فروزش 4
ماهیت حکومت صفویان
- فروزش 4
- نمایش از یکشنبه, 27 آذر 1390 16:04
- بازدید: 4962
برگرفته از فصلنامه فروزش شماره چهارم (زمستان 1388)، رویه 22 تا 25
نقدی بر دیدگاه پتروشفسکی در مورد خاستگاه صفویان
ماهیت حکومت صفویان
تیرداد بنکدار
پروفسور کریستینسن تحولات متأثّر از اقدام شاهاسماعیل در رسمی کردن مذهب تشیّع را با نتایج عمل «اردشیر بابکان» در رسمیت بخشیدن به کیش زردشتی یکسان ميداند (کریستینسن: 149). ماهیّت کاملاً ایرانی دین زرتشتی تردیدی در قصد و نیّت غایی اردشیر بابکان باقی نميگذارد، اما در مورد رابطه میان رسمی شدن تشیّع و تحقّق وحدت سرزمینی ایران – در پی استقرار حاکمیت صفویان بر این سرزمین – گمانهزنیهاي زیادی وجود دارد. علاوه بر این، ترکزبان بودن خاندان صفوی نیز باعث شده که برخی تاريخنويسان، غالباً دارای دیدگاههاي خاص سیاسی، نظریاتی را دال بر غیر ایرانی بودن این خاندان مطرح نمایند.
اگر به این امر توجه داشته باشیم که در زمان به سلطنت رسیدن شاهاسماعیل صفوی هنوز جمع کثیری از ایرانیان بر مذهب تسنّن پای ميفشاردند، اما چند دهه بعد از روی کار آمدن صفویان اکثریت جامعهي ایرانی را شیعیان تشکیل دادند (بهويژه بیشتر فارسیزبانها و جملگی آذربایجانیان)، پی به این نکته خواهیم برد که صفویان صرفاً با یک آرمان مذهبی وارد عرصه نگشتند چه در غیر این صورت شکست ایشان حتمی بود. زیرا علیرغم افزایش تعداد شیعیان در سالهاي پس از حملهي مغول، هنوز جمعیت سنیمذهب ایران در اکثریت نسبی قرار داشت تا جایی که باوراندن تشیع به مردم تبریز فقط با ضربت شمشیر قزلباشان1 امکانپذیر گشت (طباطبايی: 32-30). اما ذکر این نکته نیز ضروری است که دین و آيین مردمان را نميتوان فقط با زور و سرکوب تغییر داد. مسلماً صفویان در این میان جاذبهاي برای مردم ایجاد کرده بودند که بتوانند ایشان را به ترک مذهب پیشین خود ترغیب نمایند. چه در غیر این صورت سنیمذهبان ميتوانستند به یاری ترکان عثمانی و یا ازبکان - که هر دو از سنیمذهبان متعصّب بوده و مرزهای غربی و شرقی کشور را احاطه کرده بودند - بر صفویان شیعی شوریده و آنها را از مسند قدرت به زیر بکشند. اما چنین واقعهاي حتا پس از شکست شاهاسماعیل از ترکان عثمانی در چالدران هرگز رخ نداد.
پتروشفسكي – با تکیه بر یادداشتهاي سیاحان و سیاسیون ایتالیایی - محبوبیت شاهاسماعیل صفوی را در میان عامهي مردم زیاد توصیف ميکند (پتروشفسكي: 393 و 394). پس یقیناً در این موفقیّت در کسب محبوبیت و استقرار مذهب نوین، عامل دیگری نیز دخیل بوده است.
همچنین این نکته نیز حايز اهمیت است که صفویان پس از کسب قدرت – به مانند شاهنشاهان ساساني - نهادِ روحانیت را تحت انقیاد نظام سلطنت درآوردند. خانم لمتون (ایرانشناس انگلیسی) در این مورد نظر ميدهد: «[در دورهي صفوی] مذهب و دولت بار دیگر وحدت یافتند. نهاد مذهبی از همان آغاز تابعِ نهاد سیاسی بود... محتمل به نظر ميرسد که صفویان، اگر نه عمدتاً اما تا حدّی، شیعیگری را به عنوان یک مذهب دولتی به خاطر تفکیک قلمرو خود از امپراتوری عثمانی وارد کردند تا در میان رعایای خود احساس وحدت به وجود آوردند. تعجب ندارد که آنان ميبایست کوشیده باشند یکسانی آیینی را تحمیل کنند و هر نوع انحراف از دیانت صحیح جدید را سرکوب سازند» (لمتون: 73 و 74).
راجر سیوری نیز مانند خانم لمتون بر قصد صفویان مبنی بر تفکیک مذهبی ایران از سایر بلاد اسلامی، که مورد ادعای خليفگانِ عثمانی بود، اشاره کرده و مينویسد: «انگیزههاي شاهاسماعیل در گرفتن چنین تصمیمی به احتمال زیاد ترکیب ایمان مذهبی و دولت نوشکفتهي صفوی با نوعی ایدئولوژی بود که این دولت را از همسایگان مقتدر آن، از جمله امپراتوری سنیمذهب عثمانی، متمایز سازد» (سیوری: 66).
اختیار کردن عنوان «شاهنشاه ایران» توسط صفویان نیز این حقیقت را بر ما روشن ميسازد که این خاندان- چه از روی قدرتطلبی و چه از روی میهنپرستی - در صدد «احیای وحدت سرزمیني و شاهنشاهی ایران» در کنار «رسمیت بخشیدن به مذهب شیعهي اثناعشری» بودهاند و به اینسان، درستی و صحت نظر پروفسور کریستینسن مبنی بر وجود شباهت میان عمل شاهاسماعیل و اردشیر بابکان روشنتر ميشود.
اما در این ميان، ترکزبان بودن صفویان از مواردی است که باعث مطرح شدن شبهاتی از جانب برخی از تاريخنويسان گردیده است. پتروشفسكي با تکیه بر این مورد به چنین نتایجی ميرسد: «ماهیّت دولت صفوی قزلباشان که بر اثر مساعی قبایل صحرانشین تُرک ایجاد گشته بود چگونه بوده است؟ اکنون ميتوان عقیدهي تاريخنويسان غرب را که دولت صفویه را یک دولت ملی ایرانی ميشمردهاند کاملاً مردود دانست. و. ف. مینورسکی آن دولت را مرحلهي سوم حاکمیت ترکمنان2 در ایران و سرزمینهاي مجاور آن ميداند. و ا. آ. افندیف و دیگر تاريخنويسان جمهوری آذربایجان دولت مزبور را «آذربایجانی» ميشمارند. ما [يعني پتروشفسكي] ميپنداریم درستتر آن باشد که دولت صفویان را همانند دیگر امپراتوریهاي متشکل از سرزمینها و اقوام و قبایل مختلف، که در قرون وسطا در قلمرو ایران از زمان خلافت عباسیان به بعد وجود داشتند، بدانیم. با وجود اين، نقش رهبری سیاسی را در دولت صفویان- دستكم تا زمان اصلاحات شاهعباس اول - قبایل آذربایجانی قزلباش به عهده داشتند و هستهي سپاهیان فئودالی از اینان تشکیل شده بود. امیران ایشان بخش اعظم اراضی را میان خویش تقسیم کردند. مأموران عالیرتبهي درباری و حکّام ولایات و سرداران لشگر از میان آنان منصوب ميگردیدند. زبان آذربایجانی در دربار و در میان لشگریان تفوّق و رواج داشته (ولی در مکاتبات و اسناد رسمی زبان فارسی به کار ميرفته). بزرگان ایرانی در درجهي دوم اهمیت قرار داده شده بودند و مشاغل روحانی و کشوری (بیشتر در امور مالیاتی) برای ایشان باقی مانده بود. لقب شاهنشاه ایران (صفویان) حاکی از حاکمیت و برتری عنصر ایرانی در دستگاه دولت نبوده است. از زمان ساسانیان این لقب مفهوم یک سلطنت مطلقهي عمومی و جهانی را ميرسانده، همچنانکه در قرون وسطا همین مفهوم با لقب امپراتور چین مرتبط بوده است. مدتی مدید سرزمین مرکزی دولت صفویان همانا آذربایجان بوده است» (پتروشفسكي: 393).
همانطور که ملاحظه شد پتروشفسكي با نقل دو نظریه که بر ترک بودن صفویان تأکید داشتند (یکی به عنوان دنبالهي ترکمانان و دیگری به عنوان ترک آذربایجانی) ایرانی بودن این خاندان را به کلی رد کرده و آن را تحتالشّعاع - به زعم خود - قومیّت ترکی ایشان قرار ميدهد. اما وی مشخص نساخته که صفویان را دقیقاً به عنوان «مرحلهي سوم حاکمیت ترکمانان در ایران» ميداند و یا یک «حکومت آذربایجانی»؟ این حکومتی که پتروشفسكي آن را یک امپراتوری متشکّل از اقوام و ملل مختلف ميداند در ذات خود چه ماهیّتی دارد؟
پتروشفسكي قزلباشان را گروهی از ترکان غز ميداند که دارای زبان آذربایجانی بودهاند (پتروشفسكي: 387). وی همچنین به تأثيرپذیری قزلباشان از افکار خرمدینان که هنوز در میان بومیان آذربایجان - حتا پس از اسلام آوردن ایشان - نمود داشت، اشاره ميکند. او حمایت ساکنان قرجهداغ و طالشان از صفویان را نه امری تصادفی، بلکه به علت تأثيرپذیری این خاندان از افکار خرمدینی ميداند (پتروشفسكي: 389). پس ميتوان اینگونه استنباط نمود که وی ماهیت دولت صفوی قزلباشان را «ترکمان-آذربایجانی» به شمار ميآورد. این نتیجهگیری کاملاً با فضای حاکم بر آذربایجانِ آن روز نیز انطباق دارد. آذربایجان در پی حاکمیت متوالی و پنج قرنی ترکان و نیز مهاجرت برخی از اقوام ترک از آسیای صغیر به آن خطه ماهیت آذري خود را – علیرغم حفظ بنیادهای فرهنگی ایراني - تا حدودی (و از منظر زبان به طور نسبتاً کامل) از دست داد. تا جایی که پژوهشهاي احمد کسروی روشن ساخته آذربایجانیان و خاندان صفوی در زمان شیخ صفیالدین اردبیلی3(735-650 ه.ق.) آذریزبان بودهاند ولی به تدریج آذربایجانیان – و به تبع ایشان نیز خاندان صفوی – زبان خود را که آذري (شاخهای از زبان ایرانی) بوده از دست داده و زبان ترکیآذري را پذیرا شدهاند (کسروی: 86- 55). گویا آوازهي محبوبیّت شیخ صفيالدین و جانشینانش- به عنوان مرشدان طریقت – مرزها را در نوردیده و برخی از قبایل ترک آسیای صغیر (ترکیه) را جذب کرده بود. برخی از این قبایل به تدریج به آذربایجان مهاجرت کرده و دستهاي دیگر به عنوان مریدان طریقت صفوی در آسیای صغیر باقی ماندند. ذکر این نکته نیز لازم است که شیخ صفيالدین و پیروانش بر مذهب سنت و جماعت بوده و این جانشینان شیخ صفيالدین بودهاند که در اواخر قرن نهم هجری قمری به تشیع گرویده و مریدانشان نیز از ایشان پیروی کردهاند (پتروشفسكي: 383).
اما قبایل ترک آسیای صغیر نیز که به آذربایجان آمدند - به همان میزانِ تأثيرپذیری بومیان آذربایجان از ایشان - از مردم محلی تأثير پذیرفته و زبان ترکی ایشان نیز تبدیل به زبان «ترکیآذری» گشت. بنابراین، ميتوان خط بطلانی بر کلیهي نظریاتی که دال بر ترکمان بودن خاندان صفوی ارايه گشته، کشید زیرا که هویت قزلباشان هویتی «ترک- آذربایجانی» و هویت مردم آذربایجان نیز «ایراني - آذربایجانی» بوده است. حال آیا این هویت «آذربایجانی» هویتی متمایز از هویت «ایرانی» بوده است؟
با مروری بر تاریخ این مرز و بوم بر تفکیکناپذیر بودن آذربایجان از ایران آگاه ميشویم. آذربایجان از سرزمینهاي قوم ماد، از تيرههاي بزرگ ایرانی، بوده است. آتروپات سردار داریوش سوم آذربایجان را به مأوای فرهنگ و تمدن پارسی در مقابل استیلای سیاسی، نظامی و فرهنگی یونانیان مبدل ميسازد و پس از آن آذربایجان به کانون عمدهي کیش ایرانی زردشتی بدل ميشود.4 پس از اشغال ایران توسط اعراب نیز توفندهترین قیام ایرانیان به رهبری بابک خرمدین - که پیرو آیین ایرانی مزدکي بود - شکل ميگیرد که ضمن اعلام وفاداری به حماسه و آرمانهاي ابومسلم خراسانی و همراهی با مازیار پسر کارن، اسپهبد مازندران، ارکان خلافت عربی را به لرزه درميآورد. سالاریان دیلمی نیز در آذربایجان به پاسداری از هویت ایرانی در آن خطه ميپردازند. بر اينپايه، اگر چه اكثر آذربایجانیان در اثر استیلای ترکان و يورشهاي پياپي عثمانيان زبان خود را از دست دادند ولی در تاريخ ايران هرگز نشانهاي نمييابيم كه پیوندهای خود را با مام میهن قطع كرده باشند. جداسازی تاریخی، فرهنگی، سیاسی و جغرافیایی آذربایجان از ایران، دروغ بزرگ و فاحشی است که فقط از سوي كساني چون وا. آ. افندیف، باقراف، زرنشان آزایف5 و ديگراني مطرح شده که یا سربازانِ سوسیال امپریالیسم شوروی سابق بودند و یا امروز در پي هويتسازياي دروغين برابرِ ميلِ بازيگران جهاني در سرزمين اران هستند.
بنابراین، ایرادی که بر نتیجهگیری پتروشفسكي وارد است، این است که، با تکیهي غیرمستقیم بر نظریات افندیف، ابتدا صفویان را دولتی صرفاً «ترک آذربایجانی» معرفی نموده که مانند خليفگانِ عباسی یک امپراتوری بزرگ و مرکب از اقوام و سرزمینهاي مختلف پدید آوردهاند، سپس با سفسطهگری به کار بردن عنوان «شاهنشاه ایران» توسط صفویان را یک امر ساده و پیش پا افتاده تلقی کرده و مفهوم آن را «مفهوم یک سلطنت مطلقهي عمومی و جهانی قرون وسطایی» دانسته و آن را «حاکی از حاکمیت و برتری عنصر ایرانی در دستگاه دولت» نميداند. اما پتروشفسكي اشاره نميکند که چرا پیش از صفویان ترکان سلجوقی و غزنوی و خوارزمشاهی و یا ایلخانان مغول و... – که غالباً بر تمامی نواحی سرزمین ایران تسلّط داشتهاند – از این عنوان استفاده نکرده و در عوض آن معادل ترکی «سلطان» را به کار بردهاند و یا اگر صفویان خود را صرفاً متعلق به آذربایجان – و نه تمام ایران – ميدانستند چرا عنوان «شاهنشاه آذربایجان» و یا چیزی مانند آن را به کار نبردهاند؟! این در حالی است که پتروشفسكي خود در جایی دیگر به این امر اشاره ميکند که پس از سقوط ساسانیان تنها خاندان بویه – که مینورسکی آنان را میانپردهي ایرانی ميداند (سیوری: 65)- بودند که از این عنوان استفاده کردهاند (ایرانشناسان شوروی: 253). حال این که چگونه پتروشفسكي به سادگی از کنار استعمال این عنوان، که پس از سقوط بوییان منسوخ گشته بوده، به راحتی عبور کرده و عنوان «شاهنشاهی ایران» را متعلق به تمام ادوار میانه ميداند، موضوعی پرسشبرانگیز است.
مهمترین ادلهای که پتروشفسكي برای برتری بخشیدن به عنصر قزلباش– ترک بر عنصر ایرانی در عهد صفویان بر آن تکیه دارد، قدرت برتر ترکان قزلباش بر دیوانیان ایرانی است. امری که با توجه به خاستگاه صفویان چندان عجیب به نظر نميآید. همانطور که گفتیم قزلباشان چند طایفهي شیعهمذهب ترک بودند که از دیرباز در شمار پیروان خاندان صفوی قرار داشتند. این طایفهها به زودی به بازوی نظامی این خاندان نیز بدل گشتند و علت این امر نیز شیوهي زندگی این تيرههاي چادرنشین – که آنها را ملزم به جابهجایی مداوم در مناطق سختگذر کوهستانی ميکرد - بود. شیوهي زندگی عشایری – علاوه بر عامل فوق - از آنجایی که همیشه نیروی کار اضافی در اختیار داشت، اغلب نیروهای نظامی کشور را (از قرن 5 ه.ق. به بعد) پرورش ميداد و این امری بود که در سرتاسر نواحی ایران در آن روزگار عمومیت داشته است. از آنجایی که شاهاسماعیل برای تشکیل حکومت خود بر قیام مردمان شهر و روستا تکیه چندانی نداشت، به نیروی قزلباش شدیداً وابسته بود. ضمن آنکه نوعی رابطهي مرید و مرادی میان وی و قزلباشان برقرار بود. قزلباشان برای شاهاسماعیل نیروی فراطبیعی قائل بوده و به شکستناپذیری وی اعتقاد راسخ داشتند. اما این افسانهي شکستناپذیری با شکست چالدران ( 1514م/893 خ) شدیداً زیر سوال رفته و باعث شد که قزلباشان سرخورده از «فانی» بودن «مرشد کامل» رو به سرپیچی و نافرمانی از دربار صوفی گذارند.6
همین امر باعث شد که شاهان صفوی از اواخر دورهي سلطنت شاهاسماعیل به دست و پنجه نرم کردن با سران قزلباش بپردازند و در این رقابت گاهی قزلباشان تضعیف گشته و عناصر تاجیک7 (فارسیزبان)، با حمایت دربار صفوی، قدرت ميیافتند و زمانی (در اغلب اوقات) قزلباشان قدرت گرفته و تاجیکها قدرت سیاسی خود را از دست ميدادند (سیوری: 236-211). با مرگ شاهتهماسب کفهي قزلباشان سنگینتر گشت و عناصر تاجیک کاملاً به حاشیه رانده شدند. اما پس از به سلطنت رسیدن شاهعباس اول، در اثر درایت و کاردانی وی، نیروی گریز از مرکز قزلباش برای همیشه کنترل شد و بر عصیانگری و نافرمانی ایشان مهار دايم زده شد. دکتر جواد طباطبایی در این زمینه مينویسد: «شاه عباس فرمانروایی توانمند بود که به اندازهي کافی در اسباب انحطاط و زوال فرمانروایی صفویان اندیشیده بود... یکی از عمدهترین اسباب انحطاط فرمانروایی صفویان [پس از مرگ شاهتهماسب اول] وجود سرداران و سران مقتدر قزلباش بود که مانعی برای تثبیت اقتدار پادشاهی نیرومند و یگانه به شمار ميآمدند و از اینرو نخستین گام از میان برداشتن همهي کسانی بود که ميتوانستند برای قدرت مطلق پادشاه تهدیدی به شمار آیند و مانعی در راه سیاستهاي او باشند... [شاه عباس] سران قزلباش را از کارهای مهم برکنار و بر عناصر ایرانی – یا تاجیک – تکیه کرد. سپس دو گروه سپاه منظم ترتیب داد که یکی از غلامان گرجی، چرکس، ارمنی و دیگر افراد غیرمسلمان، و سپاه دیگر از تاجیکان [فارسیزبانها] فراهم آمده بود و این هر دو گروه به توپ و تفنگ مجهز شده بودند. با این اقدام مناسب و به جای شاهعباس، از سویی خطر سرکشی و نافرمانی سران قزلباش- که تا آن زمان بسیار توانمند بودند – کمتر شد و از سوی دیگر این سپاه منظم در مقایسه با نیروی چریکی قزلباش از کارایی بیشتری برخوردار بود» (طباطبايی: 55 و 56). پس به نظر ميآيد نظرهاي پتروشفسكي پیرامون اقتدار بیقید و شرط قزلباشان فقط در مورد دوران پيش از شاهعباس - آن هم به طور مقطعی - صدق ميکند.
اما در مورد ماهیت دولت صفوی قزلباشان - که پتروشفسكي آن را مورد پرسش قرار داده - کافی است به این نکته توجه کنیم که حکومت صفوی (بهويژه از زمان شاهعباس) حکومت مقتدری بوده که عناصر متخاصم داخلی را به زیر کنترل خود درآورده بود (فوران: 51-46). پایههاي این حکومت مقتدر بر دو رکن ایرانیت و تشیع استوار بود. جان فوران به خوبی به این امر اشاره کرده و مينویسد: «صفویان از سه منبع اساسی مشروعیت بهره ميگرفتند: به عنوان نمایندگان مهدی غایب، خود را از اعقاب امام موسا کاظم امام هفتم شیعیان ميدانستند و بنابراین مدعی بودند که از نوعی عصمت برخوردارند؛8 در ردهي صوفیهاي صفوی خود را مرشد و راهبر معنوی تلقّی ميکردند، به این وسیله اطاعت مطلق پیروان را ميخواستند؛ خود را از دودمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی ميدانستند (و ميگفتند دختر یزدگرد سوم به همسری امام حسین امام سوم شیعیان در آمده است).9 در زمان شاهعباس حکومت از مبنای دینی به سمت حکومت مطلقهي اینجهانی و غیردینی گرایش یافت» (فوران: 97).
بنابراین ميتوانیم ماهیت حکومت صفویان را ایرانی- شیعی بدانیم که تا پیش از دورهي شاهعباس اول جنبهي شیعی پررنگتر بوده و از آن پس جنبهي ایرانی آن.10 اما آنچه در این میان قابل توجه مينماید این است که جنبهي مذهبی آن نیز (مذهبی شیعهي امامیه) در اندکزمانی به صورت آیین عمومی کشور درآمد و ایرانیان را از اعراب و ترکها و ازبکان و هندیان و... تفکیک نمود. پروفسور برنارد لوييس در این باره مينویسد: «از زمان ظهور سلسلهي صفوی، در اوایل قرن شانزدهم ميلادي، ایرانیان قلمرو مستقلی برای خود تشکیل دادند و تحت لوای حکومت پادشاهی واحدی متحد شدند. زبان فارسی و فرهنگ ایرانی و نیز آیین تشیّع آنها را آشکارا از همسایگانشان متمایز ساخت» (لوييس: 337).
دستآوردهای حکومت صفویان خود بیش از هر چیز گویای ماهیت این حکومت است. موارد مهمی چون استقرار نظامی تمرکزگرای پادشاهی، تبدیل تشیع به آیین عمومی ایرانیان و از همه مهمتر جذب تدریجی اقوام مهاجر (و غالباً ترکتبار) در فرهنگ و هویت ایرانی، در این زمان - علی رغم گرایشهاي گریز از مرکزی که هر از گاهی از جانب ایشان بروز ميکرد - به سرانجام رسید و همهي این اقوام مبدّل به بخش تفکیکناپذیری از «ایرانیان» گردیدند. مذهب تشیع نیز نقشی بهسزا در این انسجام ایفا کرد و اتحاد خللناپذیری را میان ایرانیان پارسیتبار و اقوام مهاجر پدید آورد. تا جایی که برخی از پژوهشگران مانند خانم لمتون تولد ملت ایران را متعلق به این دروه دانسته و مينویسد: «در دوران صفویان، ایران به صورت کشوری ملی در آمد که دارای مرزهای مشخص بود و با پذیرش مذهب شیعه از همسایگانش جدا ميگشت» (لمتون: 114).
اینکه این دیدگاه از چه اندازه دقت نظری بهرهمند است، در این کوتاه نميگنجد اما دیدگاه خانم لمتون (و نیز پروفسور لويیس) با اشاره به پیآمدهای حکومت صفوی، بطلان محکمی بر نظریهي پتروشفسكي در باب ماهیت آن است.
پینوشت:
1. قزلباشان شامل قبايل ترک شاملو، روملو، اوستاجلو، تکهلو، بیات، کرمانلو، بای بورتلو، افشار، قاجار، ذوالقدر و قوم ایرانی تالشان بودند که از مدتها قبل مرید خاندان صفوی بوده و نیروی نظامی عمدهي صفویان را تا زمان شاهعباس اول تشکیل ميدادند.
2. «ترکمانان» بازماندگان ترکان غز بوده که بخشی از اینان بعدها جزو ترکمانان، قسمتی جزو آذربایجانیان و پارهاي جزو قوم ترک شدند.
3. نیای شاهاسماعیل اول و خاندان صفوی که بنیان گذار طریقت صفوی بوده و خاندان خود را به یکی از منتفذترین خانوادههاي آذربایجان مبدل نمود.
4. میان تاريخنويسان در مورد محل تولد زرتشت اختلاف نظر است. گروهی به خوارزم و گروهی به آذربایجان اشاره دارند.
5. این خانم از «تحلیلگران مسايل آذربایجان جنوبی(؟!)» در تلویزیون دولتی باکو است که چندی پیش (بهمن 82) مورد تقدیر رسمی رژیم الهام علیاف واقع شد و طبق معمول دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی هیچ واکنشی از خود نشان نداد.
6. گویا شاهاسماعیل تا پیش از شکست چالدران مدعی مهدویت - و حتا الوهیت – نیز بوده است. برای آگاهي بیشتر بنگريد به: سیوری، راجر و دیگران؛ ص 72-70.
7. تاجیک عنوانی بود که ترکان برای فارسیزبانها به کار ميبردند.
8. برخي پژوهشهاي جدید روشن ساخته که ادعاي پيوستگي خاندان صفوی به سلسلهي سادات، پس از شیعه گشتن آنها ساخته و پرداخته شده است (كسروي).
9. بسیاری از صاحبنظران مانند پرفسور کریستنسن در اصالت این روایت تردید کردهاند.
10. در دوران سلطنت شاهسلطان حسین مجدداً وجه مذهبی دولت صفویان پررنگتر گشت که این خود از عوامل عمدهي سقوط این سلسله بود. برای آگاهي بیشتر از این موضوع بنگريد به: مقاومت شکننده (تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران از صفویه تا انقلاب اسلامی)، جان فوران و یا دیباچهاي بر نظریهي انحطاط ایران، دکتر سید جواد طباطبایی.
بننوشتها:
کریستنسن، پروفسور آرتور (1370). ایران در زمان ساسانیان، ترجمهي رشید یاسمی، تهران، دنیای کتاب، چاپ هفتم.
طباطبايی، دکتر سیدجواد (1382). دیباچهای بر نظریهي انحطاط ایران، نگاه معاصر، چاپ سوم.
پتروشفسكي، ایلیا پاولویچ (1354). اسلام در ایران (از هجرت تا پایان قرن نهم هجری)، ترجمهي کریم کشاورز، تهران، پیام، چاپ چهارم.
لمتون، آن. کی. اس (1379). نظریهي دولت در ایران، ترجمه و پیوستها از دکتر چنگیز پهلوان، تهران، گیو، چاپ دوم.
سیوری، راجر و دیگران (1380). در باب صفویان، ترجمهي رمضانعلی روحاللهی، تهران، مرکز، چاپ اول
کسروی، احمد (1352). «شیخ صفی و تبارش»، كاروند كسروي، به كوشش يحيا ذكا، تهران، اميركبير (به نقل از طباطبايي).
ایرانشناسان شوروی (پتروشفسكي و دیگران) (1354). تاریخ ایران، ترجمهي کریم کشاورز، تهران، پیام، چاپ چهارم.
فوران، جان (1382). مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفوی تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمهي احمد تدین، تهران، موسسهي خدمات فرهنگی رسا، چاپ چهارم.
لوييس، پروفسور برنارد (1381). خاورمیانه، دو هزار سال تاریخ از ظهور مسیحیت تا امروز، ترجمهي حسن کامشاد، تهران، نی، چاپ اول.