شاهنامه
آشنایی با شاهنامه 57 - بازگشت به ایران
- شاهنامه
- نمایش از دوشنبه, 01 خرداد 1391 11:35
- بازدید: 9106
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمد صلواتی
ای عزیز!
روزگارِ تلخی وناکامی بر کتایون وگشتاسپ به سر آمد. قیصر آن دو را به قصر باز گرداند و به همین مناسبت جشنی بر پا کرد.
گشاسپ که خود را فرخزاد معرفی کرده بود، در میان بزرگان نشست. قیصر به فرخزاد و کتایون مهرورزی فراوان نشان داد و به پای آنها زر و گوهر ریخت و فرخزاد را فرمانده سپاهیان و جانشین خود خواند.
چند روزی پس از این جشن، قیصر گشتاسپ را با کار پادشاهی و نبرد دشمنان آشنایی داد و از او خواست تا لشکر آماده کند وبرای جنگی بزرگ آماده شود.
در همین روزها قیصر نامهای برای مهترِسرزمینِ خزر نوشت و از او باژ خواهی کرد:
بـــه مـــرز خـزر، مهتر الیاس بود
کـــه پـــورِ جهــاندار مهراس بود
بـــه الیـــاس قیصر یکی نامه کرد
تو گفتی که خون بر سر خامه کرد
کـه چندین به افسوس خوردی خزر
کنـــون روز آســـایش آمد به سر
الیاس که هم پهلوانی بزرگ بود وهم لشکری قوی داشت، فرمان قیصر را نپذیرفت، بلکه از نامه اوآشفته شد وبی خبر از آنکه روم سپاهی آماده وپر قدرت دارد، لشکر به سوی روم کشید. از این سو هم فرخزاد (گشتاسپ) با سپاه روم حرکت کرد وبا لشکر خزر روبه رو شد، جنگی سخت وخونین در گرفت که در نهایت سپاه روم پیروز شد. فرخزاد، الیاس را کشت، بدن پارهٔ او رابه قیصر هدیه داد وثروت فراوانی که از این جنگ به دست آورد به دربار روم فرستاد.
چنین بود که آوازة فرخزاد در همه شهر و کشورها پیچید. زیرا برای روم افتخار آورده بود و از این کشور، قدرتی تازه ساخته بود. گنج وگوهرهای الیاس هم به دهان قیصر شیرین آمد و او که سالانه برای ایران گنج فراوان هدیه میفرستاد، اکنون صاحب قدرت شده و به فکر افتاد برای جبران گذشته، از ایران باژخواهی کند. چندی بعد بدون هماهنگی با فرخزاد (گشتاسپ - شاهزاده ایرانی)، نامهای برای پادشاه ایران نوشت، از میان بزرگان ِ روم، مرد ِخردمندی را فراخواند و نامه را برای لهراسپ ( شاه ایران و پدر گشتاسپ) فرستاد:
بخـــوانـــد آن خـردمند را نامدار
کـــزاینجا بـــرو تــا درِ شهریار
بگویـــش کـــه بــــاژ ایران دهی
بـــه فـــرمان گرایی و گردن نهی
لهراسپ که نامه را خواند در شگفتی ماند، با فرزند خود ( زریر - برادر گشتاسپ ) سخن گفت و او از فرستاده روم پرسید: «این هنرها از کجا میان رومیان پیدا شد که قیصرِ ناتوان، اکنون از همهٔ پادشاهان باژ میخواهد؟!»
فرستاده قیصر گفت: «فرخزاد پهلوانی بیگانه است که دختر قیصر را به همسری گرفته. قیصر او را فرمانده سپاه و جانشین خود خوانده است پیش از ایران، برای باژِ خزر رفتم، الیاس باژ نداد وبه سوی روم لشکر کشید وبا فرخزادِ پهلوان جنگید. اما سر انجام شکست خورد وتاج وتخت وگنج فراوان خود را به روم داد»
لهراسپ درنگ نکرد، دانست آن غریبه کسی نیست مگر فرزندِ خود « گشتاسپ» که سالیان پیش از ایران گریخته بود. به زریر فرمان داد تاج و تخت و سپاه را به نزد گشتاسپ ببر و او را به ایـران باز گردان. فرخزاد ( گشتاسپ ) که تاج وتخت ایران را دید، شادمان شد وهمراه کتایون به ایران آمد:
چــو گشتاسپ تخت پدر دید شاد
نشســـت از بَرَش، تاج بر سر نهاد