نامآوران ایرانی
سعدی - دکتر ذبیح الله صفا
- بزرگان
- نمایش از سه شنبه, 05 ارديبهشت 1391 10:08
- بازدید: 6508
برگرفته از تارنمای سعدی شناسی
الشیخ الامام المحقق، ملک الکلام، افصح المتکلمین ابومحمد مشرفالدین(شرفالدین) مصلح بن عبدالله بن مشرفالسعدیالشیرازی بی تردید بزرگترین شاعری است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیرهکنندۀ خود روشن ساخت و آن روشنی با چنان نیرویی همراه بود که همچنان برقرار خواهد ماند. زبان استادانۀ فصیح او زبان ودل و عشق و محبت و او خود نشانۀ تمام عیاری است از «آدمیت» به همان معنی بسیار کاملی که بیان کرده است.
در نام و نسبت و تاریخ وفات این استاد بزرگ میان نویسندگان و مؤلفان قدیم اختلاف است و گمان میرود که علهالعلل این اختلاف امری جز کثرت شهرت سعدی و افتادن نام بلندش در افواه خواص و عوام نیست. بنابرآنچه از تحقق در مآخذ موثق قدیم برمیآید نام و نسب درست او همان است که در آغاز این مقال آوردهام اما اگر بخواهیم به سیری در مآخذ مختلف در این باب بپردازیم واقعاً دچار حیرت و سرگردانی میشویم و اینک نتیجۀ آن سیر:
قدیم ترین مأخذی که نام و کنیه و نسب سعدی در آن بیان شده کتاب تلخیص مجمعالآداب فی معجم الالقاب است از «ابن الفُوطی» (م723هـ)معاصر سعدی که با وی ارتباط و مکاتبانه داشته و به قول خود در سال 660هجری با فرستادن نامهای به استاد بعضی از اشعار عربی او را خواسته بود. وی از شیخ چنین نام میبرد: «مصلحالدین ابومحمد عبدالله بن مشرف بن مصلح بن مشرف معروف به سعدی شیرازی» در نقل ابن الفُوطّی یک اشکال است و آن اشتباهی است که او در تغییر نام سعدی به لقب آن استاد کرده و در نتیجه لقب او یعتی مشرفالدین را حذف نموده است در صورتی که معاصر دیگر سعدی و ابنالفوطی یعنی علی بن احمد بن ابی بکر معروف به «بیستون» که اولین نسخۀ دیوان سعدی را 35سال بعد از مرگ آن استاد یعنی در سال726 هجری جمعآوری و تنظیم کرده و در شهر سعدی، میان آشنایان و دوستان و یاران او زیسته، لقب و اسم و تخلص او را به صورتی که آیندگان را در آن مجال تصرفی نباشد، چنین آورده است: «مولانا و شیخالشیوخ فی عهده و قدره المحققین افصح المتکلمین مفخر السالکین مشرف (شرف) المله و الحق و الدین مصلح الاسلام و المسلمین شیخ سعدیشیرازی قدس سره» و اگر بخواهیم لقب و اسم سعدی را از میان این نُعوت و تعریفات بیرون آوریم چنین میشود: «افصح المتکلمین(شرف) الدین مصلح سعدی شیرازی» و بنابراین اسم او «مصلح» است و چنانکه خواهیم دید این اسم نیای مادری استاد بزرگ ما بود که بنا به رسم قدیم به وی داده شد و این سخن را مخصوصاً نسخهیی از طیبات(جزو نسخهیی از کلیات مورخ به تاریخ718 هجری متعلف به دکتر محمد حسین لقمان ادهم) که از خط سعدی استنساخ گردیده، ثابت میکند. در پایان آن نسخۀ طیبات چنین میبینیم: «و قد نُقِلَ هذا من خطّ ناظم الکتاب هو الشیخ الامام المحقق مشرف اللمه مشرف المله و الدین مصلح السعدی نورالله قبره».
نکتهای که نباید ناگفته گذاشت آن که شاعر و عارف معاصر سعدی، سیفالدین محمد فرغانی که چند غزل و قطعه در ستایش سعدی برای اول فرستاده و گویا با استاد سخن مکاتبه داشته، او را فقط به عنوان «الشیخالعارف سعدیالشیرازی» یاد کرده است یعنی به لقب شعری او که هم از زمان خویش بدان شهرت عالمگیر داشته است.
اما فضلا و نویسندگان بعد از عهد سعدی لقب و اسم و نسبت سعدی را به صورتهای مختلف نوشتهاند. در تاریخ گزیده مصلح بن مشرف شیرازی(و در نسخههای مختلف آن: مصلحالدین بن مشرف، مشرفالدین مصلح، مشرف بنمصلح): و در نفحات الانس جامی شیخ شرفالدین مصلح بن عبدالله السعدی شیرازی؛ و در حبیبالسیریک بار ابو عبدالله مشرف بن مصلح سعدی شیرازی و بار دیگر شرفالدین مصلح بن عبدالله سعدی و بار دیگر مصلحالدین سعدی شیرازی؛ و در مجمل فصیح خوافی ملک الکلام شیخ مشرفالدین مصلحالشیرازی المعروف به سعدی؛ و در مجالس العشاف و در تذکرهالشعرا و لطایف الطوایف و مجالیس المؤمنین و آتشکده و مرآهالخیال شیخ مصلحالدین سعدی شیرازی؛ و در هفت اقلیم و بهارستان سخن و ریاضالعارفین و مجمعالفصحا مآخذ، همۀ این تشتتها و اختلافهای سرگردان کننده را رفع میکند.
نکتهای که ذکر آن در ذیل این مقال خالی از فایده به نظر نمیرسد آن است که: 1.شرفالدّین یا مشرفالدّین از القاب و اسامی رایج قرن هفتم و هشتم هجری بوده است. چنانکه گروهی از اکابر آن دوران و ازمنۀ قریب به آن را چنین القابی میشناسیم ؛ و 2. مصلح(یا مصلحالدین) هم از اسامی رایج همان دوره و از آن جمله نام نیای قطبالدین محمود شیرازی که به قولی دایی سعدی بوده و نیز نام نیای پدری شاعر بنا بر قول این فوطی است.
و اما دربارۀ کیفیت اشتهار شاعر به «سعدی» که لقب شعری(تخلص) اوست اختلاف است. بنابر اقوال متقدمین تخلص او به سعدی به سبب ظهور اوست در روزگار اتابک سعد بن زنگی بن موددو سلغری(599-623) و بنابر نظر ابنالفوطی در کتاب تلخیص مجمعالآداب به علت انتساب سعدی است به سعد بن ابی بکر بن سعد بن زنگی ؛ و این نظر ثانوی مورد قبول غالب محققان معاصر است و اما مطلقاً بعید به نظر نمیآید که سعدی نام شاعری خود را از نام سعدبنزنگی گرفته باشد زیرا در اواخر روزگار آن اتابک، جوانی نزدیک به بیست سالگی بود که قاعدتاً با قریحه و استعداد خارقالعادهایی که داشت میبایست در همان اوان آغاز شاعری کرده و بنابر رسم زمان به لقب شعری(تخلص) حاجت یافته و آن را از نام پادشاه عصر خویش گرفته باشد، منتهی چون در حداثت سن بود هنوز به دربار راه نداشت تا در شمار مداحان اتابک سعد درآید و مدایح او را در دیوان خود ثبت کند. رد این نظر مستلزم آن است که سعدی تا نزدیک سال 655که تاریخ بازگشت او به فارس و در آمدن در ضلل عنایت اتابک ابوبکر بن سعد و پسرش سعد بن ابوبکر بن سعد بن زنگی است، یعنی تقریباً تا پنجاه سالگی خود اصلاً شعری نگفته و به تخلصی حاجت نیافته باشد.
تاریخ ولایت شیخ در مآخذ ذکر نشده است ولی به قرینۀ سخن او در گلستان میتوان آن را به تقریب در حدود سال 606هجری دانست. وی در آغاز گلستان چنین میگوید: «یک شب تأمل ایام گذشته میکردن و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچۀ دل را به الماس آب دیده میسفتم و این ابیات مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و درخوابی
مگر این پنج روزه دریایی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و باز نساخت...
به تصریح خود شاعر این ابیات مناسب حال او در تأسف بر عمر از دست رفته و اشاره به پنجاه سالگی وی سروده شده است و چون آنها را با دو بیت زیرین که هم در مقدمۀ گلستان من باب ذکر تاریخ تألیف کتاب آمده است:
در این مدت که ما را وقت خوش بود
زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتم
حوالت با حدا کردیم و رفتیم
قیاس کنیم نتیجه چنین میشود که در سال656، پنجاه سال یا قریب به آن از عمر سعدی گذشته بود و بدین تقدیر ولادتش همچنانکه گفتهایم در سال606 یا در زمانی نزدیک بدان بوده است.
سعدی در شیراز در میان خاندانی که از «از عالمان دین بودند» ولادت یافت. دولتشاه مینویسد که:«گویند پدر شیخ ملازم اتابک بوده» یعنی اتابک سعد بن زنگی، و البته قبول چنین قولی با اشتغال پدر سعدی به علوم شرعیه منافات ندارد. سعدی هم از دوران کودکی تحت تربیت پدر قرار گرفت و از هدایت و نصیحت او برخوردار گشت ولی در کودکی یتیم شد و ظاهراً در حجر تربیت نیای مادری خود که بنا بر بعض اقوال مسعود بن مصلح الفارسی پدر قطبالدین شیرازی بوده ، قرار گرفت و مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت. این سفر که مقدمۀ سفرهای طولانی دیگر سعدی بود، گویا در حدود سال 620-621 هجری اتفاق افتاد زیرا وی اشارهای دارد به زمان خروج خود از فارس، در هنگامی که جهان چون موی زنگی در هم آشفته بود و این اشاره علیالظاهر منطبق است با وضع دشواری که بر اثر حملۀ سلطان غیاثالدین پیرشاه پسر سلطان محمد خوارزمشاه به شیراز در فارس پدید آمده بود. وی بعد از مرگ پدرش با جمعآوری بعضی از سپاهیان او به فتوحاتی در عراق و آذربایجان نایل گشت و در اواخر سال 620عازم فارس شد و اتابک سعدزنگی که قدرت مقابله با او را نداشت به قلعۀ اصطخر پناه برد و غیاثالدین پیرشاه در آغاز سال621 به شیراز وارد شد و بسیاری از نواحی فارس را در تصرف آورد و عاقبت به درخواست اتابک سعد، فارس را با قسمت کرد و به وساطت الناصرالدینالله به عراق بازگشت.
سعدی بعد از این تاریخ تا مدتی در بغداد به سر برد و در مدرسۀ معروف نظامیۀ آن شهر به ادامۀ تحصیل پرداخت و در همین شهر بود که خدمت جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمن ملقب به المحتسب پسر یحیی بن یوسف بن جمالالدین عبدالرحمن بن الجوزی را درک کرد که هنگام سقوط بغداد به دست هولاگو(656هجری) به قتل رسیده بود، سعدی از این بزرگ به عنوان «مربی» و «شیخ» یاد میکند. ابن الفرجابنالجوزی همچنانکه دیدهایم نوادۀ ابوالفرج بن الجوزی صاحب کتاب مشهور ابلیس و کتاب المتنظم است که به سال 597 در گذشت و چون نوادۀ او لقب و کنیه و اسم و عنوان جدّ خود را داشت، اشارۀ سعدی به نام وی موجب خطای برخی از محققان شد و آنان را بر آن داشت که سعدی را شاگرد ابن جوزی بزرگ و در نتیجه سال تولد او را مقدم بر سال 597هجری پندارند، چنانکه پیش از این گفتهایم. و اما ابوالفرج بن الجوزی دوم در سال656، یعنی همان سالی که سعدی گلستان را تمام کرده بود، هنگام فتح بغداد به قتل رسید. ابن جوزی دوم از سال631 سمت مدرسی مدرسۀ مستنصریۀ بغداد را داشت و قاعدتاً باید سعدی چند سالی بعد از شروع تحصیل در نظامیۀ بغداد و در حدود بیست و چهار پنجسالگی خود، که البته مقارن با «عنفوان» شباب او بود، خدمت این استاد را درک کرده باشد؛ و این نکته را نیز باید دانست که ابن جوزی و نیای او و پدر و برادرانش همه از جملۀ متکلمین عهد خود و در مذهب فقهی تابع امام احمد حنبل بودند و در مورد او مراد سعدی از «شیخ» و «مربی» کسی است که وی را در علوم شرعی در کَنَف تربیت داشت نه در تصوف؛ و نعمت چنین تربیتی نسبت به سعدی برای چند تن از پیران عهد او از آن جمله برای شهابالدین ابوحفص عمر بن محمد سروردی(متوفی به سال632) حاصل شد. جامی گوید که سعدی «از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخشهاب الدین سهروردی رسیده و با وی در یک کشتی سفر دریا کرده» و این سخن اخیر او لامحاله انعکاسی است از قول سعدی در همین مضمون، ولی گفتار سعدی در این مورد منحصر به سفر با سهروردی نیست بلکه نشانی از صحبت و اقامت در خدمت او و استماع سخنان عارفانۀ دیگر او نیز میدهد و به هر حال تأثیر نظرها و عقاید شهابالدین سهروردی را در بعضی از اقوال سعدی میتوان یافت. منتهی سعدی در کسب نظرها عارفان و قبول تربیت ایشان گویا به پیر و مرادی تنها اکتفا نکرده بلکه به عدهای از آنان ارادت ورزیده و از ایشان کسب فیض کرده باشد و به عبارت دیگر سعدی در عین آنکه با گروهی از مشایخ مصاحبت و بدیشان ارادت داشته تابع و فرمانبردار مطلق آنان نبوده است چنانکه هر مُریدی نسبت به مراد باید باشد، بلکه از راه صحبت و کسب فیض از محاضر بزرگان طریقت از گفتارها و نظرها و نتایجی که از مجاهدات خود گرفته بودند برخوردار شده و احیاناً بعضی از نظرهای آنان را نیز نپذیرفته است. اما اینکه دولتشاه و هدایت سعدی را مرید شیخ عبدالقادر در گیلانی(م561) نوشتهاند اشتباه محض است و این اشتباه از غلطی نشأت کرده است که ظاهراً از دیرباز در حکایت دوم از باب دوم گلستان از بعض نسخ این کتاب رخ داده.
چند سالی را که سعدی در بغداد گذراند باید به دوران تحصیل و کسب فیض از بزرگترین مدرسان و مشایخ عهد که در آن شهر مجتمع بودهاند، و به «تلقین و تکرار» در نظامیه تقسیم کرد و گویا بعد از طی این مراحل بود که سفرهای طولانی خود را در حجار و شام و لبنان و روم آغاز کرد و بنا به گفتار خود در اقصای عالم گشت و با هر کسی ایام را به سر برد و به هر گوشهای تمتعی یافت و از هر خرمنی خوشهای برداشت و به قول جامی «اقالیم را گشته و بارها به سفر حج پیاده رفته» و بنابر نقل دولتشاه «چهارده نوبت حج کرده و به غزا و جهاد به طرف روم و هند رفته» ، اما معلوم نیست سفرهای او در بلاد مشرق از قبیل کاشغر و هند و شکستن بت سومنات که خود بدانها اشاره میکند در همین دوران اتفاق افتاده باشد و حتی نمیتوان گفت که واقعاً اشاراتی که دربارۀ این گونه سفرهای اخیر دارد واقعی است و یا از باب تلفیق حکایات و قصص بیان شده است.
سفری که سعدی در حدود سال620-621آغاز کرده بود مقارن سال655 با بازگشت به شیراز پایان یافت. در مراجعت به شیراز سعدی در شمار نزدیکان سعدبن ابیبکر بن سعد بن زنگی درآمد ولی نه به عنوان یک شاعر درباری، بلکه بنابراکثر اقوال، و همچنانکه از مطالعه در آثار او بر میآید، در عین انتساب به دربار سلغری و مدح پادشاهان آن سلسله، و نیز ستایش عدهای رجال که در شیراز و یا در خارج از شیراز میزیستهاند، زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت به خلق در رباط شیخ کبیر شیخ ابوعبدالله خفیف میگذرانیده و با حرمت بسیار زندگانی را به سر میبرده است. عظمت مقام او در شعر و نثر و اخلاق و حکم باعث شد که دربارۀ وی و نحوه زندگانیش روایاتی افسانهمانند رواج یابد که نمونه قدیمیتری از آنها را میتوان در تذکرهالشعراء دولتشاه سمرقندی مطالعه کرد. به هر حال عمر سعدی در شیراز به نظم قصائد و غزلها و تألیف رسالات مختلف خود و شاید به وعظ و تذکیر میگذشت و در این دوره یکبار نیز سفری به مکه کرد و از راه تبریز به شیراز بازگشت گشت و چنانکه از مقدمه رساله ششم از آثار منصور شیخ برمیآید وی در این سفر با شمسالدین صاحب دیوان جوینی و برادرش ملاقات نمود و در خدمت آباقاخان به عزت و احترام پذیرفته شد و او را از مواعظ خود برخوردار نمود. مقدمه مذکور که از نسخه معتبر کتابخانه ملی پاریس مورخ به تاریخ 767 استنساخ شده چنین است:
«شیخ سعدی رحمهالله فرمود که در وقت مراجعت از زیارت کعبه چون به دارالملک تبریز رسیدم و علما و صلحاء آن موضع دریافتم و به حضور آن عزیزان مشرف شدم، خواستم تا صاحب علاءالدین و خواجه شمسالدین صاحبدیوان را ببینم که حقوق بسیار در میان ما ثابت بود. روزی عزیمت خدمتشان کردم، ناگاه ایشان را دیدم با پادشاه روی زمین آباقا برنشسته بودند. چون چنان دیدم خواستم که به گوشهای فرو روم، در آن حال متعذر بود، به رسیدن ایشان. من در آن عزم بودم که ایشان هر دو از اسب به زیر آمدند و روی به من نهادند. چون برسیدند تلطف نمودند و خدمت به جای آوردند و زمین ببوسیدند. چون به نزدیک من برسیدند بوسه بر دست و پای من نهادند و از رسیدن این ضعیف خرمها نمودند، گفتند این در حساب نیست که ما از رسیدن قدون مبارک پدر ما شیخ خبر نداشتیم...» بعد از این مقدمه کیفیت ملاقات سعدی با اباقا در رساله مذکور افتاده است.
وفات سعدی را در مآخذ گوناگون به سالهای690 و691 و 694 و 695 نوشتهاند . سال 694 در نسخۀ چاپی الحوادث الجامعۀ ابن فوطی نقل شده و گویا اشتباهی است که در نظم صفحات یا زمان چاپ در آن کتاب رخ داده.
سال695 در ماده تاریخ «خاصاد الف دال» از مونس الاحرار محمد بن بدر جاجرمی است که در تاریخ شیخ اویس(تألیف در حدود سال860) از ابوبکر قطبی اهرمی(منطبعۀ لاهه1373 هجری قمری)«خاصاد»(=690) آمده و دولتشاه نیز چنانکه خواهیم دید آن را با روایت تازهتری «خصا» (=691) نقل کرده و بنابراین قبول آن مستلزم احتیاط است.
تاریخ691 بیشتر مستند است بر دو ماده تاریخ «خصا» و «خاص»(=691) که دولتشاه و سپس دیگران از او نقل کردهاند.
و اما ذی الحجۀ سال690 در غالب مآخذ نزدیک به دوران حیات سعدی ذکر شده و اعتماد بدان سزاوارتر مینماید.
نکتۀ مهمی که دربارۀ سعدی قابل ذکر است، شهرت بسیاری است که هم در حیات خویش حاصل کرد. پیداست که این موضوع در تاریخ ادبیات فارسی تا قرن هفتم هجری تازگی نداشت و بعضی از شاعران بزرگ مانند ظهیر و خاقانی در زمان حیات خود مشهور و در نزد شعر شناسان عصرشان معروف بودند اما گمان نمی رود که هیچ یک از آنان در شهرت میان فارسی شناسان کشورهای مختلف از آسیای صغیر گرفته تا هندوستان، در عهد و زمان خود، به سعدی رسیده باشند و اینکه او در آثار خویشچند جا به شهرت و رواج گفتار خود اشاراتی دارد و دور از مبالغه است.
از جملۀ شاعران استاد در عصر سعدی که در خارج از ایران می زیسته اند یکی امیر خسرو است و دیگر حسن دهلوی که هر دو از سعدی در غزل های خود پیروی می کرده اند و امیر خسرو از اینکه در «نوبت سعدی» جرأت شاعری می کرد خود را ملامت می نمود.
در سال هایی که سعدی آخرین ادوار حیات خود را در شیراز سپری می ساخت زبان آور در آقسرا از بلاد کوچک آسیای صغیر چنان شیفتۀ غزل های دل انگیز و سخنان شیوای استاد شیرازی شده بود که علاوه بر جواب گفتن عدۀ زیادی از غزل ها و قصاید او و تکرار نام وی به احترام در بسیاری از آنها، خود چند قصیدۀ غرّا به ستایش آن استاد عدیم النظیر اختصاص داد. وی سیف الدین محمد فرّغانی است که ذکر او را در ردیف شاعران همین دوره خواهید دید و از استادانی است که در قرن هفتم هنوز شیوۀ سخنگویی استادان بزرگ خراسان را در قرن پنجم و ششم رها نکرده بود و سخنان فصیح او که همه جا همراه با وعظ و اندرز و تحقیق و حکمت است نشان از علوّ مقامش در شعر و عرفان می دهد. در یکی از قصائد خود که سیف از سعدی استقبال کرده به میزان «شهرت» آن استاد اشاره نموده است و چند قصیده هم در مدح او ساخته به مطلع های ذیل:
نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان گوهر فرستادن
*
دلم از کار این جهان بگرفت
راست خواهی دلم ز جان بگرفت
*
به جای سخن گر به تو جان فرستم
چنان دان که زیره به کرمان فرستم
*
بسی نماند ز اشعار عاشقانۀ تو
که شاه بیت سخن ها شود فسانۀ تو
و چنانکه از این قصاید بر می آید سیف اشعار خود را به پیشگاه استاد بزرگ سخن می فرستاده و از چنین دلیری که می کرده بدین گونه تعبیر می نموده است:
مرا از غایت شوقت نیامد در دل این معنی
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
مرا آهن در آتش بود از شوقت، ندانستم
که مس از ابلهی باشد به کان زر فرستادن
چو بلبل در فراق گل از این اندیشه خاموشم
که بانگ زاغ چون شاید به خنیاگر فرستادن
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن
برِ آن جوهری بردن چنین شعر آن چنان باشد
که دست افزار جولاهان بَرِ زرگر فرستادن
ضَمیرت جام جمشید است و دروی نوش جان
بَرِ او جرعه ای نتوان از این ساغر فرستادن
پرورسوی فردوس باغی را نشاید میوه آوردن
سوی طاوس زاغی را نشاید بر فرستادن
بَرِ جمع ملک نتوان به شب قندیل برکردن
سوی شمع فلک نتوان به روز اختر فرستادن
اگر از سیم و زر باشد ور از دُر و گهر باشد
به ابراهیم چون شاید بت آزر فرستادن
زباغ طبع بی بارم از غوره که من دارم
اگر حلوا شود نتوان بدان شکر فرستادن
تو کشور گیر آفاقی و شعر تو تو را لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن...
و در همین قصاید است که سعدی را عنوان «سلطان سخن» داده و شعر جهانگیر او را به منزلۀ «آب حیات» شمرده و گفته است که هیچ کس در شاعری جای او را نخواهد گرفت و شهدالله که هر چه گفت بجا و درست گفت.
ممدوحان سعدی: سعدی بیشتر اتابکان سلغری و وزرا و والیان و عاملان بزرگ فارس و چند تن از رجال دیگر عهد خود را مدح گفت و اگر چه قسمتی از اوایل حیاتش مقارن بوده است با اواخر زندگانی اتابک سعد بن زنگی، لکن مطلقاً نامی از وی در کلیات او دیده نمی شود و هیچ یک از رسالات و منشآت خود را هم بدو تقدیم نکرده است.
بزرگترین ممدوح سعدی از میان سلغریان اتابک مظفرالدین پسر سعد بن زنگی مذکور است که از سال 623 تا 658 اتابکی داشت و چون با مغول از در مجامله در آمده بود توانست فارس را در کمال امنیت و سلامت نگاه دارد. سعدی در روزگار این پادشاه به شیراز باز گشته و بوستان یا سعدی نامه را در سال 655 بدو تقدیم کرده و علاوه بر این ذکر جمیل او را در بسیاری از موارد گلستان و بوستان و پاره ای از قصائد خود آورده است.
ممدوح دیگر سعدی که شاعر در حقیقت به وی اختصاص داشته است، سعد بن ابوبکر است که هم در عهد پدر در حلّ و عقد بسیاری از امور دخالت داشت لیکن در جوانی در گذشت(658) و دوازده روز بیشتر عنوان اتابکی نداشت . سعدی گلستان را در سال 656 بدو تقدیم کرد و علاوه بر این نام او را در مقدمهً بوستان و در بعضی از قصائد و در دو مرثیه موًثر که در مرگ او ساخته است آورده و در مقطع یکی از غزل های خویش اختصاص خویش را بدان شاهزاده بدین گونه اظهار نموده است :
ورم به لطف ندارد عجب ،که چون سعدی
غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست
بعد از این دو اتابک سعدی اتابکان دیگر سلغری یعنی اتابک محمد بن سعدی بن ابوبکر (658-660 ) و اتابک مظفر الدین سلجوقشاه بن سلغر (661-662 ) و اتابک آبش خاتون دختر سعد بن ابوبکر و مادر اتابک محمد بن سعد را مدح گفت .
از وزراء سلغریان سعدی امیر فخر الدین ابونصر حوائجی را مدح گفته است . این مرد از جملهً وزراء نیکو کار و دانش دوست عهد ابوبکر بن سعد بود و آثار خیر و موقوفات بسیار در شیراز باقی گذاشت که تا دیر گاهی بعد از او دایر بود . وی اندکی بعد از سال 658 به اشارهً ترکان خاتون نهانی به قتل رسید .
سعدی عده ای از والیان و عاملان مغول را در فارس نیز مدح گفته است و از آن جمله اند:
امیر انکیانو که از سال 667 تا حدود 670 از جانب اباقاخان حکومت فارس را بر عهده داشت .
امیر محمد بیک که از سال 670 تا 677 با سقاق یعنی شحنهً شیراز بود
شمس الدین حسین علکانی الغ بیتکچی یعنی کاتب بزرگ شیراز از جانب شمس الدین محمد صاحب دیوان .
ملک شمس الدین تازیکو که از ثروتمندان بزرگ فارس بوده و چند گاهی از دوران اباقا به بعد مالیات فارس را به مقاطعه داشت و رفته رفته تمام ثروت خودد را در این راه از دست داد و بوریانشین شد!
مجد الدین رومی حاکم فارس از جانب ارغوان خان از سال 686 تا 688 هجری .
نورالدین بن صیاد از ثروتمندان فارس که چندی مالیات آن سامان را به مقاطعه داشت .
شیخ قصیده ای در زوال دولت سلغریان و مدح «ایلخان» دارد که در بعض نسخ قدیم در صدر آن چنین نوشته شده «در انتقال مملکت از آل سلغر)) و قصیده چنین آغاز میشود :
این منتی بر اهل زمین بود زآسمان
وین رحمت خدای جهان بود بر جهان
تاگردنان روی زمین منزجر شدند
گردن نهاده بر خط فرمان ایلخان
این ایلخان ظاهراً « هلاگو» و موضوع انتقال مملکت از آل سلغر واقعهْ طغیان سلجوقشاه و کشتن شحنگان مغول و حملهْ سپاهیان هولاگو به فارس و کشته شدن سلجوقشاه به دست آنان است .
از میان ممدوحان سعدی شمس الدین محمد صاحب دیوان جوینی و برادر او علاء الدین عطا ملک جوینی بیش از همه مورد ستایش وی قرار گرفته و استاد را در مدح آنان قصاید غرّا و آن هر دو بزرگ را در حق استاد پرورش ها و بزرگداشت ها بسیار بوده است . قسمتی از دیوان شیخ که متضمن قطعاتی به عربی و فارسی و غالباً در مدح صاحب دیوان جوینی است به نام او«صاحبیه » نامیده شده و بعید نیست که این تسمیه از خود شاعر باشد و دو رساله یعنی رسالهْ سوم و ششماز رسائل شش گانهْ سعدی که ظاهراً از جامع کلیات شیخ است متضمن دو حکایت راجع به روابط میان او و صاحب دیوان و برادرش عطاملک است . به یکی از این دو رساله یعنی رسالهْ ششم که به نام رسالهْ سلطان اباقا مشهور است پیش از از این اشاره کرده ایم . رسالهْ دیگری یعنی رساله سوم در سئوال صاحب دیوان است از سعدی و ارسال پانصد دینار زر «از بهر علفهْ مرغان » و داستان فرستادهٔ صاحب دیوان با شیخ که با مراجعه بدان رساله بر خواننده روشن می شود . قصایدی که سعدی در مدح صاحب دیوان سروده از جملهٔ عالی ترین قصائد اوست و همچنین است چند قصیده ای که در مدح علاء الدبن عطا ملک ساخته است و در یکی از آنها است که از نیکو داشت هاای خاندان جوینی دربارهٔ خود چنین سخن گفته است:
اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی به خوزستان
مرا قبول شما نام در جهان گسترد
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان
آثار سعدی به دو دستهٔ آثار منظوم و آثار منثور تقسیم می شود، در حالی که آثار منثور وی خاصه شاهکارش گلستان ، خود آمیخته با اشعار پارسی و عربی استاد است . دربارهٔ آثار منثور سعدی هنگام تحقیق دربارهٔ نثر فارسی در دورهٔ مورد مطالعهٔ ما بحث خواهد شد و در این مقام تنها به ذکر آثار منظوم او می پردازم و در ذیل گفتار خود اجمالاً دربارهٔ کلیات سعدی و جامع آن سخن می گویم :
1. در رأس آثار منظوم سعدی یکی از شاهکارهای بلا منازع شعر فارسی قرار دارد که در نسخ کهن کلیات « سعدی نامه » نامیده شده و بعدها به « بوستان» شهرت یافته است ، این منظومه ذر اخلاق و تربیت و وعظ و تحقیق است در ده باب :1. عدل 2. احسان 3. عشق 4. تواضع 5. رضا 6. ذکر 7. تربیت 8. شکر 9. توبه 10.مناجات و ختم کتاب تاریخ اتمام منظومه را سعدی بدین گونه آورده است:
به روز همایون و سال سعید
به تاریخ فرخ میان دو عید
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر دّر شد این نامبردار گنج
و بدین تقدیر کتاب در سال655 هجری به اتمام رسید اما تاریخ شروع آن معلوم نیست و تنها از فحوای سخن گوینده در آغاز منظومه معلوم میشود که آن را پیش از بازگشت به فارس و سروده و در معاودت به وطن سوی دوستان به ارمغان برده است:
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایّام به هر کسی...
تمتّع بهر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی توشتهای یافتم
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد
توّلای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شم و روم
به دل گفتم از مصر قند آورند
سوی دوستان ارمغانی برند
دریغ آمدم زآن همه بوستان
تهی دست رفتن سوی دوستان...
این کتاب به نام ابوبکر بن سعد زنگی است که در دیباچه بدو تقدیم داشته و در آن این بیت مشهور را که نشانۀ اختصاص شاعر به دوران آن اتابک است گفته:
سزد گز به دروش بنازم چنان
که یسد به دوران نوشیروان
و علاوه بر این در چند مورد دیگر از همین منظومه نام آن پادشاه تکرار شده است. سعدی در عهد اتابکی محمدبنسعدبن ابوبکر ظاهراً از نو در سعدینامه نظر کرده و ابیاتی در مدح اتابک محمد بر آن افزوده است:
اتابک محمد شه نیک بخت
خداوند تاج و خداوند تخت
جوان جوانبخت روشن ضمیر
به دولت جوان و به تدبیر پیر
شمارۀ ابیات این منظومه در حدود چهار هزار است و تاکنون بارها جداگانه و همراه کلیات سعدی به طبع رسیده.
2. مجموعۀ دوم از آثار منظوم سعدی قصائد عربی اوست که اندکی کمتر از هفتصد بیت مشتمل بر معانی غنائی و مدح و نصیحت و یک قصیدۀ مفصل در مرثیۀالمستعصم بالله است.
3. قصائد فارسی در موعظه و نصیحت و توحید و مدح پادشاهان و صدور و رجال عهد که پیش از این به نام غالب آنان اشاره شده است.
4. مراثی که مشتمل است بر چند قصیده در مرثیۀالمستعصم بالله و ابوبکر سعد ابن زنگی و سعد بن ابوبکر و امیرفخرالدین ابیبکر که بعید نیست همان امیر فخر الدین حوائجی وزیر باشد، و عزّالدین احمد بن یوسف و یک ترجیع بند بسیار مؤثر در مرثبۀ اتابک سعد بن ابیبکر.
5. ملمعات و مثلثات.
6. ترجیعات.
7. طیبات.
8. بدایع.
9. خواتیم.
10. غزل قدین، چهار کتاب اخیر متضمن غزلهای سعدی است.
11. صاحبیه که مجموعهای است از بعضی قطعات فارسی و عربی و غالب آنها در مدح شمسالدین صاحب دیوان جوینی و از این روی معروف به صاحبیه است.
12. خبیثات مجموعهای است از اشعار هزل که در مقدمۀ آنها چنین آمده است: «قالالسعدیاَلزمَنَی بعضُ ابناء الملوک اَن اُصَنَفّ له کتاباً فی اللغو علی طریق السوزنی فلم افعل فَهَدَّدَنی بالقتل... فأنشأت هذه الابیات و اَنا استغفر الله العظیم...» در این مجموعه دو مثنوی انتقادی شیرین و چند غزل و قطعه و رباعی است که همۀ آنها رکیک نیست بلکه بعضی فقط متضمن مطابیات مطبوع منظوم است و چنانکه بعد خواهیم دید علیبناحمد بیستون مرتب کنندۀ کلیات شیخ مجالس هزل و مضحکات سعدی را که به نثر است بر این مجموعه افزوده و آنها را در آخر کلیات شیخ قرار داده است.
13. رباعیات.
14. مفردات.
و اما کلیات شیخ عنوانی است که به مجموعۀ آثار منظوم و منثور او داده شده است. نخستین جامع آثار سعدی را نمیشناسیم. این نکته مسلم است که شیخ علاوه بر کتابهای مستقل خود مثل گلستان و سعدینامه باقی آثار خود را شخصاً جمعآوری و تنظیم میکرد.
مثلاً در پایان «طیبات» از نسخهای از کلیات متعلق به دکتر محمد حسین لقمان ادهم(لقمانالدوله) که در سال718 یعنی 27سال بعد از وفات سعدی استنساخ شده چنین آمده است:«سعدیات بسیار گفتن عمر ضایع کردن است ـ وقت عذر آوردن است استغفرالله العظیم. و اتوب الیه واشکر نعمته و ارجو رحمته. تمت الکتاب بعون الله سبحانه و تعالی. کتبتٌ لیبقی الذکر فی امم بعدی ـ فیاذا الجلال اغفر لکاتبه السعدی. ـ و قد نُقل هذا من خطَ ناظم الکتاب هو الشیخ الامام المحقق... مشرف المله و الدین مصلح السعدی نَوَّرَ الله قبره» و مطالعۀ این سطور نشان میدهد که سعدی خود جامع و کاتب طیبات و به همین قیاس شاید جامع و کاتب قسمتهای دیگری از باقی اشعار خود نیز بوده است.
چنانکه از مقدمۀ بیستون برمیآید پیش از آنکه او به تنظیم جدید از آثار شیخ مبادرت کند جامعی دیگر این کار ار کرده بود. وی میگوید: «پس بدان ای عزیز من که جمع آورندۀ دیوان شیخ در اصب وضع بنیاد بر بیست و دو کتاب و رساله کرده بود: شانزده کتاب و شش رساله، و بعضی به هفت رساله نوشته بودند چنانکه بیست و سه میشد، سبب آنکه رسالۀ مجلس هزل هم در اول اضافت رسالات کرده بودند. بنده این رساله از اول کتاب به آخر برد و داخل خبیثات و مطیبات کرد که در اول خوش نمینمود، تا بیست و دو شد و باقی را هیچ تصرف نکرد و هم بدان ترتیب به تمام رسانید».
از این سخن معلوم میشود که پیش از آنکه علی بن احمد بن ابی بکر بیستون، چنانکه خواهیم دید، به تنظیم کلیات آثار سعدی بپردازد این کار به دست جامع دیگری انجام گرفته بود منتهی تنظیم غزلها به صورت حروف آخر ابیات و ترتیب فهرست کلیات از بیستون است. بدین ترتیب پیش از آنکه بیستون نسخۀ نهایی خود را منتظر کند از کلیات آثار شیخ بدان نحو که خود قسمتی از آنها را کتابت کرده و یا به ترتیبی که نخستین جمع کنندۀ آثار او فراهم آورده بود نسخههایی منتشر شد که اکنون به ندرت نمونۀ آن را میتواند یافت.
این مرحلۀ اول از جمعآوری کلیات است که گویا نزدیک به سال وفات شیخ انجام گرفته بود، و همین بود که اساس کار علی بن احمد بن ابیبکر بیستون در سال726 و بار دوم در سال734 برای تنظیم نهایی کلیات آثار شیخ، به طریقی که بعداً متداول گردید، قرار گرفت. بیستون نخست «در شهور سنۀ ست و عشرین و سبعمائه هجریه»(726هجری) یک بار «مجموع غزلیات این پنج کتاب از گفتهای شیخ رحمه الله از قصاید و طیبات و بدایع و خواتیم و غزلیات قدیم» را جمع کرد و بر طریق حروف تهجی مطلعهای آنها را منظم نمود «وچند نسخه بدین نَمَط بیرون آمد» و «بعد از هشت سال که از این تاریخ بگذشت» متوجه نقص این روش شد و به اشارت دوستان تصمیم گرفت که از قصاید و غزلهای شیخ به ترتیب حروف آخر آنها فهرستی تنظیم کند تا یافتن ابیات و اشعار آسانتر باشد و به همین سبب «بر حروف آخر از هر غزل به طریق حروف تهجی فهرستی نهاد و در آخر رجب سنۀ اربع و ثلثین و سبعمائهبه اتمام رسانید» و تنها تصرف او در کار نخستین جامع کلیات آثار شیخ آن بود که رسالۀ مجلس هزل را که در اول کتاب آورده بود به آخر آن برد و به خبیثات و مطیبات منضم ساخت و از این روی عدد رسالت و کتابها از بیست و سه به بیست و دو تقلیل یافت. دربارۀ این رسالات و کتب آنچه منظوم بود پیش از این سخن گفتیم و دربارۀ آنچه منثور است در فصل نثر بحث خواهد شد و در اینجا فقط افزودن این نکته لازم است که از این بیست و دو جزء، قسمت اول مقدمهای است ظاهراً از نخستین جامع کلیات آثار شیخ در معرفی کلیات و اینکه در این کتاب جدّ و هزل و نظم و نثر و ترکی و پارسی و عربی همه جمع شده و به منزله سفینهای کامل است. علاوه براین از همین جامع نخستین مقدمهها و توضیحاتی به نثر بر رسالههای سوم و چهارم و ششم دیده میشود که غالباً نمایشگر احوال سعدی و ارتباطات یا بعض اقوال اوست و این رسالهها عبارتند از پاسخ پنج سئوال شمسالدین صاحب دیوان، رساله در جواب سئوال منظوم سعدالدین نظنزی دربارۀ عقل و عشق و رسالهای متضمن سه حکایت اباقا و امیر انکیانو و شمس الدین تازیکو.
شهرتی که سعدی هم در حیات خود بدست آورد بعد از مرگ او با سرعتی بیسابقه افزایش یافت و او به زودی به عنوان بهترین شاعر زبان فارسی و یا یکی از بهترین و بزرگترین شعرای درجۀ اول زبان فارسی شناخته شد و سخن از حجت فصحا و بلغای فارسی زبان قرار گرفت. این اشتهار سعدی معلول چند خاصیت در اوست: نخست آنکه وی گویندهای است که زبان فصیح و بیان معجزهآسای خود را تنها وقف مدح و یا بیان احساسات عاشقانه و امثال این مطالب نکرد بلکه بیشتر آن را به خدمت ابناء نوع گماشت و در راه سعادت آدمیزادگان و موعظۀ آنان و علیالخصوص راهنمایی گمراهان به راه راست، به کار برد و در این امر از همۀ شاعران و نویسندگان فارسی زبان موفقتر و کامیابتر بود. دو آنکه وی نویسنده و شاعری با اطلاع و جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده بود و همۀ تجاربی را که در زندگانی خود اندوخته بود در گفتارهای خود برای صلاح کار همنوعان بازگو کرد تا از این راه در هدایت آنان به راست موفقتر باشد. سوم آنکه وی سخن گرم و لطیف خود را در نظم و نثر اخلاقی و اجتماعی خویش همراه با امثال و حکایات دلپذیر که جالب نظر خوانندگان باشد بیان کرد و آنان را تنها با نصایح خشک و مواعظ ملالانگیز از خود نرمانید. چهارم آنکه وی در مدح و غزل، هر دو، راهی نو و تازه پیش گرفت، در مدح بیان مواعظ و اندیشههای حکیمانۀ خود را از جملۀ مبانی قرار داد و در غزل اشعار غنایی خویش هم هرجا که ذوف او حکم کرد از تحقیق و بیان حکم و امثال غفلت نورزید. پنجم آنکه سعدی در عین وعظ و حکمت و هدایت خلق شاعری شوخ و بذلهگو و شیرین بیان است و در سخن جد و هزل خود آن قدر لطایف به کار میبرد که خواننده خواه و ناخواه مجذوب او میشود و دیگر او را رها نمیکند. ششم آنکه وی در گفتار خود از بسیار مثلهای فارسی زبانان که از دیرباز رواج داشت استفاده کرده و آنها را در نظم و نثر خود گنجانیده است و علاوه بر این سخنان موجز و پرمایه و پرمعنای او گاه چنان روشنگر افکار و آرمانهای جامعۀ ایرانی و راهنمای زندگانی آنان افتاده است که به صورت امثال سایر در میان مردم رایج شده و تا روزگار ما خاص و عام آنها را در گفتارها و نوشتههای خود بکار بردهاند.
با توجه به این نکات و نکتههایی از این قبیل به میزان اهمیت آثار سعدی و به درجۀ نفوذ او در میان ایرانیان پی میبریم. اما بالاتر از همۀ اینها فصاحت و شیوایی کلام سعدی در سخن به پایهای است که واقعاً او را سزاوار عنوان «سعدیآخرالزمان» ساخته و شیرینی کلام و فصاحت بیان را در میان پارسی گویان به او ختم نموده است. وی توانست که از طرفی زبان ساده و فصیح استادان پیشین را احیاء کند و از قید تصنعات عجیب و تکلفاتی که در نیمۀ دوم قرن ششم و حتی در قرن هفتم گریبانگیر سخن فارسی شده بود رهایی بخشد. میزان فصاحت در نظر سعدی با آنچه در دورانهای مذکور بود تفاوت بزرگی دارد بدین معنی که دستۀ بزرگی از سخنوران فارسی زبان از دوران ظهور شعرایی مانند عبدالواسع جبلی و انوری ابیوردی و امثال آنها به بعد، و اگر مبالغه نکنیم از دوران ظهور منوچهری در آغاز قرن پنجم ولامعی اندکی بعد از او، توانایی شاعر را در ایراد معانی پیچیده و الفاظ مهجور و عبارات معقّد میدانستند و کار مبالغه در این شیوه به تدریج در اواخر قرن ششم به جایی کشید که گاه خوانندۀ اشعار فارسی را در عین آنکه فارسی میخواند با زبان دشوار عربی مواجه میسازد و او را، در عین آنکه دنبال معانی لطیف و دلانگیز در آثار شاعران میگردد، دچار تعقیدات خسته کننده و ملالتانگیز معنوی مینماید که شاعران فقط از باب بیان مهارت و رواج روز افزون داشت در اواخر آن قرن و در سدۀ هفتم هجری به آنجا کشید که قسمتی از اوقات شاعران بزرگ به تنظیم قصاید و قطعاتی میگذشت که فهم آنها مستلزم تحصیلات طولانی ادبی و تألیف شروح مفصل بوده است، و ما در اینباره پیش از این سخن گفتهایم. با این توضیحات به خوبی میتوان دریافت که بعد از شاعران بزرگ قرن چهارم و آغاز قرن پنجم و علیالخصوص کسانی مانند رودکی و فرخی و فردوسی که شعرشان به زیور فصاحت و درخشندگی معانی آراسته است، به تدریج تعقید و ابهام از طرفی و تکرار معانی از طرف دیگر، و بدتر از همه الفاظ مغلق و دشوار و آگاه دور از ذوق سلیم شعر فارسی را در تارهای خود فرو پیچید و از لطف و زیبایی و دلانگیزی و دلربایی خاصی که داشت دور کرد و در این گیر و دار شاعری توانا و عبقری که حائز همه شرایط باشد لازم بود تا این همه قیدهای ملالانگیز را درهم نوردد و شعر پارسی را به همان درجه از کمال و زیبایی و جلا و روشنایی و لطف و دلربایی برساند که فردوسی رسانیده بود. چنین شاعر توانای عبقری سعدی شیرازی بود که هم تحصیلات متمادی و هم جهانگردیها و تجربت اندوزیها و هم ذوق خداداد بینظیرش وی را در آرایش و پیرایش شعر و نثر پارسی کمیاب ساخته بود، و او در همان حال هم به شیوه استادان درجه اول زبان پارسی در قرن چهارم و پنجم یعنی سادگی و صراحت زبان در بیان معانی بلند لطیف، برگشت و آن روش را دوباره بر کرسی نشاند. اما اگر سعدی میخواست در این نهضتی که در شعر فارسی ایجاد کرده دوباره همان زبان و همان شیوه بیان و سبک سخنگویی پیشینیان را در سخن فارسی تکرار کند البته مقامی را که در تاریخ ادبیات فارسی به دست آورده است هیچگاه فراهم نمینمود زیرا در این صورت خلاف سیر زمان حرکت کرده بود. سعدی در این نهضت و بازگشت به روش فصحای مقدم در حقیقت به اساس و مبنای کارشان توجه داشت نه به ظاهر احوالشان، و به عبارتی دیگر سعدی در شعر، همچنان که در نثر، سبکی نو دارد و این سبک نو ایراد معانی بسیار تازه و لطیف و ابداعی است در الفاظ ساده و روان و سهل که در عین حال حائز همه شرایط فصاحت به حد اعلای آن است سعدی با آنکه از علمای ادب و علوم شرعی بود، و در زبان و ادب عربی بر اثر تحصیل و اقامت طولانی در سرزمینهای عربی زبان، چنانکه از اشعار عربی او لایح است، نیرومند و مطلع بود، با این حال در اشعار روان و زیبای خود هیچگاه فارسی را فدای الفاظ غریب عربی نکرد به نحوی که بجز در بعضی قوافی قصائدش، نزدیک به تمام واژههای تازی که به کار برده از نوع لغاتی هستند که در زبان فارسی رسوخ کرده و رواج یافته و مستعمل و مفهوم بودهاند. در شعر و نثر سعدی شیوه شاعران و منشیان قرن ششم و هفتم که مبالغه در ایراد مفردات و ترکیبات دشوار عربی و مبتنی بر زبانی بود بینابین عربی و فارسی، تعدیل گردید و ترکیب عبارات تابع ذوق سلیم شد نه تابع معلومات نویسنده و به همین سبب جامعه فارسی زبان که از آن همه عبارت سازهای بارد منشیان مغلقنویس و شاعران مبالغه کار خسته و ملول بود به سرعت شیوه او را پسندید و مقبولیت او را در میان فارسی زبانان همه ادوار بعد مسلم و محقق گردانید در حالی همان عهد سعدی و قریب به آن عدۀ زیادی از بلغا مانند محمد زیدری و عطا ملک جوینی و وصافالحضره و سید ذوالفقار شیروانی و بردچاچی و جز آنان در نثر و نظم بودهاند که اگرچه در تصنع و ایراد الفظ و صنایع دشوار چیرهدست بردچاچی و جز آنان در نثر و نظم بودهاند که اگرچه در تصنع و ایراد الفاظ و صنایع دشوار چیرهدست بودند لیکن هیچگاه مقبولیت سعدی شیرینبیان نصیب آنان نگردید.
دولتشاه میگوید که «دیوان شیخ را نمکدان شعر گفتهاند» و به گمان من این تعبیری که قدمای پارسی زبان ما برای توصیف شعر سعدی یافتهاند حکم شعر سعدی را دارد که بالای آن نمیتوان سخنی آورد. شعر سعدی به حقیقت همگی «نمک» و «مزه» و «شیرینی» و «لطافت» است، حلاوت قند و چاشنی شکر دارد و به همین سبب که سخن او نظماً و نثراً هم از دوران حیاتش سرمشق فصاحت شد و علیالخصوص گلستان و بوستانش به علت اشتمال بر تحقیق و مواعظ و حکم کتاب درسی پارسیزبانان گردید و از این راه علاوه بر مزایای دیگر، نفوذ سعدی بر زبان فارسیگویان مسلم و اجتنابناپذیر شد چنانکه حتی امروز صرفنظر از برخی اصطلاحات و تعبیرات که مولود اوضاع جدید اجتماعی ما و نیز محصول ارتباطاتمان با سایر فرهنگها و ملتها است، شیوه تکلم و تحریر فارسیزبانان در اساس و مبنا همان زبان سعدی است.
.........................
پی نوشت:
1. دربارۀ سعدی به مآخذ گوناگون میتوان مراجعه کرد و مقالاتی که چندین سال اخیر دربارۀ وی نوشته شده متعدد و ذکر همۀ آنها از حوصلۀ این مختصر بیرون است. مهمترین مراجع و مقالاتی که فعلاً مراجعۀ بدانها مورد توصیه است در ذیل نقل میشود:
* شد الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار، معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی، به تصحیح مرحوم قزوینی و مرحون عباس اقبال آشتیانی، 1328 شمسی ص461-463.
* تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی، چاپ آقای دکتر عبدالحسین نوایی ص734-735.
* مجمل فصیح خوافی به تصحیح آقای سید محمود فرخ، حوادث سال691.
* مقدمۀ علی بن احمد معروف به بیستون بر کلیات سعدی.
* حبیب السیر چاپ تهران، ج2 ص561، 563، 564.
* نفحات الانس جامی چاپ تهران ص600-601.
* تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی چاپ تهران ص223-232.
* مجالس العشاق کمالالدین گازر گاهی منسوب به سلطان حسین بایقرا چاپ هند ص123-294.
* لطایف الطوایف فخرالدین علی صفی سبزواری ص259.
* مجالس المؤمنین قاضی نورالله ششتری چاپ تبریز ص292-203.
* هفت اقلیم امین احمد رازی چاپ تهران ج1 ص196-203.
* آتشکدۀ آذر چاپ بمبئی ص269 به بعد.
* مرآه الخیال امیر شیر علی خان لودی چاپ بمبئی ص44-45.
* ریاض العارفین هدایت چاپ تهران1316 ص143 به بعد.
* مجمع الفصحاء هدایت ج1 ص274 به بعد.
* بهارستان سخن نواب صمصام الدوله میر عبدالرزاق چاپ مدارس ص300-307.
* تاریخ درست در گذشت سعدی به قلم مرحوم سعید نفیسی، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران شمارۀ اول سال ششم، مهرماه1377 ص64-82.
* سعدینامه مشتمل بر چند مقاله دربارل سعدی، منطبعۀ وزارت هرهنگ قدیم(= وزارت آموزش و پرورش کنونی)
به جای شمارۀ بهمن اسفند مجلۀ آموزش و پرورش سال1316 شمسی.
* مقدمههایی که بر چاپهای متعدد بوستان و گلستان و کلیات سعدی نوشتهاند و از آن جمله مقدمۀ گلستان سعدی به تصحیح مرحوم عبدالعظیم خان قریب و مقدمۀ بوستان سعدی به قلم آقای محیط طباطبائی؛ و همچنین است مقالات متفرق و متعدد و اشاراتی که به تفاریق در کتب ادبی معاصران و فهارس و معاجم ادبا و فضلا و نظایر آنها دیده میشود و از آن جمله است تحقیق شبلی نعمانی دربارۀ شیخ که در کتاب شعر العجم آورده است.
ذبیح الله صفا، سعدی، تاریخ ادبیات در ایران، چاپ ششم، انتشارات فردوس، تهران1368، جلد1/3. ص584-614.
القاب مذکور در متن از لقبهایی است که بعد از وفات سعدی برای او در کتب ادبا ذکر شده.
.در قصیدهای به مطلع ذیل:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
نقل از مقالۀ «تاریخ درست در گذشت سعدی» مذکور در مآخذ مربوط به سعدی.
. منقول از سعدینامه بین صفحات738-739.
. دیوان سیفالدین محمد فرغانی، چاپ مؤلف این کتاب، ج1 ص111.
. منابعی که در این مورد ذکر میشود همراه با ذکر صفحات نیست زیرا قبلاً ضمن ذکر مآخذ مربوط به احوال سعدی بدانها اشاره شده است.
. حبیبالسیر چاپ تهران ج3 ص220، 59، 194، 44، 197، 344، 348 و غیره.
. حبیب السیر ج3 ص197.
. دولتشاه، تذکره الشعراء ص223 و نویسندگان دیگری از قبیل میرخواند در حبیب السیر و آذر در آتشکده و هدایت در مجمع الفصحا.
. رجوع شود به مقالۀ مرحوم سعید نفیسی به نام «تاریخ درست در گذشت سعدی» در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات.
. ذکر «بیست سالگی» و «پنجاه سالگی» سعدی در سطور فوق بنابر اشارۀ تقریبی است نه تحقیقی.
. بعضی خواستهاند از این بیت بوستان:
الا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت
چنین استنباط کنند که سعدی در سال اتمام و تقدیم بوستان به دربار سلغریان فارس هفتاد ساله بود و بنابراین ولادتش در سال585 اتفاق افتاد. این استنباط از هر حیث مقرون به اضشتباه است زیرا اولاً سعدی بیت مذکور اشارهای به حال خود ندارد بلکه این بیت و ابیات بعد از آن را در مقام نصیحت به کسانی سروده است که از گذشت عمر پند نمیگیرند؛ و ثانیاً اگر سعدی در سال585 ولادت مییافت میبایست در اوایل قرن هفتم جوانی کارآمد باشد و آثار خود را از اوایل آن قرن به بعد بازد و به تبع آن نام کسانی که در اوایل این عهد هنوز بر سر کار و حائز اقتدار بودهاند در آثار او بیاید و حال آنگه سعدی از رجالی در آثار خود یاد کرده و یا با آنان ارتباط داشته که در اواسط قرن هفتم میزیستهاند و همچنانکه در متن گفتهایم در هیچ یک از آثار منظوم و منثور او ستایشی از سعد بن زنگی( متوفی در سال623) و اشارهای دیده نیشود که حاکی از ارتباط وی با آن اتابک و رجال دربار وی باشد و در قصائد عربی او هم به نحوی که مذور خواهیم داشت از اشخاصی یاد شده که در اواط قرن هفتم شهرت داشتند؛ و ثالثاً اگر در سال 585 ولادت یافته باشد میبایست هنگام وفات 106سال از عمر وی گذشته باشد و این مستبعد است مگر آنکه قول بعضی از تذکره نویسان متأخر را که چندان موثق نیست درباره طول عمر وی پذیریم؛ و رابعاً سعدی خود پنج بیت بعد از شعری که از او نقل کردیم، و بعضی آن را دلیل هفتاد سالگی وی در سال655 گرفتهاند، از سن پنجاه سخن میگوید:
چو پنجاه سالت برون شد زدست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
و معلوم نیست آنها که از خطاب شیخ به هفتاد سالگان استنباط هفتاد سالگی وی کردند چرا از این بیت نخواستهاند پنجاه سالگی او را هنگام اتمام بوستان استنباط نمایند؟ اما حقیقت آن است که هیچ یک از این دو بیت حسب حال شاعر نیست و آنکه به مناسبت حال سروده شده همان است که به تصریح خود سعدی حکایت از پنجاه سالگی او در سال 656 یعنی در تاریخ اتمام گلستان میکند. گویا از جمله علل استناد به بیتی که خطاب به هفتاد سالگان در بوستان سعدی آمده یکی از اشارات استاد به تلمذ در خدمت ابن الجوزی است که محققان او را همان ابن الجوری معروف صاحب المنتظم و تلبیس ابلیس متوفی به سال597 دانسته و لازمه تلمذ سعدی را در خدمت او تولد در اواسط نیمه دوم و حتی اواسط قرن ششم شمردهاند ولی چنانکه خواهیم دید مراد سعدی از «شیخ اجل عالم ابوالفرج بالجوزی» ابن جوزی دیگری است که در سال656 هجری به قتل رسید. علت دیگر حکایتی است که سعدی در باب پنجم گلستان آورده درباره رسیدن به جامع کاشغر و گفتار او با نوآموزی در آن جامع در سالی که «محمد خوارزمشاه باختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد» و اگر در این حکایت از واقعیات سخن رفته باشد میبایست سعدی در آن تاریخ یعنی در حدود سال607 هجری لااقل بیست و اند سال داشته و در حدود سال 585 ولادت یافته باشد اما در حقیقت این گونه حکایات و حتی هنرنمایی سعدی در شکستن بت سومنات و امثال اینها تردید است و با قرائن مختلف دیگری که از ماجرای احوال او به دست داریم وفق نمیدهد و قاعدتاً از جملۀ حکایاتی به نظر میآید که او منباب تمثیل و برای بیان نکات اخلاقی ساخته و پرداخته باشد نه از باب ذکر حقایق تاریخی، و استناد به اینگونه سخنان جز آنکه مایه سرگردانی و گمراهی محققان در تعیین تاریخ حیات سعدی باشد نتیجهای دیگر ندارد.
هم قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
. تذکره الشعراء ص223.
زعهد پدر یاد دارم همی
که باران رحمت برو هر دمی
که در خردیم لوح و دفتر خرید
زبهرم یکی خاتم زر خرید
«یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نخفته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز در کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته. پدر را گفتم از اینان یکی سربر نمیدارد که دوگانه بگذارد... گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی!»
مرا باشد از درد طفلان خبر
که در طفلی از سر برفتم پدر
. رجوع شود که روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات طبع1367 ص509و 723.
.
برون رفتم از تنگ ترکان چو دیدم
جهان در هم افتاده چون موی زنگی
. رجوع شود به: ترجمۀ سیرت جلالالدین مینکبرنی، تهران1344، ص102 و105.
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود
. در حوادث الجامعه (ص55و328) که شرح حال او آمده چند جا از وی با لقب «المحتسب» یاد شده و علت آن است که ابن جوزی دوم از حدود سال633 به بعد محتسب دارالخلافه بغداد بوده است و شاید تعریض سعدی به «محتسب » که در داستان منع سماع از طرف ابن جوزی آورده است و در حاشیۀ صحیفه بعد خواهیم دید، من باب اشاره به همین ابوالفرجبن الجوزی باشد.
. درباره وی علاوه بر مورد مذکور از حوادث الجامعه رجوع شود به حواشی جلد سوم از جهانگشای جوینی به تصحیح مرحوم میرزا محمد خان قزوینی ص463و 466.
. «چندان که مرا شیخ عجل ابوالفرج بن جوزی رحمه الله علیه به ترک سماع فرمودی و عزلت اشارت کردی عنفوان شباب غالب آمدی و هوا و هوس طالب، ناچار به خلاف رأی مربی قدمی رفتنی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی:
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می خورد معذور دارد مست را
...الخ»
. درباره بعضی از عقاید او رجوع شود به همین کتاب مجلد دوم چاپ اول ص280و 282.
. درباره مدرسۀ مستنصریه رجوع شود به همین کتاب، مجلد دوم چاپ اول ص247-248.
. نفحاتالانس ص601.
مرا شیخ دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه در جمع بدبین مباش
دگر آنکه در نفس خودبین مباش
شنیدم که بگریستی شیخ زار
چو بر خواندی آیات اصحاب نار
شبی دانم از هول دوزخ نخفت
به گوش آمدم صبحگاهی که گفت
چو بودی که دوزخ زمن چه بودی
مگر دیگران را رهایی بدی
به آزادمردی ستودش کسی
که در راه حق رنج بردی بسی
جوابش نگر تا چه مردانه گفت
که چندین ستایش چه گویی؟ بخفت!
امیدی که دارم به فضل خداست
که بر سعی خود تکیه کردن خطاست
و30. رجوع شود به مقاله سعدی و سهروردی از مرحوم بدیعالزمان فروزانفر در سعدینامه صحایف687-706.
.تذکره الشعراء ص223.
. مجمع الفصحا ج1 ص274.
. حکایت: عبدالقادر گیلانی را رحمه الله علیه دیدند که در حرم کعبه، روی بر حصبا نهاده همی گفت: «ای خداوند ببخشای...» در پارهای نسخ «دیدند» به «دیدم» تبدیل و منشاء اشتباه مذکور در متن شده است.
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود
. درباره سفرهایی که در این ولات داشته و حوادثی که برای او پیش آمده باید به موارد مختلف بوستان و گلستان سعدی مراجعه کرد، مخصوصاً مراجعه شود به کلیات سعدی چاپ مرحوم فروغی، تهران سال1320شمسی.
در اقصای عالم بگشتم بسی
بسر بردم ایام با هرکسی
تمتع به هر گوشهای یافتم
زهر خرمنی خوشهای یافتم
. نفحات الانس ص600.
. تذکره الشعرا ص223.
. علاوه بر اشاره جامی در این باب از رساله شمسالدین تازیکو در کلیات شیخ این معنی به خوبی آشکار میشود.
. درباره «تاریخ درست درگذشت سعدی» مرحوم سعید نفیسی رحمه الله مقالۀ مفصل و ممتعی در مجله دانشکده ادبیات (مهرماه سال1337) نوشته و کلیۀ اقوال مؤلفان را از قدیم باز تا روزگار ما درآن آورده است.
همای روی پاک شیخ سعدی
شب شنبه زخا و صاد الف دال
مه ذوالحجه از مه کاف و زا روز
بیفشاند از غبار تن پر و بال
یعنی 27ذیالحجه سال695.
همای روی پاک شیخ سعدی
شب شنبه زخا و صاد الف دال
مه ذوالحجه از مه کاف و زا روز
بیفشاند از غبار تن پر و بال
مرحوم سعید نفیسی با توجه به این محاسبه که 27ذیالحجه سال690 سه شنبه، و بیست و هفتم همان ماه در سال695 پنجشنبه بوده است نه شنبه روایت مونسالاحرار را مردود و روایت مذکور در تاریخ شیخ اویس را صحیح دانسته است.
شب آدینه بود و ماه شوال
ز تاریخ عرب خاصاد آن سال
همای روی پاک شیخ سعدی
بیفشاند از غبار تن پر و بال
همای روی پاک شیخ سعدی
چو در پرواز شد از روی اخلاص
مه شوال بود و شام جمعه
که در دریای رحمت گشت غواص
یکی پرسید سال فوت، گفتم
زخاصان بود از آن تاریخ شد «خاص»
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده گفته است که سعدی «در سابع عشر ذی الحجه سنۀ تسعین و ستمائه در گذشت». در تاریخ کبیر جعفری که پیش از 845 تألیف شده وفات او در روز عیداضحی سال690نوشته شده – ابوبکر قطبی اهری در تاریخ شبخ اویس که در حدود سال 860 تألیف کرده ماده تاریخ «خاصاد» را درباره وفات سعدی نقل کرده یعنی 690 – در تذکره الشعرا یا جنگ بسیار قدیم کتابخانه مجلس شورای ملی تاریخ وفات سعدی هفدهم ذی الحجه سال تسعین و ستمائه(690) ثبت شده (رجوع کنید به مقالۀ مرحوم سعید نفیسی به نام تاریخ درست درگذشت سعدی که پیش از این ذکر کردهایم و به فهرست کتابخانۀ مجلس شورای ملی جلد سوم از آقای ابن یوسف شیرازی ص563).
البته باید دانست که سال691 را هم در مأخذ مهمی از قبیل شدالازار فی حط الاوزار معین الدین ابوالقاسم جنید(طهران1328 ص462)و مجمل فصیح خوافی و تذکرۀ دولتشاه و نفحات الانس جامی و مجالس العشاق گازر گاهی برای تاریخ وفات سعدی میبینیم.
نوبت سعدی که مبادا کهن
شرم نداری که بگویی سخن؟
(قراین سعدین)
ور تو را شهرت سعدی نبود نقصی نیست
حاجتی نیست در اسلام اذان را به منار
و در آن گفت:
مدح سعدی نگفته بیتی چند
طوطی نطق را زبان بگرفت
سراسر حامل اخلاص از این سان نکته ها دارم
ز سلطان سخن دستور و چاکر فرستادن
سخن او که هست آب حیوه
چون سکندر همه جهان بگرفت
دیگری جای او نگیرد و او
به سخن جای دیگران بگرفت
منقول از نسخۀ کتابخانه ملی پاریس مورخ به تاریخ جمادی الاولی 767 به شماره: supplement Pers. 1778
چنانکه نسخه اساس مرحوم محمد علی فروغی در چاپ کلیات بوده و اکنون قسمتی ازآن در اختیار کتابخانۀ مجلس است، و نیز نسخۀ کتابخانۀ ملی پاریس به شمارۀsuppl. Pers. 816 که من آن را دیدهام و ترتیب رسالات و اشعار شیخ در آن خلاف تنظیم بیستون است.
. برخی از معاصران کلمه تازیکو را با گاف فارسی خواندهاند یعنی کسی که به عربی سخن گوید و بعضی آن را(تازی) مینویسند و ظاهراً تازیکو با کاف صحیح و مرکب است از تازیک(تاجیک) و «واو ماقبل مضموم» علامت تصغیر، و باید دانست که این شمسالدین تازیکو از تجار بزرگ ایرانی فارس بود که کلیۀ مالیات فارس را بنابر زر سم زمان به مقاطعه گرفته بود.
هرکس به زمان خویش بودند
من سعدی آخرالزمان .
فلج ندب بقیت وحدی
قفل در لانبی بعدی...
از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، و به تمام این ترجیعبند مراجعه شود که اگر چه در حد خود زیباست اما گاه بیشتر عربی است تا فارسی؛ و امثال این اشعار فراوان است و بسیار و بسیار!
. تذکرهالشعرا ص223.