویسند. در نتیجه، به تاریخسازی و جعل تاریخ روی میآورند. این به خصوص در مورد جمهوری آذربایجان بیش از دیگر سرزمینهای قفقاز صادق است. البته این دوران، یعنی فروپاشی شوروی، برای ما فرصتی طلایی بود که استفاده نشد. یک خطایی در دولت آقای هاشمی شکل گرفت. به جای اینکه وقتی دولت آذربایجان اعلام استقلال کرد آقایان با افتخار اعلام کنند که ما اولین کشور بودیم که آذربایجان را به رسمیت شناختیم، باید با شرطی آن را به رسمیت میشناختیم، با این شرط که به نام تاریخی و واقعی خودش، «آران»، برگردند که این متأسفانه صورت نگرفت.
به همان صورتی که امروز یونان حاضر نیست مقدونیه را به عنوان یک کشور بشناسد چرا که مقدونیه نام یکی از استانهای شمالی این کشور است.
برخی از ملیون تلاش کردند، متأسفانه به جایی نرسید. به هر رو، آنها در پی تاریخسازی و جعل تاریخ برآمدند. صفویه را پادشاهی آذری- ترک اعلام کردند. گویی جهان ترک به وسیلهی صفویه تا خلیج فارس گسترش پیدا کرده است و البته در مورد مناطق کردنشین هم به همین ترتیب. بعد از جنگ اول خلیج فارس، شمال عراق دستخوش تحولات تازهای میشود. دچار بیدولتی میشود. نیروهای کرد عراقی در آنجا نفوذ پیدا میکنند. تحت تأثیر این داستان پِکِکِ در جنوب ترکیه رشد میکند. ما شاهد تغییرات منطقهای هستیم. آیا این تحولات میتواند با توجه به سابقهی موضوع، بر ایران بیتأثیر باشد؟ خیر. از داخل کشور هم این سردرگمی کاملاً مشهود بود. ما هیچ برنامه و راهبردی در بحث قومها تاکنون نداشتهایم و نداریم. فضای دوم خرداد موجب میشود که یک مقدار ساختار پیشین عوض شود. انعطاف در مشارکت عمومی بهوجود بیاید.
خوب، ورود به هرم قدرت مقداری منعطف و ساده شود. چه اتفاقی میافتد؟
اتفاقهای مثبت البته رخ میدهد و بعضی جاها ندانمکاریها و خطاهایی رخ میدهد.
میتوانید چند نمونه را بیان کنید؟
مطالعهای که بنده برای اولینبار در کشور انجام دادهام، نشان میدهد در سال 82 از مجموع 1465 مدیر عالی، میانی و پایهی آذربایجان غربی حدود 1217 نفر بومی هستند؛ یعنی، 71/83 درصد. بهسخن دیگر، مشارکت کردهای سنی و آذریهای آذربایجان در ادارهی استان رشد پیدا میکند. در استان کرمانشاه از 1855 نفر مدیر عالی، میانی و پایه حدود 1608 نفر، یعنی 7/86 درصد، بومی هستند. به همین ترتیب در استان ایلام 3/84 درصد، در استان سیستان و بلوچستان 6/65 درصد، و در استان کردستان 8/78 درصد از میان نیروهای بومی برگزیده میشوند. به عبارت دیگر، مشارکت کردهای اهل سنت و بلوچهای اهل سنت به شدت در ساختار میانی قدرت تقویت میشود. بر خلاف چیزی که قومگراها تأکید میکنند و کاملاً غلط است. شما نگاه کنید تعداد زیادی معاون، استاندار، فرماندار، بخشدار، شهردار، مدیرکل صنایع و معادن، مدیر کل دارایی، معاونان کل ادارهی آموزش و پرورش، ارشاد، مدیرکل راه و ترابری، رییس سازمان مدیریت و برنامهریزی و سازمان آب و بسیاری از سازمانهای مهم استانی در دست نیروهای اهل سنت یا نیروهای بومی قرار میگیرد. در این چند استان و تمام استانهای کشور این اتفاق کمابیش شبیه هم است.
به عبارت دیگر از 6076 مدیر عالی، میانی و پایهی این استانها 6/81 درصد مدیران بومی هستند. البته، در تشریح و روشن کردن ابعاد این تحول، کار زیادی صورت نگرفت اما در سطح کشور این اتفاق رخ نمیدهد. بهسخن دیگر، ما در این دوره شاهد یک معاون رییسجمهور، یک وزیر یا معاون وزیرِ سنی و اهل سنت نبودیم. هر چند که قبل از آن حتا فرماندار اهل سنت هم نداشتیم. یکدفعه اتفاق میافتد و اتفاق مثبتی است. باید در راستای منافع ملی و منطقهای مورد استقبال جامعهی روشنفکری و نیروهای محلی قرار میگرفت... ولی بر خلاف این واقعیت، انعکاساش در بیرون از این استانها وارونه بود که مثلاً در سنندج رییس آب و فاضلاب هم شیعه است، در حالیکه واقعیتِ قضیه این نبود.
در حوزهی فرهنگ، اوضاع به چه سمتوسویی رفت؟
دهها نشریهی قومی در آذربایجان، کردستان و... شروع به انتشار میکنند. صدها نشریهی دانشجویی هم اضافه میشود. انتشار صدها عنوان کتاب هم هست. شبکههای محلی تلویزیون هم در سطح استانها فعال میشوند. پس، به لحاظ فرهنگی هم تحولات مثبتی علیالظاهر رخ میدهد - البته این حوزه، آسیبهایی هم داشت که باید مورد توجه باشد. ضمن اینکه در شاخصهای اقتصادی هم البته اتفاقات مثبتی رخ میدهد اما اینجا یک نگرانی جدّی بروز میکند. در میان اصلاحطلبان، راهبردی جامع در سطح ملی درخصوص خردهفرهنگهای ایرانی و قومهای ایرانی به چشم نمیخورد. بسیار منفعلانه برخورد میشود؛ یعنی، هیچ ایدهی ملیای که بتواند هم مشارکت همهی ایرانیها را جذب کند و هم با رویکردها و نداهای تجزیهطلبانه، مرز خودش را تفکیک کند ظهور و بروز پیدا نمیکند؛ ایدهای که هم مشارکت را تقویت و هم تکلیف خودش را با تجزیهطلبی روشن کند. این نکتهی مهمی است که در گفتمان اصلاحطلبی به سادگی از کنار آن گذشتند. راهبردِ تقویت مشارکت همراه با تعیین مرز با تجزیهطلبان شکل نمیگیرد.
تازه از این بدتر، در گفتمان برخی از اصلاحطلبان چنان مفاهیم لیبرالیستی شکل میگیرد و در کانون گفتمانشان قرار میگیرد که عملاً در گفتمانشان اثر چندانی از ایرانیّت و ایرانی بودن به چشم نمیآید. برخی از مدیران اصلاحطلب که نزدیک به دولت آقای خاتمی بودند وقتی دربارهی ایران صحبت میکردند گویی نمایندهی سازمان ملل است که در مورد جنوب لبنان صحبت میکند یا در مورد دارفور دارد صحبت میکند. گویی ایران و ایرانیت و یا یک حداقلی از ایرانگرایی، در گفتمان اینها، یک جرم نابخشودنی است. یک نوع بیتوجهی در گفتمان برخی از اصلاحطلبان کاملاً برجسته است و همین باعث میشود که در خلاء آن، تجزیهطلبان، حاشیهی امنی برای فعالیت پیدا کنند. البته نیاز به استفاده از رای این گروه هم ممکن است به چنین بیتوجهیای دامن زده باشد. این نگاه، به صورت خواسته و ناخواسته، نقش مهمی در سیاسی شدن مباحث مربوط به قومهای ایرانی داشت. استفادهی ابزاری از انتخابات و به ویژه انتخابات ریاستجمهوری و مجلس و رای گروههای قومی برای منافع ملی، کارکردهای نامطلوب فراوانی داشت که تاکنون آسیبشناسی ویژهای در این خصوص نشده است.
در خلال فعالیت نشریات قومی و نشریات دانشجویی، کمکم به جای اینکه نگاهها متوجه ایران و ایرانیت شود، نگاهها متوجه جنوب ترکیه، شمال عراق، باکو و شخصیتهای بیرون از ایران شد. این گفتمان چنان ایران را رها میکند و مملکت را بهحال خودش میگذارد و صرفاً با یک نگرش فرصتطلبانه به محیط پیرامونی توجه میکند که دیگر متوجه نیست پیآمد این داستان ممکن است به نزاع منجر شود. در این دوره، البته ما شاهد فعالیت گروههای حامی تجزیهطلبان در گوشهوکنار کشور هستیم. گروههای قومگرا از این فرصت استفاده کردند. نشریات متعدد، ارتباطات گسترده با باکو و شمال عراق، درخواستهای متعدد از سوی گروهی اندک برای دخالت سازمانهای بینالمللی در مسألهی قومهای ایرانی و بیتفاوتی نسبت به این رخدادها، نبود نگاهی تاریخی به این مسأله و البته بیتوجهی به یک راهبرد جامع موجب میشد که قومگرایی شکل نوینی را پیدا کند. البته هنوز این گروهها تمام جامعه را با خود همراه نکردهاند، ولی به هرحال ابعاد فعالیتشان دارد گسترش پیدا میکند.
واکنشهای متناقض روشنفکران مناطق قومی در این وضعیت، موضع فعالان سیاسی و فرهنگی در مناطق قومی چگونه ارزیابی میشود؟
در این میان برخی روشنفکران و نویسندگان مناطق قومی هم دچار پارادوکس هستند و رفتارهای پارادوکسیکال دارند. با مثالی مطلب را روشن میکنم. ما در روزهای اخیر (بهمنماه) میشنویم در سنندج جوان دانشجویی در زندان و در حین بازداشت به طرز مشکوکی فوت میکند. دستگاههای ذیربط میگویند که خودکشی کرده است. خانوادهاش میگویند اگر خودکشی کرده چرا بدون اجازه دفن شده است و باید اجازه داده میشد کالبدشکافی شود. این رفتارها از منظر اخلاقی، دینی، انسانی، حقوقی، ملی و ایرانی پذیرفته نیست. این شهروند ایرانی هر جا هست اگر بازداشت میشود باید تمام مواد قانون در موردش رعایت شود، وکیل داشته باشد، خدای ناکرده تحت شکنجه قرار نگیرد، تحت فشار قرار نگیرد و امثال آن. کما اینکه در مورد پزشکی که در همدان فوت میکند همهی این موارد باید رعایت میشد. طبیعتاً، دولت مسؤولیتهای زیادی دارد. نباید از کنار مسؤولیتهای مهم گذشت. اگر خودسری احتمالی صورت میگیرد نباید از کنار پاسخگویی به افکار عمومی و تنبیه خاطیان، بیتفاوت بگذرد. این وظیفهی مدیریت عالی است. باید این رفتارها مورد کنکاش قرار بگیرد. بسیاری از نویسندگان و روشنفکران در مناطق کردنشین کردستان و آذربایجان غربی، امروز نگران هستند و این جزو حداقل کارهایی است که یک روشنفکر یا نویسنده باید انجام دهد. اما در مقابل ما شاهد هستیم در یکی دو سال اخیر برخی ترورهای کور در مناطق کردنشین شکل میگیرد. در آذربایجان غربی و در کردستان، برخی سایتها راه افتادهاند، از خودشان چند اسم مینویسند که اینها مزدور هستند و... و بعد برخی از اینها ترور میشوند. آیا همین نویسندگان و روشنفکران، ترورها را محکوم میکنند؟ نگرانیشان را اعلام میکنند؟ وابستگان به برخی از احزاب مسلح، بدون هیچگونه محاکمهی قانونی، هیچ وکیلی، میروند در خانهی کسی و وی را ترور میکنند. نفس این رفتار، غیرمدنی است. ترور، محکوم است.
این ترورها به وسیله گروههای تروریست تجزیهطلب صورت میگیرد؟
امروزه گفتمان نفی تروریست یک گفتمان بینالمللی است. اگر روشنفکران کُرد، نویسندگان و روشنفکران، مدعی اعتراض به برخی از رفتارهای دولت هستند، آیا در برابر این نوع ترورها باید ساکت باشند؟ ما میبینیم در تابستان 1386 در شهر کامیاران هنگام غروب آقای عمر دادگر ترور میشود.
بعد از ترور ایشان فرزندش، احسان دادگر که جوانی است کلاس سوم دبیرستان، داد و قال میکند همسایهها را خبر کند که بیایند کمک کنند، ضارب یا ضاربان در حین فرار این نوجوان بیگناه را هم به رگبار میبندند. بیش از 9 گلوله به این جوان اصابت میکند و در دم جان میدهد. خبر این جنایت شهر کامیاران را یکپارچه عزادار میکند، شهر را تحتتأثیر قرار میدهد و شهر در بُهت و حیرت فرو میرود. اما شما نمیبینید حتا یک واکنش محدود و جزیی به صورت کلامی یا نوشتاری، در جایی ثبت شود، روزنامهای، نشریهای محلی یا غیرمحلی... و واکنشی از سوی همان نویسندگان و روشنفکران نسبت به این جنایت رخ نمیدهد. این موضعِ دوگانهی نویسندگان و روشنفکران را نشان میدهد که تعیینِ تکلیف خودشان را با مفاهیم مدرن، حقوق بشر، دموکراسی، مخالفت با تروریسم، آدمکشی و جنایت روشن نکردهاند. یکجا میآیند دفاع میکنند. یکجا نمیکنند.
این البته از منزّهطلبی و وجیهالملّه شدن هم به دور است. حتا اگر کسی هم میخواهد خودش را منزّه کند که نگویند به حاکمیت وابسته است حداقل اینجا بحث انسان و نیز انتظار افکار عمومی است که منتظر واکنش است. شما دیدید در ارتباط با پروندهی این دو نفر که محکوم به اعدام شدند؛ آقای عدنان حسنپور و دیگری، که صالح نیکبخت بهعنوان وکیلشان اعلام کرد که پروندهی اینها مطبوعاتی نیست، پروندهشان شکل دیگری دارد، امنیتی است و امثال آن. در خارج از کشور گروههای معارضِ قومگرا به شدّت علیه این وکیل دادگستری تلاش کردند. به حیثیت او، به کارهای او و به سوابق او حمله کردند، توهین کردند و نیکبخت تمام تلاش خود را میکرد که از طریق مجاری حقوقی کار را به جایی برساند. در یکی از آنها موفق بود. در دومی هم دارد تلاش میکند. اما هیچکس حاضر به دست به قلم بردن و دفاع از این وکیل دادگستری نبود. اینهاست که آن مواضع دوگانهی جریانهای فرهنگی و روشنفکری را در این مناطق نشان میدهد. البته پیش از آنکه به ملزومات اخلاقی و انسانی مسأله پایبند باشند، بیشتر متوجه منافع سیاسی و ایدئولوژیکشان هستند و این البته برای خودشان و برای مملکت میتواند پرهزینه باشد.
نگرانیهای موجود آیا در حوزهی آموزش عالی هم نگرانیهایی وجود دارد؟
یک چالش هم در حوزهی آموزش عالی است. در آموزش عالی شما میدانید که بعد از انقلاب با قانونی که در مجلس رسمیت پیدا میکند، دانشگاهها در قالب مناطق 1 و 2 و3 و 4 و 5 سهمیهبندی میشوند، که آخریها مناطق محروم است. در حال حاضر در قالب 3 منطقهی محروم، نیمهبرخوردار و برخوردار، سهمیهای برای مناطق محروم در نظر گرفته میشود. پای بسیاری از جوانان داوطلب کرد و بلوچ روستایی و... به دانشگاه باز میشود. این تحوّل مثبتی است. بهجز تأسیس دانشگاهها... در گوشهوکنار کشور سهمیهها هم موجب گسترش عدالت آموزشی میشود. اما از پایان دههی 60، زمانی که آقای رفسنجانی رییسجمهور میشود، با دو توجیه، اتفاق تازهای در آموزش عالی ایران رخ میدهد؛ توجیه اول این است که وقتی دختران دانشجو در دانشگاه پذیرفته میشوند چون از خانوادههایشان دور میشوند در حجابشان تغییراتی رخ میدهد؛ چادر، مانتو میشود یا روسریهایشان عقب میرود، پس بهتر است که در نزدیک خانوادهشان درس بخوانند. دوم با این توجیه که بچههایی که از اینطرف و آنطرف میآیند، خوابگاه میخواهند، بودجهی رفاهی لازم دارد و دولت برایش این امکان نیست. با این دو توجیه، ساختار پذیرش دانشجو عوض میشود؛ تحت عنوان گزینش بومی دانشجو. به این معنی که هر دانشگاهی موظّف است 80 درصد از دانشجویان آن سالش را به دانشجویان بومی آن استان یا ناحیه و قطب اختصاص دهد. این را میگویند پذیرش بومی. اگر آن استان رشتهای را نداشت در قالب پذیرش ناحیهای، یعنی استان مجاور عمل میکند. مثلاً کسی که سنندجی یا سقزی است میخواهد کنکور بدهد، اگر رشتهی دانشگاهی مورد نظر را سنندج نداشت، کرمانشاه و ارومیه، اینها میشود ناحیهاش و اگر این دو دانشگاه نبود در تبریز پذیرفته میشود. به عبارت دیگر، سهمیهی 80 درصد پذیرش دانشجو و گزینش دانشجو در اختیار داوطلبان آن منطقه، آن چند استان و آن استان قرار میگیرد. این اتفاق از سال 69-1368 شروع شد. البته قبل از انقلاب، کمتر از 10 درصد از پذیرش دانشگاهها، در اختیار نیروهای بومی بود با این تعهد که بعداً در استان خودشان کار انجام دهند. حتا اگر در تهران هم پذیرفته شوند بروند در استان خودشان کار کنند. ولی این دفعه میشود 80 درصد. به عبارت دیگر داوطلبانِ استان کردستان یا در دانشگاه سنندج یا دانشگاه کرمانشاه یا دانشگاه آذربایجان غربی (ارومیه) یا تبریز پذیرفته میشوند و دانشجویان شبستری یا در دانشگاه تبریز یا ارومیه یا اردبیل پذیرفته میشوند. پیآمدش چیست؟
دانشگاههای ما محل پذیرش دانشجویان محلی میشود. همهجای کشور، کرمان، همدان و مناطق قومی ما... چه اتفاقاتی میافتد؟ برخی از این مناطق، مناطق محرومی هستند. سیستان و بلوچستان محروم است. چهارمحال و بختیاری محروم است. هرمزگان محروم است. دانشآموز این استانها در دبیرستانِ محرومی درس خوانده است. حالا میآید به دانشگاه خودش. دانشگاه خودش ضعیفتر از دانشگاههای دیگر است: 1- آیا عادلانه است؟ 2- حق انتخاب از داوطلب گرفته میشود. دانشجوی زرنگ شهرهای کوچک میخواهد برود دانشگاه خوب، چون 80 درصد سهمیه برای دانشجویان بومی است، طبیعتاً این حق از او گرفته میشود. 3- دسترسی دانشجویان به فرصتهای شغلی و کار در حین تحصیل هم نابرابر میشود. وقتی شما در دانشگاه سنندج یا زاهدان پذیرفته میشوید، آیا با کسی که در دانشگاه اصفهان پذیرفته میشود، فرصتهای برابری دارید که در حین تحصیل بتوانید در چند فضای صنعتی یا فضای عمومی به کار و فعالیت مشغول باشید؟ طبیعتاً، این هم یکسان نیست.
از یک طرف، همزمان با تحصیل، آموزشهای لازم را در محیط صنعتی و اقتصادی به دست نمیآورند و از طرف دیگر، امکان شناخت ایرانیها از یکدیگر سلب میشود. امکان اینکه مثلاًً دانشجوی بلوچ با بقیهی نقاط ایران آشنا شود، دانشجوی همدانی برود زاهدان و زاهدانی برود کردستان، گرفته میشود.
همچنین فرصتهای ازدواجهای فراقومی و فرامحلی هم میان ایرانیها گرفته میشود. بسیاری از ازدواجهای دانشجویی قبلها شکل ملی داشت. الان این امر کمکم شکل محلی و قومی به خودش گرفته است و به هر حال، همبستگی ملی را تحتالشعاع قرار میدهد. حتا در رفتوآمدهای دانشجویان، فرصتهای شغلی، فرصتهای ایرانگردی و فرصتهای مختلفی مهیّا میشد و همهی این فرصتها نهتنها گرفته میشود، بلکه در مورد آن دو توصیهی اولیه هم آقایان دچار خطا شدهاند.
اول توجیه میکردند که هزینهی خوابگاهها کاهش پیدا میکند. آمار نشان میدهد که از آن سال تا به امروز، روند بسیار شتابان و رو به رشد هزینههای خوابگاهی در دانشگاه ادامه دارد؛ یعنی، نهتنها کاهش نیافته، بلکه ادامه دارد، چرا که اگر یک بچهروستایی سنندجی هم در سنندج قبول شود و یک بچهروستایی همدانی هم در همدان قبول شود، نیاز به خوابگاه هست. ضمن اینکه حتا اگر بودجهها کاسته شود، در برابر این کاسته شدن، منافع ملی بر این بودجه مرجّح هست. مگر چقدر هزینه است در برابر هزینههای کلان چندصدهزار میلیاردی مملکت؟ حالا گیریم هزینههای خوابگاه هم اضافه میشد. هیچ جای نگرانی نداشت. جای دوری هم نمیرفت. منافع بلندمدت آن بیشتر از منافع کوتاهمدت بخشینگری است، ضمن اینکه در کلِ کشور بر محلینگری افزوده شده است.
دیدید در داستان استان شدن قزوین، خراسان شمالی و خراسان جنوبی، و در شهرهای نیشابور و سبزوار چه اتفاقاتی رخ داد؟ عملاً محلیگرایی در کل کشور را این داستان تقویت کرد، محلیگرایی، نه قومگرایی. دو شهر همسایه هستند، ولی برای اینکه بیشتر از فرصتها استفاده کنند، علیه همدیگر شعار داده و خدای ناکرده درگیری به وجود بیاید. ضمن اینکه از آن سال تا کنون هم هیچ آماری نشان نمیدهد هنجارشکنی دختران بنا به قول آقایان کمتر شده باشد. عملاً دانشجو از شهر خودش بیاید مرکز استان، تحولات اجتماعی دارد؛ یعنی، این عامل را باید در جای دیگری جستوجو کرد، نه با این داستان. ضمن اینکه 20 درصد باقیمانده در تهران و چند شهر دیگر پذیرفته میشوند که آنهم آسیبهای خودش را دارد. در خصوص این وضعیت تا به حال با مسؤولان مربوطه در چند دولت گفتوگو شده و پژوهش صورت گرفته، اما متأسفانه تاکنون نتیجهای نداشته است.
دانشجوی دانشگاه تبریز، بومی؛ دانشجوی کردستان، بومی؛ دانشگاه همدان، بومی؛ استادان هم بهتدریج بومی. آیا از دل این وضعیت، اندیشهی ملی بیرون میآید یا محلیاندیشی به وجود میآید؟ نتیجه چه شد؟ در تهران هم انباشت دانشجویان قومی را خواهید دید، به علاوه مناطق خودشان. طبیعتاً نشریات دانشجویی، پایاننامههای دانشجویی، کمکم شکل قومی پیدا میکند. برای اولین بار دانشگاههای کشور طی 70 سال گذشته درگیر مباحث قومی میشوند. اگرچه دانشگاه در دوران حیات خود همواره درگیر مباحث سیاسی بوده است، دانشگاه کانون تضارب آرا، تضارب افکار و حتا شکلگیری گروههای سیاسی بوده است، ولی هیچگاه در تاریخ ایران خاستگاه قومگرایی نبوده که متأسفانه در این سالها دارد رخ میدهد. این البته برای سربازی هم رخ داده است.
گویا در سربازی هم وضعیت همین گونه است؟
متأسفانه قبلاً سربازان در کل کشور توزیع میشدند، قبلاً سرباز همدانی میدانست وظیفهاش است برود خراسان. همهجای ایران مال اوست، وطن اوست. باید سر بدهد و جانفشانی کند. الان صبح از خواب بیدار میشود میرود محل خدمتش، ظهر برمیگردد. عملاً، کارکردهای سربازی هم کاملاً دگرگون شده است. حس وطندوستی و وطنخواهیاش پایین آمده است.
در خصوص اهل سنت هم گاه مباحثی طرح میشود. آیا اینگونه مباحث در همین چارچوب میتواند بررسی شود؟
از زاویهی دیگر باید به دو بحث بااهمیت دیگر توجه جدی شود؛ یکی توسعهی مناطق مرزی و یکی بحث اهل سنت؛ اگر ما نتوانیم برای اینها بر اساس نوع جامعهی ایرانی راهبردی بسازیم و برای آن، برنامه و راهکاری داشته باشیم، قطعاً دچار چالش خواهیم شد.
یادمان باشد بخشی از مرزهای ایران سنینشین هستند. استان سیستان و بلوچستان، کردستان، بخشی از کرمانشاه، خراسان جنوبی، مناطق ترکمنصحرا در استان گلستان، منطقهی تالش در استان گیلان، بخشهایی از آذربایجان غربی، بخشهایی از استان فارس، بخشهای کمی از استان بوشهر و بخشهای کمی از استان هرمزگان. عملاً مناطق مرزی ما به نوعی محل سکونت هموطنان سنی ماست. ما برای اینها باید فکر اساسی کنیم. هنوز اهل سنت در مرکز یک مسجد ندارند که عباداتشان را انجام بدهند. قطعاً باید در این زمینه فکری کنیم. به نظر میآید دولت میتواند در این زمینه کارهایی را انجام دهد.
دولت باید مشارکت اهل سنت را در ساختار مدیریت کشور، نه منطقه، تقویت کند. در سطح منطقه تقریباً وضعیت مثبت است، اما در سطح کشور این نیاز به اصلاح دارد. در سطح وزیر و معاون رییسجمهور و وزیران که منع قانونی ندارند. حتا مقامهایی هم که منع قانونی دارند و فعلا اهل سنت نمیتواند بشود، باید در ساختار قانونی کشور اصلاحاتی صورت بگیرد. گفته میشود در مورد بهکارگیری آنها در بعضی از مقامها، محدودیتهایی ایجاد شده، مثلاً در وزارتخانهها مثل وزارت خارجه یا نیروی انتظامی، و در بعضی از مناطق، مثلاً در بلوچستان. اینها واقعاً باید اصلاح شود. اینها با مصلحت مملکت منطبق نیست.
من معتقدم که بحث رسانههای محلی و ملی در مورد اهل سنت تأکید بیشتری داشته باشند. گاه در ایّام مذهبی با توهین به عقاید آنها، به اعتقادات آنها و به شخصیتهای مورد توجه آنها ممکن است موجب دلخوری و عصبانیتشان شویم. حتا در مورد اهل سنت بهنظر میآید که میشود مرکزی را برای پرورش و آموزش روحانیان اهل سنت دایر کنیم. ما اگر توجه نکنیم، خب کمکم پیشاور و جاهای دیگر دارند مرکز تحصیل و پرورش روحانیان اهل سنت میشوند. میشود یک حوزه علوم دینی را برای اهل سنت تأسیس کرد. از بزرگان اهل سنت جهان بخواهیم بیایند در حوزههای دینی ما، حتا حوزههای شیعهی ما، تدریس کنند. 30 سال از انقلاب اسلامی میگذرد، هنوز یک خبر جدی ندیدهام در مورد اینکه عالیترین مقامهای سنی اهل سنت کشور با مقامهای عالی شیعه بهطور جدی با هم مفاهمه و گفتوگو داشته باشند.
اگر داشتند هم درج نشده است.
بله، درج نشده است. علمای اهل سنت از زاهدان و کردستان باید بروند به قم، علمای قم بروند به این مناطق. گفتوگو کنند. چالشها، مشکلات و مسایل را با هم در میان بگذارند. در گفتوگوست که برخی از بدبینیها، سوءظنها، نگرانیها مرتفع خواهد شد. همین علمای بزرگ میتوانند در حوزههای متقابل هم تدریس کنند. علمای شیعه در حوزههای علوم اهل سنت؛ اهل سنت در حوزههای علوم شیعه. زمینهی مفاهمه و گفتوگو باز خواهد شد. برخی تقسیمات کشوری باید مورد اصلاح قرار بگیرد تا شاید روند توسعه تشدید شود. طبیعتاً، در آن صورت امکان برنامهریزی، نظارت،... و حتا کنترل مرزها تقویت میشود. باید در این مورد کار کارشناسی صورت بگیرد. همچنین در تلویزیون در روزهای ماه مبارک رمضان امسال چند برنامه دربارهی کسانی پخش شد که تغییر مذهب دادهاند. اینان گویا از مذهب اهل سنت به شیعه علاقهمند شده و تغییر مذهب دادهاند. پخش چنین برنامههایی باید آسیبشناسی شود. این نوع برنامهها دلخوری بین مذاهب اسلامی را در کشور تقویت میکند.
چه باید کرد؟
ما چالشی عمده داریم. چالشی که شما هم گفتید. بعضی از این جمهوریهای تازه استقلالیافتهی شوروی، مثل ازبکستان یا جمهوری آذربایجان فعلی، روی قومهای ایرانی کار میکنند، خیلی هم سرمایهگذاری میکنند، ترکیه هم دارد کار میکند، برخی به هر حال در اروپا دارند کار میکنند، ما در مقابل اینها باید چهکار کنیم؟ راهکاری که مردم باید در پیش بگیرند، نه مقامها؛ آنها باید چگونه به این موضوع نگاه کنند و چطور خودشان را از هر قومی که هستند با ایرانی بودن، وفق بدهند؟
واقعاً نمیشود گفت که مردم جدا از دولت هستند، یک جور دیگر داستان را باید دید. نگاه کنید دلیلی که الان در کشورهای اروپایی و آمریکا مراکز متعدد کردشناسی، آذریشناسی و... فعال شدهاند. در بریتانیا، فرانسه، آمریکا و هلند بحثی نیست. در اینکه در کشورهای مجاور دارد هویت ساخته میشود، بحثی نیست. اما یک اتفاق باید در ایران بیفتد. قطعاً اینها همه کفِ روی آب است. آنهم تنشزدایی در سیاست خارجی است. روابط ما هر چه در عرصهی بینالمللی مستحکمتر شود، آن تلاشهای مذبوحانه اثراتش به حداقل خواهد رسید. با روابط میشود همهاش را بست. کشورهای همسایه ایران اساساً نه به لحاظ وسعت، نه به لحاظ جمعیت، نه به لحاظ توان اقتصادی، نه به لحاظ سرمایههای انسانی، و حتا به لحاظ قدرت نظامی در برابر ایران نمیتوانند عرضِ اندامی داشته باشند، اما وقتی در روابط بینالمللی تنش هست، با هدایت عامل خارجی، ایالات متحدهی آمریکا یا غیر از آن، اینها هم از فرصت استفاده میکنند و کارشان را انجام میدهند. پس نکتهی اصلی اینجاست.
نکتهی دوم، رصد این داستان است. کجا این رصد میشود؟ جایی هست به صورت علمی، آکادمیک؟ ببینیم در آذربایجان چه خبر است؟ در باکو چه خبر است؟ در ازبکستان چه خبر است؟ در اروپا دارند چه میکنند؟ فلان موسسه چهکار میکند؟ چرا دانشجویان ایرانی را بورس کرده و بردهاند به فرانسه یا اربیل؟ ما در برابرش چهکار کردهایم؟
خوب، اینها نکتههای مهمی است. نکتهای که باید مورد رصد قرار بگیرد، فعال شدن وزارت خارجه است. وزارت خارجهی ما باید بسیار زنده و در عین حال روزآمد باشد و بتواند در برابر هر نوع اتفاقی که در گوشهای از این کشورها علیه منافع ملی ما انجام میگیرد، آگاهانه واکنش نشان دهد. نه اینکه بهبهانهی بیشتر نشدن چالشهای ایران از کنارش به سادگی عبور کند. طبیعتاً اگر این اتفاقات رخ دهد، آنوقت میتوان انتظارهای دیگری داشت. اما یک نکته هم هست، وظیفهی رسانههاست که مردم را درگیر کنند. اگر در گوشه و کنار مملکت، یعنی در بیرون از مرزهای مملکت، این اتفاقها رخ میدهد، اول باید اطلاعرسانی شود. مردم را باید آگاه کرد. همین سخن جلال طالبانی در مورد قرارداد 1975 را که روزنامهی «اعتماد ملی» تیترِ یک میکند، طبیعتاً، افکار عمومی را با خود همراه میکند. وبلاگنویسان ما و جوانان ما درگیر موضوع میشوند. پس در درجهی اول اطلاعرسانی دارای اهمیت است. نکتهی دوم آموزش رفتارهای مدنی است، در قالب رسانهها، کتابهای درسی و تلویزیون. اینها باید صورت بگیرد.
آیا «اِنجیاو»ها – سازمانهای مردمنهاد - میتوانند نقشی داشته باشند؟
حتماً، «اِنجیاو»ها هم یک بخش از این داستان هستند. «اِنجیاو»ها هم نگرانیهای ملی دارند، باید تقویت شوند، نه اینکه با آنها برخورد شود. شما نگاه کنید هر ساله در قلعهی بابک اتفاقاتی میافتاد. کسی هم کاری با آنها نداشت، ولی وقتی شخصیتهای ملی میخواهند جایی جمع شوند صحبت کنند، با موانع متعددی روبهرو هستند. وقتی که امکان و فضا برای روشنفکران ملی بسته میشود، طبیعتاً برای گروههای تجزیهطلبِ قومگرا این امکان مهیّا خواهد شد. از این منظر هم باید به داستان توجه شود و ضمناً یک موسسه و مرکز مطالعاتی باید دایماً مناطق قومی خودمان را رصد کند. نیاز مردم چیست؟ چالشهایشان چیست؟ برای رفع آنها، احقاق حقوق منطقهای، دادن نیازهایشان و موارد دیگر...
راهکارهای سادهای هم دارد، مشکل و هزینهای هم ندارد.
هزینهی چندانی هم ندارد، ولی چون اینها نیست، تبدیل به چالش میشود و هزینهها چندبرابر میشود. الان میبینید دولت آذربایجان در اجتماع سالانهی آذریهای دنیا (!) علیه منافع ملی ما مواضعی دارد، کتابهای درسی جمهوری آذربایجان نسبت به منافع ملی ما، و نقشههایی که دارد چاپ میشود موضعگیریهایی دارد، ما نسبت به آنها چه کاری انجام دادهایم؟ وزارت آموزش و پرورش میتواند بگوید در طول 12 سال که کتابهای درسی را تعریف و تولید کرده است، برای ایرانیت چه چیزی را تعریف کرده است؟ آیا آموزش و پرورش برای هویت ملی در برنامههای خود جایی را اختصاص داده است؟ دانشگاه ما چه؟ چند واحد درس ایرانشناسی، در میان 140 واحد درسی دورهی کارشناسی یا کارشناسی ارشد و دکترا گنجانده شده، و یا چند رشته برای گسترانیدن فرهنگ ایرانیت تأسیس شده است؟ تلویزیون ما چهقدر در زمینهی شناسایی مفاخر ایران، شناسایی ایرانیهای مقیم خارج، دادن تریبون به آنها که در رادیو و تلویزیون ملی و محلی صحبت کنند،... تلاش کرده است؟ وقتی که این زمینهها و زیرساختها مهیا نباشد (مگر اندکی واکنشهای خودجوش) کار به صورت نهادینه جلو نمیرود. این در حالی است که سهم بخش فرهنگ از بودجهی کشور رقم بالایی است اما در این حوزهها متولی و برنامهی مدوّنی نداریم.
در همان ماجرای تغییر نام خلیج فارس، چه واکنش گستردهای از سوی محافل ایرانی آمریکا و اروپا و داخل کشور صورت گرفت. این انگیزهها در ایران است. به علت تاریخ چندهزارسالهی ایران، به سبب همزیستیهای عمیق ایران، خدای ناکرده اگر تهدیدی متوجه بخشی از منطقهی ایران شود، عدهای با پای پیاده بلند میشوند، میروند برای رفع تهدید. در ماجرای کردستان اول انقلاب، که سازمانیافته نبود، یک عده بدون هیچگونه سازمانیافتگی، از گوشهوکنار کشور برای درگیرشدن رفتند - البته پیامهایی هم در آن نهفته است.
در مجموع، بعد از انقلاب توجه به ملیت و ایرانیت در صدر برنامههای حاکمیت قرار نگرفته است و این یکی از چالشهای جدّی است. هنوز میان مفهوم امت و ملت و اولویت یکی از این دو جمعبندی نشده است.
شما به جوانان اینها را نمیدهید. از آن طرف، مشکلات سیاسی و اقتصای و فرهنگی و اجتماعی هم وجود دارد. جوان هم مستعد است. با اولین پیام و سیگنال خارج از کشور تحت تأثیر قرار میگیرد، خود به خود تحت تأثیر یک فضای دیگری میرود که با تاریخ و فرهنگ این مملکت هم منطبق نیست. پس، این فرصتها در کشور بیشمار است. ما آدمهای محقق زیادی در این حوزه داریم. امکان و توان ارایهی نظرات کارشناسی در داخل و خارج از کشور دارند. باید مشارکت اینها جلب شود. آن موقع شاید بتوان نسبت به این چالشهایی که شما اشاره کردید، یک مقدار خوشبینانهتر و البته بر حل آنها امیدوارانهتر فکر کرد و امیدوار بود. اما فعلا بهنظر میآید این امکانات و فرصتها در داخل کشور میسّر نیست و طبیعتاً نباید انتظار حل کوتاهمدت این داستانها را داشته باشیم و البته متأسفانه وقتی هم مسألهای رخ میدهد، دولت، آخرین کار را بهعنوان اولین کار برنگزیند؛ یعنی، دستگیر کردن و برخورد فیزیکی و امثال آن، اینها رویکردهایی است که وقتی که هیچ راهی باقی نماند، باید به زندان متوسل شد.
و یک جمعبندی؟
بهنظر میآید که تأسیس یک مرکز برای رصد تحولات سیاسی و قومی بسیار حائز اهمیت است. در کنار اینها بهنظر میآید چند رویکرد اصلی برای حل و فصل موضوع به صورت نسبی بسیار حایز اهمیت است.
1- تقویت مشارکت عمومی، آزاد و عادلانه در عرصههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی. بهخصوص رفع موانع جدی حضور هموطنان سنیمذهب در ساختار مدیریت کشور. باید مشارکتها تقویت شود. این مشارکت یعنی اینکه من در تعیین سرنوشت خودم و کشورم، مثل همه و بهاندازهی آنها سهم دارم. این مسأله، امیدواریهای ملی را افزایش خواهد داد. کما اینکه در تاریخ اینطور بوده است. ما هم باید امروز این موانع را برداریم. در غیر اینصورت، با تحولاتی که دارد در منطقه رخ میدهد، باید شاهد رواج اندیشههای گریز از ایران باشیم.
این نکته اول بسیار بااهمیت است. دولت در بسیاری از جاها به این وظیفهی خودش در گسترش مشارکت عمل نکرده است. زمینهی فعالیت احزاب ملی و جریانهای ملی در مناطق مرزی کشور مهیا نشده و با مانع روبهرو بوده است.
2- محرومیتزدایی و توجه به مناطق مرزی در ساختار اقتصادی کشور. بهخصوص توجه به توسعهی متوازن، شناسایی استعدادهای مناطق، برنامهریزی برای رفع چالشها و محدودیتهای آنها عامل دوم و مهمی است. بسیاری از قومگراها و تجزیهطلبها یکی از ادعاهایشان، ادعاهای توسعهای است. محرومیت را قومی میبینند، در حالی که قومی نیست. ساختار برنامهریزی کشور مریض است. به قول استاد ارجمند، دکتر بایزید مردوخی از اقتصاددانان بهنام کشور، جزیرههای فقر و محرومیت را حتا در تهران هم میشود مشاهده کرد، اما به هر حال وظیفهی دولت و یکی از ارکان اساسی وظایف هر دولتی است که برای رفع محرومیت در گوشه و کنار کشور تلاش کند. حتماً نظر مقامهای محلی، مسؤولان محلی، کارشناسان ملی و کشوری، و همهی متخصصان مملکت را بخواهد و بر اساس آن در چارچوب نظر کارشناسان برنامههای خودش را پیش ببرد.
به نظر میآید که عامل سومی هم وجود دارد که کمتر از آن دو عامل نیست. این عامل بحث تنشزدایی در عرصهی بینالمللی است. به هر حال امروزه، ایران در دایره و در کانون دایرهی بحران در منطقه قرار دارد. ایران باید چالشهایش را به حداقل برساند. قاعدتاً پس از این رویکرد، تلاشها برای تأثیرگذاری روی قومهای ایرانی کاهش پیدا میکند. در کنار این، بالا رفتن تحمّل و دامنهی صبر دولت، استفاده از رویکردهای فرهنگی در دستور کار قرار گیرد. بهنظر میآید ساختار امنیتی در مناطق مرزی کشور باید اصلاح شود. از نیروهای باتجربه، کارآمد، نیروهایی که با ویژگیهای منطقه آشنا هستند، استفاده شود و با خاطیان احتمالی با سرعت و جدیت برخورد شود و نشان داده شود که برای دولت همهی ایرانیها برابر هستند، نه اینکه چهرهی خشن از دولت به افکار عمومی معرفی شود و در نتیجه فرصت برای تجزیهطلبها بیش از گذشته مهیّا شود.
نکتهی بعدی: به نظر میآید بالا بردن اختیارات استانداران و اختیارات مسؤولان محلی میتواند بخشی از ناکارآمدی نظام توسعه و اداری کشور را جبران کند. به شرطی که آنجا ساختار علمی و کارشناسی تعریف شود که یک مدیر نتواند به نظر خودش هر کاری را سامان بدهد، بلکه با تقویت جایگاه شوراها و همچنین استانداران و مدیران محلی، از فرصتهایی که در لابهلای کاغذبازی و نامهنگاریها به تهران و شهرستانها دارد از بین میرود، استفاده شود. بهخصوص در بعضی از مناطق فرصتهای کار کردن محدود است، کردستان و آذربایجان هوای سردی دارد، چند ماه از سال بیشتر نمیشود کار کرد و طبیعتاً باید این فرصت را مغتنم دانست تا با اختصاص بودجه، کارهای بهتری بتوان انجام داد.
بر این باور هستم که خطاهای دولت قابل اصلاح است. دولت حتماً باید اصلاح شود. باید با دولت گفتوگوی انتقادی داشت. اگر جایی تندروی میشود، انتقاد کرد. باید حتماً با دولت به چالش نشست، اما روشنفکران این مناطق هم باید، بین خودشان و تجزیهطلبان تعیین تکلیف کنند و از برخی از وابستههای گروههای خارجی یا عوامل خارجی هراسی نداشته باشند. شما بهعنوان روشنفکر با این گروهها تعیین تکلیف میکنید، همزمان حقوق حقهی خودت را هم پیگیری میکنی. اگر این اتفاق نیفتد، بهنظر میآید دامنهی بدبینی و بیاعتمادی کمکم ابعاد تازهای پیدا کند. گروههایی که، بهصورت مسلحانه، اندیشههای تجزیهطلبانه و ایدئولوژی قومگرایانه را به صورت افراطی ارایه میکنند، تندروی میکنند. آیا نباید روشنفکران و اهل قلمی که مدعی مدنیت، حقوق بشر و مبارزه با تروریست و امثال آنها هستند صف خودشان را با آنها جدا کنند؟
روشنفکران ملی هم باید به مسایل گوشه و کنار کشور حساس شوند. اگر بهجای تمرکز روی آثار روشنفکران اروپایی، درصدی به مشکلات و مسایل مردم در گوشه و کنار پرداخته شود، قاعدتاً اعتماد بیشتر و تعامل بین روشنفکران و مردم هم بیشتر میشود. البته راهکارهای کوچکتری هم باید در نظر داشت.
در برنامههای ملی توجه شود به شخصیتهای مورد احترام اهل سنت بیاحترامی نشود. در کتابهای درسی ما، شخصیتهایی که در مناطق قومی برای اعتلای فرهنگ ایران تلاش کردهاند، مورد توجه قرار بگیرند. در کتاب درسی از آنها تجلیل شود. فیلم در موردشان تهیه شود. همینطور که شهریار الان مورد توجه قرار گرفته است.
البته تأکید میکنم در این حوزه، تأسیس مرکزی مطالعاتی از اهمّ واجبات است. توجه به مناطق محروم در کانون توجه دولت قرار بگیرد. تقویت و گسترش رفتوآمد روشنفکران ملی به گوشه و کنار کشور در کانون توجه قرار بگیرد، چون اگر روشنفکرها به گوشه و کنار کشور رفتوآمد کنند، گفتمان ملی میتواند جانشین گفتمانهای قومگرا و تجزیهطلب بشود. باید در نظام آموزش عمومی و درسی، کتابهایی به نام ایرانشناسی یا مبانی ایرانشناسی گنجانده شود. متأسفانه کتابهای تاریخ ما همه لبریز از نفرتزایی نسبت به گذشتهی ایران است. بالاخره این مملکت مال ماست. باید دانشآموزان را به این مملکت امیدوار کرد، کتاب برایشان تدوین کرد و منتشر کرد.
در ارتباط با مناطق بحرانخیز کشور حتماً باید تعیین حوزهی بحران، طبقهبندی علل بحران، اثرات نامطلوب تداوم بحران و چگونگی مواجهه با آنها را مورد توجه قرار داد. چشمانداز مطلوب برای مناطق قومی باید ترسیم کرد و بر اساس آن برنامهریزی کرد و البته رویکردهای سنتی را هم باید به نقد گذاشت. در مجموع، بهنظر میآید در این حوزه بیشترین بار انتقاد به دوش مسؤولان است، چون بیشترین مسؤولیتها در جامعه ایران متوجه دولت است. اگر دولت به وظایف قانونی خودش، آنگونه که در قوانین هست و متناسب با دنیای معاصر هست و در مطالبات مردم هست، عمل کند، بسیاری از این مسایل بهنظر میآید قابل حل و مرتفع شدن باشد. اگر غیر از این باشد، باید متوجه باشیم چالشهای نوینی روبهروی ما خواهد بود.
امیدواریم در ایران، همانند همیشه، همهی ایرانیها دست در دست هم برای ساختن ایرانی آباد و آزاد و برای تعمیق روابط فرهنگی و اجتماعیشان تلاش کنند. ما سرمایههای فرهنگی زیادی داریم. به قول مرحوم شریعتی که تأکید میکرد در بازگشت به خویشتن، باید برگردیم و عناصر فرهنگی مثبت خودمان را تصفیه کنیم و از آنها برای خلق فرصتهای جدید استفاده کنیم. مردم کرد و مردم آذربایجان، در مشروطه، در صدر مشروطه، در سدهی اخیر و همیشهی تاریخ ایران، سهم مهمی در اعتلای ایران و نام ایران داشتهاند. ایرانی وطنپرستی که در جنگ دوم قهرمانانه در برابر قوای متجاوز متفقین به ایران ایستاد و با رشادت جنگید، فرماندهی نیروی دریایی ایران (دریادار بایَندُر) یک کُرد ایرانی است که جانش را فدای مملکت کرد.
یکی از ناوهای ایران هم به اسم ایشان است.
بله. شخصیتی مانند شهریار، بهعنوان یک شاعر آذری، با شعرهای زیبایش تجزیهطلبی را محکوم کرد و شجاعانه مانند یک روشنفکر آگاه، مرز خودش را با آن جریان روشن کرد. بهنظر میآید که ایران و همهی گروههای فرهنگی و زبانی در ایران، استعداد و شایستگی آن را دارند که از زندگی بهتر، آزادتر و عادلانهتر، و البته همراه با مواهب مادی و معنوی بیشتر برخوردار باشند. به امید آن روز.