نامآوران ایرانی
نقش تعلیمی غزل در آرمانشهر سعدی ـ بخش دوم و پایانی
- بزرگان
- نمایش از جمعه, 07 مهر 1391 18:43
- بازدید: 5373
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر اصغر دادبه
طبقه دوم- صاحبان ادراک خیالی زیبایی عاشقان به عشق خیالی = دلبستگان خیال معشوق؛ همان خیال که بهقول مولانا دارای «فر و سیمای معشوق» است:
ز تو هر هدیه که بردم، به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد18
خیال، در این مقام، معنای فلسفی دارد. مراد از ادراک خیالی یا تخیل، به یاد آوردن چیزی است یا کسی است که از طریق ادراک حسی، آن را یا او را دریافتهایم و به شناختش نایل شدهایم: پدیدهای زیبا را میبینیم (= ادراک حسی) و چون پس از غیبت او، او را به یاد میآوریم، میگویند او را تخیل کردهایم یا ادراک خیالی کردهایم (به معانی لغوی خیال که عبارت است از: عکسی که در آب، در آینه، در چشم و در خواب دیده میشود و به بازیهای شاعرانه با این واژه نیز توجه کنیم). پیداست از آن دیدن و از این به یادآوردن، به تدریج ذهنیتی حاصل میشود که درخور توجه است؛ ذهنیتی که از آن به «یاد»، «یاد یار» و «خیال معشوق» نیز تعبیر میگردد. هنرمندان و شاعران به چنین ذهنیتی دست مییابند و صاحبان عشق خیالی، دلباخته خیال معشوقاند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که طبقه دوم یعنی صاحبان ادراک خیالی زیبایی یا عاشقان به عشق خیالی، همانا مردمی هستند که به حوزۀ هنر وارد شدهاند؛ هنرمندان به طور عام و شاعران به طور خاص و نیز مردمی که به نوعی با هنر پیوند دارند، بنگرید:
رفتـی و هـمچنـان به خیال من اندری
گـویـی کـه در برابر چشمـم مصوری19
خـیـال در همـه عالم بـرفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را20
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
در سـرای نـشایـد بـر آشنـایان بست21
آشنا = خیال معشوق
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد22
تأمل از این دیدگاه بر اصطلاح خیال در غزلهای سعدی
(74 بار طبق فرهنگ واژه نمای غزلیات سعدی، فراهم آوردۀ زنده یاد خانم میهندخت صدیقیان) مؤید نکاتی است که گفته آمد.
طبقه سوم- صاحبان ادراک عقلی زیبایی ? عاشقان به عشق عقلی = عشق عرفانی = یا عشقی معنوی به عنوان درآمدی بر عشق عرفانی.
خیال در این مقام و در این معنا نیز چونان معنای دوم، جنبۀ معنوی و باطنی دارد و صورت کمالیافته مرتبه و مرحلۀ دوم است؛ چنان که مرتبه و مرحلۀ دوم نیز صورت کمال یافتۀ مرتبه و مرحلۀ اول بهشمار میآید. بدین نکتۀ بسیار مهم نیز باید توجه کرد که میان هنر و شعر با عرفان و حکمت در فرهنگ ایرانی، پیوستگی و پیوندی تام و تمام و ناگسستنی برقرار است؛ چنان که عشق نیز در این فرهنگ، نقطه مقابل هوس بازی و نفسپرستی است و صورتهای سهگانۀ آن پاک و مقدس است.
در این مرتبه، به تبع تکامل ادراک، عشق نیز تکامل مییابد و به بالاترین مرتبه و مرحلۀ خود میرسد و آنان که بدین پایگاه رسیدهاند، ادراکی خاص، ادراک کلی یا عقلی دارند و در نتیجه دارای عشقی خاص نیز هستند؛ عشقی که در این طبقهبندی و به تبع نامگذاری ادراک، به عشق عقلی تعبیر شد؛ عشقی که با نگاهی معادله عشق حقیقی و عرفانی و با نگاهی آغاز این عشق است. در آرمانشهر سعدی، کمالیافتگان و به حکمت و عرفان پیوستگان از این عشق و از زیبایی پدید آورندۀ این عشق بهرهمند میگردند؛ عشق حقیقی که به قول افلاطون، موضوع آن نظم و زیبایی است.23 غالباً بر غزلی معروف به مطلع:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
و با این ابیات:
به غنیمت شـمر ای دوست دم عیـسی صبـح
تا دل مرده مگر زنده کـنی کایـن دم از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی اسـت
به ارادت بـبـرم درد کـه درمـان هـم از اوست
غـم و شـادی بـر عـارف چـه تـفـاوت دارد؟
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست...24
به عنوان غزل عرفانی انگشت مینهند و آن را نمونۀ برجستۀ غزل عرفانی در دیوان سعدی میشمارند؛ اما حقیقت آن است که اگر موضوع را از منظر عشق که اساس هستی و بنیاد زندگی و معرفت انسانی است بنگریم، نتیجهای دیگر به بار میآید و عشق پاک که سرچشمه و آفریدگار غزلهای سعدی است، در یک سیر؛ سیر از ظاهر تا باطن، اما به هم پیوسته، چنان خود را و حاصل خود را به نگرندهای که از سر تحقیق و از منظر خرد مینگرد، مینمایاند که مجاز در حقیقت و حقیقت در مجاز گم میشود و عشق میماند و عشق و غزلهای سعدی که فرزندان عشقاند، به زندگی در آرمانشهر معنا میبخشند: از نخستین غزل تا آخرین غزل: «خبرت هست که بیروی تو آرامم نیست»، «آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم»، «بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد» و...
2) ایفای نقش موسیقی: غزلهای سعدی در آرمانشهر او، جای خالی موسیقی را پر میکنند. وجود انسان دارای سه جنبه یا سه بُعد مادی (جسمانی)، عاطفی و عقلی است و هر یک نیازهایی دارد که باید رفع شود تا شخصیت آدمی به کمال ممکن برسد. نیازهای برآمده از بُعد مادی و جسمانی را علم ـ علم تجربی ـ برآورده میسازد، نیازهای عقلی را فلسفه و نیازهای عاطفی را هنر (و شعر پارسی در بسیاری از موارد وظیفۀ فلسفه را هم به عهده میگیرد)، و چون نیازهای سهگانه برآورده شود، پرورش (= تربیت) انسان نیز به کمال ممکن میرسد. در این میان، شعر و موسیقی، در پرورش روح و تربیت معنوی انسان تأثیری ویژه دارند و نقشی خاص ایفا میکنند. افلاطون تصریح میکرد که: «پرورش روح به وسیلۀ شعر و موسیقی، رکن عمده تربیت است و این امر بدان سبب است که وزن و آهنگ، با لطافتی که مخصوص آنهاست، نفوذی خاص و تأثیری عمیق در روح دارد؛ بنابراین کسی که از این نوع تربیت کما هو حقه برخوردار شده باشد، دارای طبعی لطیف میشود...»25
افلاطون سپس از نتایج این طبع لطیف و از آثار این تربیت روحی سخن میگوید و میافزاید: «در نتیجۀ همین تربیت است که انسان هر نقص یا کراهتی را که در آثار صنعت یا طبیعت
(= پدیدههای طبیعی یا مصنوعات بشر) وجود داشته باشد، به خوبی درک میکند و از مشاهدۀ آن، حقاً بیزار میشود، درحالی که آثار زیبا را تجلیل نموده، در درون روح خود جای میدهد تا آنان را غذای معنوی و سرمایۀ شرافت و نیکوکاری سازد...»26
همچنین افلاطون بر این معنا تأکید میورزد که تربیت برآمده از شعر و موسیقی، و روح تلطیف شده در پرتو این دو نعمت، آدمی را نیکوکار میسازد و موجب میشود تا از زشتیها و بدیها پرهیز کند. نیز به برکت همین تربیت است که زمینههای خردمندی در وی پدید میآید و آمادۀ پذیرش عقل و راهنماییهای خرد میشود: «چنین کسی (در پرتو شعر و موسیقی تربیت شده) آثار نازیبا را چنان که باید و شاید مذموم میدارد و از بدو جوانی، حتی قبل از آنکه عقلاً علت آن را دریافته باشد، از آن پرهیز میکند و چون نعمت عقل فرا رسد، آن را مانند دوستی دیرینه در آغوش میکشد؛ زیرا در نتیجۀ تربیتی که یافته است، با عقل بیگانه نیست.»27
سعدی این همه را به تجربه و نیز در پرتو خردمندی خویش دریافته بود28 و نیک میدانست که شعر و موسیقی تأثیری شگرف در تربیت روحی انسان دارند و بر آن بود که اگر تربیت روحی مردم در آرمانشهر به کمال نباشد، آرمانشهر، آرمانشهر نخواهد بود و از آنجا که چونان افلاطون بر آن بود که تا انسان دل به زیبایی ندهد و عاشق زیبایی نشود، روحش تلطیف نخواهد شد و تربیتش چنان که باید به بار نخواهد آمد،29 جایجای در آثار خود بر عشق و زیبایی تأکید میورزد و حکایتها باز میگوید از شوریدگیها و دلدادگیها تا نشان دهد که اولاً، عشق از فرومرتبهترین، عشق است و پاک است، ثانیاً، عامل تربیت است و کمال و پدیدآورندۀ فضایل در انسان و نابودکننده رذایل در او. یکایک داستانهای باب پنجم گلستان، در عشق و جوانی و داستانهای باب سوم بوستان، در عشق و شور و مستی را از این دیدگاه از نظر بگذرانید تا معلوم شود که هدف از بیان این معانی چیست؟ این داستانها جمله غزلگونه است و حکایتگر عشق و دلدادگی و چنین است که غزلها، غزلهای سعدی که جوهرۀ عشق و شور و سرمستی است، برترین عامل در تلطیف روح تربیت روحی و معنوی انسان تواند بود. غزلهای شیخ از دو جهت در تربیت روحی نقشآفریناند:
نخست، از این جهت که گزارش عشق و شور و مستیاند وخواننده را به عشق و سرمستی فرامیخوانند و بر او تأثیری عمیق برجای مینهند.
دوم، از این بابت که غالباً خود موسیقی مجسماند و پاسخی درخور به نیاز انسان به موسیقی نیز توانند بود. تاریخ ایران اسلامی نشان میدهد که چگونه شعر به طور عام و غزل به طور خاص، جایگزین موسیقی شده و نیاز انسان ایرانی را به موسیقی برآورده است. از این نکتۀ بسیار مهم غافل نشویم که اوزان عروضی شعر پارسی با دستگاهها ـ مقامهای موسیقی ایرانی- برادران همزادند و هر یک بر دیگری انطباق مییابد. موسیقی برآمده از بازیهای شاعرانه با ابزار صنایع بدیع لفظی و معنوی را هم بر اوزان عروضی ـ موسیقایی غزل بیفزاییم، تا دریابیم چگونه شعر و غزل توانستهاند وظیفۀ موسیقی را هم در طول تاریخ به عهده بگیرند. چنین است که چون شعر پارسی، به ویژه غزل با صدای خوش و آسمانی خوانندگانی چون تاج و بنان و شهیدی و شجریان و... خوانده شود، حتی اگر قرین موسیقی (= ساز...) نگردد، تأثیری عمیق بر روح و جان شنوندگان بر جای مینهد و پیداست که چون قرین آوای سازها گردد، چه تأثیری بر جای خواهد نهاد.
خواندن اشعار مذهبی با صدای خوش در مجالس روضه و تعزیه نیز بخشی از ادای وظیفه موسیقایی شعر فارسی در تلطیف درون و تزکیه روح مردم در طول تاریخ اسلامی مردم ما بوده است. سعدی تصریح میکند که بهرهمندی از زیبایی و عشق از یک سو و از حالت و طرب، که برآمده از شنیدن آواهای خوش است، از سوی دیگر، از نشانههای مهم آدمی بودن است:
دانی چـه گفـت مـرا آن بـلـبل سـحـری
تـو خـود چه آدمیای کـز عشق بیخبری
اُشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گـر ذوق نیـست تـو را، کژ طبع جانوری30
به یاد آوریم آوای خوش و کم مانند استادان بزرگ آواز ایرانزمین بهگاه خواندن غزلهای استاد سخن، سعدی را و اثر شگرفی را که بر جان و دل آدمی مینهند، حتی بر جان و دل آن کس که از حداقل ذوق و شوق بهرهمند است:
غـم زمـانه خـورم یـا فراق یـار کشـم؟
بـه طـاقــتی که نـدارم، کدام بار کشـم؟
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم؟31
همچنین:
بـگـذار تــا مقـابـل روی تـو بـگـذریـم
دزدیــده در شـمـایـل خــوب تــو بنـگریـم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هـم جـور بـه کـه طـاقـت شــوقـت نیاوریـم
از دشـمـنان بـرنـد شـکـایـت به دوستان
چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟32
نیز به یاد آوریم:
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم!
تـا بـرفتـی ز بـرم، صورت بیجـان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خامـوش نشانـد
که در اندیشۀ اوصاف تو حیران بودم33
تنها نقشهای بر دیوار و بیذوقانی که در عالم احساس و از منظر منطق عاطفه، چندان با نقش دیوار تفاوتی ندارند، با شنیدن ابیاتی از این دست، آن هم با آواها و صداهای ملکوتی، به جنبش نمیآیند و روح و جانشان تلطیف نمیشود؛ همان «کژطبع جانوران» به گفته خود سعدی، و قرار نیست مردم آرمانشهر کژطبع باشند!
3) آموزش دائم: مردم آرمانشهر، فرهیختگانی هستند که به نسبتهای مختلف آموزش دیدهاند. آنان به هر یک از طبقات سهگانه (پیشهوران، سپاهیان، حکمرانان) که تعلق داشته باشند، متناسب با میزان فرهیختگی لازم برای آن طبقه، فرهیختهاند. از لوازم فرهیختگی، آموزش دائم است. فرهیخته آن نیست که پس از گذراندن دوران تحصیل و آموزش خود ـ آنسان که در دیار ما معمول و مرسوم است ـ دفتر و کتاب به یکسو نهد و اوراق بشوید و خود را بینیاز از آموزش و مطالعه احساس کند! در آرمانشهر چنین نیست. در کشورهای پیشرفتۀ امروز که خود، به نسبتی آرمانشهر شدهاند و میکوشند به سوی آرمانشهر واقعی حرکت کنند، شاهد آموزش و مطالعه دائم مردم هستیم، حتی در اتوبوسها و قطارها... در آرمانشهر، آموزش و مطالعه دائم در جریان است و باید که چنین باشد و به تعبیر امروزیها در آرمانشهر «بازآموزی» از امور ضروری است؛ البته بازآموزی واقعی و جدی!
از هنرهای شعر فارسی و از وظایفی که به ویژه غزل در طول تاریخ ادب و فرهنگ ما به عهده داشته است، همین آموزش دائم است. در شعر، به ویژه در غزل مسائل و مباحث گوناگون علمی و فلسفه، با بهترین بیان و با کوتاه ترین کلام گزارش میشود که به قول نظامی عروضی: «چنان که شعر در هر علمی به کار همی شود، هر علمی در شعر به کار همی شود.»34 در نظـام آموزشی گـذشتۀ مـا کـه شعر به حـق، نقشی ویژه داشت، نوآموز اولاً، با شعر (= نظم) مسائل را، مثلاً صرف و نحو و دستور زبان را میآموخت و با خواندن شعر و فهم معانی مطرح شده در شعر، از مسائل مختلف هر علمی که در شعر بهکار شده بود، آگاهی مییافت؛ مثلاً وقتی میخواند:
حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخرۀ صمّا35
میکوشید مقصود سعدی را بداند و بداند سخن از چیست و میپرسید و باز میپرسید و سرانجام به یک بحث مهم کلامی در باب علم خدا میرسید و چون مسئله را دنبال میکرد، میدید که میان فلسفه و متکلمان بر سر محدوده یا گستره و به تعبیر دقیقتر بر سر متعلق علم خدا اختلافنظر است: فلاسفه معتقدند علم خدا به کلیات تعلق میگیرد و نه جزئیات، به تعبیر امروزیها، و متکلمان برآنند که: خداوند به طور مستقیم به کلیات و جزئیات علم دارد و کوچک ترین نکتهای بر او پوشیده نیست. سعدی به موضوع، از منظر کلامی نگریسته و با بیان شاعرانه، که لازمۀ آن انگشت نهادن بر یک امر جزئی است و انتقال ذهن از طریق مجاز «جزء و کل» (ذکر جزء = حاجت یک مور / کل = حاجت تمام موجودات) به کل، به طرح مسئلۀ متعلق علم خدا، از منظر کلامی پرداخته و تصریح کرده است که: به رغم نظر فلاسفه، خدا حتی از جزئیترین امور (که فیالمثل عبارت است از نیازمندی خاص یک مور، در یک شب تاریک در ته یک چاه، زیر یک سنگ) نیز آگاهی دارد. خواننده شعر اگر قضیه را باز هم دنبال میکرد، به نکات تازهای در تاریخ فکر و نیز در تاریخ سیاسی ایرانزمین پی میبرد و درمییافت که مسائل فلسفی ـ کلامی از این دست تحت تأثیر اوضاع سیاسی و اجتماعی نیز هست و گاه ابزار حرکتهای سیاسی و حتی احیاناً وسیلۀ تصفیه حسابهای خصوصی هم قرار میگرفت و سرانجام میفهمید که در کشاکشهای اعتقادی و به اصلاح امروز در ستیزهای ایدئولوژیک سده پنجم، که تساهل و تسامح سدههای سوم و به ویژه سده چهارم از جامعه ایرانی و اسلامی رخت بربسته بود، فیلسوفان از جمله به سبب داشتن همین نظریه، اینکه متعلق علم خدا کلیات است... از سوی غزالی تکفیر شدند.36و چنین است که اگر نه هر بیت، بسیاری از ابیات یک غزل بدینسان خواننده را برمیانگیزد و به سوی مباحث مختلف علمی و فلسفی و هنری رهنمون میشود و بدو نکتهها میآموزد. در این سه بیت نیز تأمل کنید:
گـرش بـبـینی و دسـت از تـرنج بشناسی
روا بود که ملامـت کنـی زلیخـا را
دو چشـم بـاز نـهاده، نشسـتهام همـه شب
چو فرقدین و نگه میکنم ثـریـا را
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را37
بیت نخست، خواننده را به وادی قصص قرآن و حوزۀ احسنالقصص میکشد و بدو، دست کم، بخشهایی از قصۀ یوسف و زلیخا را به تفصیل و بقیه را به اجمال میآموزد؛ بیت دوم مباحث نجومی و حکایت ستارگان و فرقدین (=دوبرادران) و ثریا (= پروین) و نکات نجومی مربوط به این دو ستاره را در پی جستجوگری خواننده بیت، بدو میآموزد و بازی هنرمندانه سعدی را در «باز نهادن دو چشم» یعنی بیدارماندن و تخیل فرقدین (= دو برادران) به دو چشم باز و نگریستن به ثریا (= پروین) در خیالشان، که در عربی به معنی زن ظاهراً زیبا و بسیار مال است و بنا به باور اعراب هنگام طلوع آن، باران میبارد، یعنی ثریا، نمود فراخی نعمت است. نیز قصۀ زن بودن ثریا و احیاناً زیبا بودنش و شبزندهداری (=دوچشم باز نهادن) همه و همه نکاتی را از حکایت عشق و شوریدگی، به خواننده جستجوگر شعر میآموزد؛ و سرانجام بیت سوم خواننده را به حوزۀ دانش فقه و حقوق و مسائل مربوط به قتل و قتل عمد و قتل غیرعمد و مجازاتهای مربوط بدان میبرد و متوجه مسائلی چون معافیت قاتل از قصاص در پی گذشتن اولیای دم از او میکند و سرانجام به ادراک لذتبخش تخیل شاعرانه سعدی میرسد که عشق را چونان یک دین دارای شریعت دانسته و نیز آن را به شریعت تشبیه کرده است تا بگوید عشق خود شریعتی است با قوانین و مقررات خاص، که از جملۀ آنها آن است که معشوق اگر عاشق را بکشد، از قصاص معاف است که لابد کمال در عشق، فنای در عشق است.
این نکته نیز بایستۀ توجه است که آهنگها و آوازها بارها شنیده میشود و شنونده هر بار لذتی دیگر مییابد. شعر، به ویژه غزل، هم بارها و بارها خوانده میشود، مثل رمان در روزگار ما که تقریباً جای شعر را گرفته است: و چنان نیست که یک بار خوانده شود و به فراموشی سپرده آید. اهل شعر میدانند که هر شعر خوب، هر غزل به بارها خواندن و بارها لذت بردن و بارها نکات گوناگون از آن دریافتن میارزد و من برآنم که سعدی با عنایت به همین نکته بر آن بوده است تا در آرمانشهر خود غزل را، وسیله آموزش دائم اهالی فرهیخته شهر نیز قرار دهد.
و فرجام سخن اینکه عشق غزلآفرین است و بر این معنا تأکید میورزد که: سخن بیرون مگوی از عشق سعدی/ سخن عشق است و دیگر قال و قیل است. (کلیات، غزل 81) عشق، بنیاد هستی، اساس معرفت و جوهرۀ زندگی است. عشق به زندگی معنا میبخشد و عالمی دیگر میسازد و آدمی دیگر، یعنی آرمانشهر برپا میکند و مردم فرهیختهای میپرورد که شایستۀ زندگی در آرمانشهرند و اگر عشق نباشد، پیداست که چه میماند؛ که عشق چونان علم، که آن نیز از عشق به بار میآید، «آدمیت است و جوانمردی و ادب» و چنین است که سعدی جز از عشق سخن نمیگوید.
نتیجه
گرچه معمولاً از هدف تعلیمی گلستان و بوستان سخن میرود و این دو اثر به عنوان آثار برجستۀ تعلیمی معرفی میگردد، اما نخست، بدان سبب که اگر تعلیم را در معنای عام آن در نظر گیریم، ادبیات، به طور کلی، هدفی تعلیمی دارد، حتی در شکل غنایی و حماسی آن. دوم، از آنجا که به نظر میرسد سعدی هدفی جز ساختن آرمانشهر در عالم نظر و تعلیم و تربیت انسان در عالم عمل نداشته است، به ناگزیر باید بپذیریم: هر اثری را که این شاعر متفکر یا متفکر شاعر پدید آورده است، اعم از گلستان و بوستان و قصاید و غزلیات، هدفی جز تعلیم وتربیت انسان نداشته است؛ چرا که در پرتو تعلیم و تربیت، انسان، انسان میشود و سعادتمند میگردد. مهم آن است که بتوانیم جایگاه تعلیمی آثاری را که به ظاهر تعلیمی نمینمایند، در منظومۀ فکری این شاعر بزرگ و در آرمانشهر او بازیابیم تا روشن گردد که حتی غزلهای شورانگیز این شاعر، در خدمت تعلیم و تربیت است و در آرمانشهر او جایگاهی خاص دارد.
پی نوشتها:
18. کلیات شمس، به تصحیح استاد بدیعالزمان فروزانفر، تهران، دانشگاه تهران.
19 تا 22. کلیات سعدی، به ترتیب غزلهای 588؛ 23؛ 45؛ 212
23. افلاطون، جمهور، 179
24. کلیات سعدی، غزل 101
25. افلاطون، جمهور، 176
26. همان، 176-177
27. همان، 177
28. شماره 6 همین پی نوشتها
29. افلاطون، جمهور، 180
30. کلیات سعدی، غزل 585
31 تا 33. همان، به ترتیب غزلهای 447؛ 485؛ 421
34. نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله، به اهتمام و تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران، زوار، 1341 ش، 29
35. کلیات سعدی، غزل 1
36. غزالی در کتاب «تهافه الفلاسفه» فیلسوفان را در سه موضوع تکفیر کرده است: قدم عالم، علم خدا به کلیات، معاد جسمانی و در هفده مسئله، بدعتگذار دانسته است.
37. کلیات سعدی، غزل 5
38. همان، غزل 80
کتابنامه
ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1383 ش.
ـ دیوان حافظ، به تصحیح علامه محمد قزوینی ـ دکتر قاسم غنی، تهران، زوار، چاپ هشتم، 1381 ش
ـ دادبه، اصغر، (1385ش)، «اخلاق»، دایرهالمعارف تشیع، تهران، نشر شهید محبی، ج دوم؛ نیز در: کلیات فلسفه، اصغر دادبه، تهران پیام نور، 1385 ش.
---،---، «حکمت منزلی؛ دایرهالمعارف تشیع، ج ششم.
---،---، «بوستان»، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج دوازدهم
---،---، «مستی عشق یا هستی عشق»، مجله گلستان، س 1، ش 4، زمستان 1376 ش
---،---، «عالم خیال، خیال معشوق»، کیهان فرهنگی، س 5 ش 2، اردیبهشت 1376
ـ گلستان سعدی، تصحیح محمد علی فروغی، تهران، ققنوس، چاپ بیستودوم، 1388 ش
ـ کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، هرمس، 1385 ش
ـ مجتبایی، فتحالله، شهر زیبای افلاطون رسائل آرمانی در ایران باستان، تهران، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352 ش.
ـ مولوی، جلالالدین محمد، کلیات شمس، تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، تهران، دانشگاه تهران، بیتا.
ـ نظامی عروضی سمرقندی، چهارمقاله، به اهتمام و تصحیح علامه محمد قزوینی، تهران، زوار، 1341 ش.