سه شنبه, 04ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان جهان مطلوب سعدی در بوستان - بخش نخست

نام‌آوران ایرانی

جهان مطلوب سعدی در بوستان - بخش نخست

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

شادروان دکتر غلامحسین یوسفی


اشاره: نوشتار حاضر مقدمه استاد دانشمند مرحوم دکتر یوسفی بر بوستانی است که تصحیح کرده‌اند و سالها فکر و وقت صرفش نموده‌اند. در این مقاله، نویسنده کوشیده است تا مدینۀ فاضله‌ای را که سعدی در آرمان خویش در پی آن بوده، در بوستان جستجو نماید و با بررسی ویژگیهای آن، سرای سعادت سعدی را به همگان معرفی نماید. آرمان‌شهری که در آن سعدی، پیوسته از تجربه‌ها و سرگذشتها و روایات گذشتگان یاد نموده و در آن برایش در ورای هر امری، نکته‌ای و عبرتی نهفته است. بوستانی که جهان حقیقت سعدی است و در آن جز حق‌گویی و حق‌شنوی خبری نیست.‏

اگر در سرای سعادت کس است
ز گفتار سعدیش حرفی بس است

پسندها و آرزوهای سعدی در بوستان بیش از دیگر آثار او جلوه‌گر است. به عبارت دیگر سعدی مدینۀ فاضله‏‎ای را که می‎جُسته، در بوستان تصویر کرده است. در این کتاب پرمغز از دنیای واقعی ـ که آکنده است از زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنی و بیشتر اسیر تباهی و شقاوت ـ کمتر سخن می‎رود، بلکه جهان بوستان همه نیکی است و پاکی و دادگری و انسانیّت؛ یعنی عالَم چنان ‏‎که باید باشد و به قول مولوی «شربت اندر شربت است».

هرگاه از سختی‎ها و آلام دنیا آزرده‌خاطر می‎شویم، سیر در بوستان سعدی لطفی دیگر دارد. به ما کمال مطلوبی عرضه می‎کند. همت‌مان را برمی‎انگیزد که در لجّۀ دنیای فرودین دست و پا نزنیم و بال بگشاییم به سوی آسمان صاف و روشن سعادت و وارستگی. شگفت اینکه در بوستان در عین تعالی و پرگشایی انسان به سوی «فردوس برین»، آدم از این «دیر خراب‏‎آباد» غافل نیست؛ یعنی جهان آرزو و امید، زمین و جهان عینی و محسوس را از یاد نمی‎برد، بلکه به ما خاطرنشان می‎کند که بهتر ساختن دنیا ـ به قول کاموـ در توان ماست.

بنده بوستان را عالَم مطلوب سعدی می‎پندارم و اینک پس از سیر و تأمّل در این فضای دلپذیر، می‎خواهم گوشه‏‎هایی از این جهان نورانی و چشم‏‎نواز را پیش نظر آورم؛ اما هم‏‎اکنون اذعان می‎کنم که بیان قاصر من نخواهد توانست جهان آرزوی سعدی را چنان که هست عرضه کند، خاصّه آنچه او به سخنی چنان دلنشین گفته است.


نکته‎ها و عبرتها ‏

سعدی در تصویر این مدینۀ فاضله دائم از تجربه‏‎ها، سرگذشتها و روایات گذشتگان یاد می‎کند. در نظر او در ورای هر چیزی نکته‏‎ای نهفته است و عبرتی. هیچ موضوعی نیست که فکر روشن و تیزبین او را به تأمّل برنینگیزد. از زبان پیری خردمند می‎شنویم: توجه به گذشت فصول سال می‎تواند ما را از فرا رسیدن زمستان عمر ـ مرگ ـ آگاه کند و اینکه گلستان ما را طراوت گذشته است و «دگر تکیه بر زندگانی خطاست». گربۀ پیر زالی را مهمان‏‎سرای امیر به تیر غلامان دچار می‎شود و کنج ویرانۀ پیرزن را آرزو می‎کند و شاعر از گرفتاری او پند می‎دهد که:

نیرزد عسل، جان من، زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش

نه تنها سرگذشت انسان و حیوان نکته‌آموز است، بلکه هر چیز دیگر با سعدی رازی در میان می‎نهد؛ مثلاً قطره بارانی از ابری می‎چکد و در برابر دریا خجل می‎شود و با خود می‎گوید: «که جایی که دریاست، من کیستم؟!» دیری نمی‎گذرد که صدف او را در کنار می‎گیرد و لؤلؤ گرانبها می‎شود.

بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد

در عالَمی که هر موجود جاندار و بی‎جان با سعدی در همدلی و جوشش است و راز گویی و اشیا و احوال و حرکات آنها از نظر او پوشیده نمی‎ماند، سیر در بوستان و دریافتن اندیشه‎ها و تخیّلات و پیام سعدی محتاج است به فکری آماده و ذهنی حسّاس و بیدار. بی‎گمان نقص بیان مرا، انس خوانندگان محترم با سعدی، جبران خواهد کرد.

جز خدا هیچ نیست ‏

چه بهتر از آنکه در جهان مطلوب سعدی، نخست از خدای بزرگ سخن بگوییم؛ «خداوند بخشندۀ دستگیر» که کریم است و خطابخش و پوزش‏‎پذیر و سعدی می‎گوید: «برِ عارفان جز خدا هیچ نیست». همۀ هستی در برابر خداوند مانند کرم شب‏‎تاب است که در مقابل خورشید فروغی ندارد و پیدا نیست. در عالَم سعدی خدا معبود و محبوب است و بندگان صادق در ایمان و عشق بدو پایدار و با ثبات. مگر بویی از عشق حق انسان را به شوق آورد تا بتواند به بال محبّت به سوی او به پرواز درآید و پرده‏‎های خیال را بردَرد، وگرنه مرکب عقل را پویه نیست.

در مناجات سعدی اخلاص او را به خدای مظهر کمال و آفرینندۀ جهان مطلوب توان دید. اینجا بندگان فروماندۀ نفس امّاره‏‎اند، از بندۀ خاکسار گناه سر می‎زند؛ ولی به عفو خداوندگار امیدوار است. چون شاخۀ برهنه دست برمی‎آورد «که بی‎برگ از این بیش نتوان نشست». لحن سعدی آکنده است از خضوع و ایمان و از زبان همۀ ما می‌گوید:

بضاعت نیاوردم الا امید
خدایا، ز عفوم مکن ناامید

نیایش وی با خدایی است که مردی بت‌پرست را به مجرد لحظه‌ای انتباه می‌بخشاید و مدهوشی گنهکار نیز به درگاه او راه تواند داشت، خاصّه که به ملامتگری می‌گوید:

عجب داری از لطف پروردگار
که باشد گنهکاری امّیدوار؟

خدا، به تعبیر سعدی، دوستی مهربان است. صمیمی و غمخوار، بخشنده و بزرگوار، امید بندگان و بسیار دوست داشتنی. در برابر خداوند باید صدق داشت و اخلاص، وگرنه به ظاهر خود را در چشم مردم آراستن مانند روزه داشتن طفلی است که در نهان غذا می‌خورْد و دلخوش بود که پدر و دیگران او را روزه‌دار می‌پندارند. به نظر سعدی پیری که از بهر خوشایند مردم در طاعت باشد، نه از بهر خدا، از چنین کودکی ناآگاهتر است.

به اندازۀ بود باید نمود
خجالت نبُرد آن که ننمود و بود

در بوستان تأمّل در مظاهر صنع و نعمت‌های خداوند، انسان را به سپاسگزاری برمی‌انگیزد و طاعت، شکری که کار زبان نیست و «به جان گفت باید نَفَس بر نَفَس».

روح توکلی که سعدی در انسان می‌دمد، تکیه‌گاهی است بزرگ در مصائب حیات؛ مثلاً از زبان زنی که طفلش دندان برآورده است به همسر ـ که در اندیشۀ نان و برگ اوست ـ می‌گوید: «همان کس که دندان دهد، نان دهد» و سعادت را منوط به بخشایش داور می‌داند نه فقط در چنگ و بازوی زورآور.

در عالَمی که سعدی در بوستان نموده، عنایت خداوند همیشه شامل احوال بندگان است، درِ توبه همیشه به روی ایشان باز است، حتی بعد از سالهای دراز خواب غفلت. سعدی با ما صمیمانه سخن می‌گوید از غنیمت دانستن جوانی، از روزهای زودگذر و بی‌بازگشت عمر و از توبه و ندامت خویش:

دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت...

دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم

صحنه‌های عبرت‌انگیزی که در بوستان می‌بینیم، ما را نیز به حسرت و تأسف دچار می‌کند. از بسیاری کرده‌ها پشیمان می‌شویم و در زیر لب می‌گوییم: «فغان از بدیها که در نفس ماست»! دنیا را کاروانگهی می‌بینیم «که یاران برفتند و ما بر رهیم». به یاد می‌آوریم که ما نیز عن قریب به شهری غریب سفر خواهیم کرد. ایّام از دست رفته را فرایاد می‌آوریم و دریغ می‌خوریم که بی‌ما بسی روزگار گُل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت، دوستان نیز با یکدیگر خواهند نشست، ولی از ما اثری نخواهد بود.

خبر داری ‌ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی‌ست نامش نَفَس؟

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید

نگه ‌دار فرصت که عالَم دمی‌ست
دمی پیش دانا بهْ از عالمی‌ست...

برفتند و هر کس درود آنچه کشت
نمانَد به جز نام نیکو و زشت

این تأمّل‌ها زاییدۀ سیر در بوستان سعدی است و منتهی می‌شود به راه راستی که او نشان می‌دهد: بازگشت به سوی خدا و اختیار «جادۀ شرع پیغمبر»، دین مبین اسلام.


دادگستری

اساس عالَم مطلوب سعدی، عدالت است و دادگستری، یا به تعبیر او «نگهبانی خلق و ترس خدای». به همین سبب نخستین و مهمترین باب کتاب خود را بدین موضوع اختصاص داده است. وی فرمانروایی را می‌پسندید که روی اخلاص بر درگاه خداوند نهد، روز مردمان را حُکم‌گذار باشد و شب خداوند را بندۀ حق‌گزار؛ زیرا معتقد بود کسی که از طاعت خداوند سر نپیچد، هیچ کس از حکم او گردن نخواهد پیچید. پندهایی از زبان پدر به هرمز و نصیحت پدر به شیرویه نیز به منزلۀ زمینه و طرحی است برای پدید آوردن چنین دادپیشگی و دنیایی:

که خاطر نگهدار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش...

خرابیّ و بدنامی ‌آید ز جوْر
رسد پیش‌بین این سخن را به غوْر...

بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی...

از آن بهره‌ورتر در آفاق نیست
که در مُلک‌رانی به انصاف زیست

بدین ترتیب سعدی پیشرفت حکومت را متکی بر پیوند با مردم می‌دانست. برای استقرار عدالت، به عقیدۀ او، راه آن بود که در هر کار صلاح رعیت در نظر گرفته می‌شد، اشخاص خداترس را بر مردم می‌گماشتند و به کسانی که مردم از آنان در رنج بودند، کاری نمی‌سپردند. پیروزی در آن است که مردم راضی باشند و خوشدل. وگر چنین نباشد، چه بسا که بر اثر خرابی دل اهل کشور، کشور خراب شود. در جهان مطلوب سعدی، ستم و بیداد مذموم بود؛ از این رو کیفر دادن به عامل ظلم دوست بر فرمانروا واجب می‌نمود. در ولایتی که راهزنان قدرت یابند، لشکریان را مقصر می‌دانست و مسئول. به علاوه وقتی بازرگانان از شهری دل‌آزرده گردند، در خیر بر آن شهر بسته می‌شود و هوشمندان چون آوازۀ رسم بد بشنوند، دیگر بدان دیار نخواهند رفت. در مدینۀ‌ فاضلۀ سعدی رعایت خاطر غریبان نیز به همان نسبت واجب است که ادای حق مردم بومی. بی‌سبب نیست که از زبان مردی در برّ و بحر سفر کرده و ملل مختلف آزموده و دانش اندوخته، بهترین صفت شهری را آسوده‌دلی مردم آنجا می‌شمارد.

رعایت شریعت ‏

جهانداری موافق شریعت مطلوب سعدی است و کشتن بدکاران را به فتوای شرع روا می‌داند. سعدی در جهانی که در بوستان تصویر کرده سیرۀ حکمرانی کسانی را می‌ستاید که همه به زیردستان می‌اندیشند و رعایت جانب آنان، چنان‌که از فرماندهی دادگر یاد می‌کند که همیشه قبایی ساده داشت و بیش از هر چیز به فکر آسایش دیگران بود، یا عمر بن عبدالعزیز که در خشکسالی، نگین گرانبهای انگشتری خود را فروخت و بهایش را «به درویش مسکین و محتاج داد».

جای دیگر طریقت را در خدمت به خلق می‌داند نه در ظاهر آراسته و دلپذیر، نظیر حکومت تُکله که به دوران او مردم در امان بودند. در عالَمی که سعدی در شعر خود می‌آفریند، اگر ضعیفی از قوی در رنج باشد، غفلت فرمانروا سزاوار نیست؛ زیرا:

کسی زین میان گوی دولت ربود

که در بند آسایش خلق بود

هر قدر دادگری در جهان اندیشۀ سعدی مطلوب است و سودمند، بیداد زشت است و زیان خیز. مقایسۀ میان این دو روش در بوستان مکرر است. جامعۀ عدالت‌پیشه‌ای که سعدی آرزومند است، وقتی انسانی‌تر جلوه می‌کند که عاقبت بیدادگری در نظر گرفته شود. از این رو گاه از سرنوشت دو برادر سخن می‌رود: یکی عادل و دیگری ظالم که اولی پس از مرگ پدر به واسطۀ عدل و شفقت در جهان نامور شد و دیگری ستم ورزید و دشمن بر او دست یافت. در حکایت دیگر ناخشنودی مردم از حکمرانی که ظلم‌پیشه بود، نموداری دیگر از این شقاوت است و حال آنکه خوشدلی و دعای زیردستان از بند محنت رسته، کافی است بزرگی را از بیماری صعب برهاند.

در بوستان هر چیز موجب هشیاری است و انتباه، خاصّه از تحول و انتقال حشمت و نعمت فراوان یاد می‌شود. جایی کله‌ای با مردم در سخن است که من روزی فرماندهی داشتم. زمانی حقایق‌‌شناسی با قزل‌ارسلان از این مقوله گفت‌وگو می‌کند و روزی دیوانه‌ای هوشیار یا پسر آلپ‌ارسلان. دنیا به منزلۀ مطربی جلوه می‌کند که هر روز در خانه‌ای است، یا دلبری که هر بامداد شوهری دارد و با کسی وفا نمی‌ورزد. به هر سو می‌روی، از در و دیوار امثال این نکته‌ها می‌شنوی:

نکویی کن امروز چون دهْ تو راست
که سال دگر دیگری دهخداست

در بوستانی که سعدی آفریده، خردمندان و اهل بصیرت وظیفه‌ای مهم دارند و مسئولیتی انسانی. بر ایشان است که مردم و زیردستان را از ثمرۀ کارها آگاه کنند و بیدار و آنجا که نصیحت دشوار است، از این وظیفه تن نزنند. در این عالَم سخنان نگارین فریبنده بهایی ندارد، بلکه سیمای مردمی درخشان است که در حقیقت دوستی تردید نمی‌کنند نظیر نیکمردی فقیر که مردانه رفتار کرد، و دهقانی که هشدار او حاکم غور را از غفلت به هوش آورد، یا پیر بزرگواری که در نزد حجّاج بن یوسف مصیبت را به خنده پذیره شد.

سعدی روش خدادوستِ زاهد را می‌پسندد که ارادت ستمکاری را نمی‌پذیرد. با پیر مبارک دَمی نیز آشنا می‌شویم که چون فرمانروایی بیمار از او می‌خواهد دعایش کند تا شفا یابد، پاسخ می‌دهد: بخشایش بر خلق و دلجویی آنان، به دعا تأثیر تواند بخشید و او را به شفقت و نواختن دلها رهنمون می‌شود.

 ادامه دارد

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه