پنج شنبه, 30ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر نقش آذربایجان در نوسازی ناسیونالیسم ایرانی

تاریخ معاصر

نقش آذربایجان در نوسازی ناسیونالیسم ایرانی

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، سال ششم، شمارهٔ نهم، از پاییز 1385 تا تابستان 1386 خورشیدی، صفحه 85 تا 87

 

استاد کاوه بیات

نشست ماهانه‌ی انجمن افراز در آدینه، بیست‌وپنجم آذر 1384 خورشیدی، رنگ‌وبوی آذربایجان داشت؛ نمایش فیلم «عاشقی در تخت‌سلیمان»، سخنرانی استاد کاوه بیات درباره‌ی «نقش آذربایجان در نوسازی ناسیونالیسم ایرانی» و عاشیق‌نوازی و ارایه‌ی نکاتی پیرامون موسیقی آذربایجان بر دست استاد محسن حیدری، آن‌هم در فرهنگ‌سرای نظامی‌گنجوی.
آن‌چه در پی می‌آید متن سخنرانی کاوه بیات، پژوهشگر باسابقه و نام‌آشنای تاریخ معاصر ایران - به‌ویژه در حوزه‌ی قفقاز و آذربایجان - در آن نشست است. از نوشته‌های ایشان می‌توان به «توفان بر فراز قفقاز» و «شورش عشایری فارس» و از ترجمه‌هایشان می‌توان به «عملیات در ایران» (ژنرال مابولی)، «لشگرکشی بریتانیا به شمال خراسان»، «نفت ایران، جنگ سرد و بحران آذربایجان» و «شیخ شامل داغستانی» (فیتس‌روی مک‌لین) اشاره کرد. ایشان هم‌چنین عضو هیأت تحریریه‌ی فصل‌نامه‌ی گفت‌وگو هستند.

 


 
بر خلاف هویت ایرانی که پدیده‌ای کهن و قدیمی است، ناسیونالیسم [امروزین]* ایرانی پدیده‌ای جدید و متأخر است. این پدیده در واکنش به تحولات پیرامونی جهانی شکل گرفت که از سده‌ی هجدهم میلادی به بعد، با شکل‌گیری مجموعه‌ای از قدرت‌های بزرگ و دست‌اندازی آن‌ها بر قلمرو ایران، کل موجودیت و بقای ایران را زیر تهدید داشت. در اتخاذ راهکارهایی برای مقابله با این پدیده‌ی جدید، کشف رازهای موفقیت آن اهمیت به‌سزایی یافت. یکی از این رازها - و شاید مهم‌ترین آن‌ها - راز ملیت و ملی‌گرایی بود.

این قدرت‌ها و دیگر قدرت‌هایی که در جهان در حال شکل‌گیری بودند با پشت سر گذاشتن ملوک‌الطوایفی و دیگر عوارض عقب‌افتادگی و در راه تبدیل به یک دولت - ملت جدید و متحد، به یک چنین قدرتی دست یافته بودند و ما نیز اگر می‌خواستیم دوام آورده و از میان نرویم، می‌بایست در چنین راهی قدم نهیم. آنچه عرض شد البته نکته‌ی نو و جدیدی نیست و شخصیت‌ها و چهره‌های پیش‌گام در طرح و بحث این الزام و ضرورت را در ایرانِ عصر قاجار می‌شناسیم، با تحرکات برآمده از این اندیشه و به‌ویژه انقلاب مشروطه‌ی ایران آَشناییم و از صورت‌های مختلفی که این تلاش‌ به خود گرفت نیز کم‌وبیش خبر داریم؛ ایرانِ قانونمند عصر مشروطه، ملت‌سازی آمرانه‌ی رضاشاهی، بیگانه‌ستیزی و ضد امپریالیسم بودن دوره‌ی مصدق، توسعه‌ی اقتصادی دوره‌ی بعد و بازگشت به خویشتن خویش فعلی،... این تلاش‌ از آن‌جایی که هنوز به نتیجه نرسیده، کماکان ادامه دارد.
 با در نظر داشتن یک چنین مقدمه‌ای، اینک به موضوع اصلی می‌رسیم که تنها یکی از چندین و چند فرازِ این بحث را - و آن‌هم در یک مقطع کوتاه و گذرا - شامل می‌شود: نقش آذربایجان در ]نوسازی[ ناسیونالیسم ایرانی.

همان‌گونه که می‌دانیم، «دیگری» یا یک وجه ممیز، یکی از عناصر مهم و تعیین‌کننده در شکل‌گیری و تبیین هرگونه هویت است. در شکل‌گیری هویت ایرانی نیز این «دیگری» یا «انیران»، از دیرباز نقشی مهم و اساسی داشته است.

این دیگری گاه صرفاً بر ‌اساس نوع معیشتی متفاوت تبیین می‌شده، مانند توران کوچ‌رو و رمه‌گردان در برابر ایرانِ به‌نسبت یکجانشین و مدنی، و گاه نیز بر تفاوت‌هایی اساسی‌تر استوار بوده است چون رویارویی ایران با عرب، یا در دوره‌ی بعد، با ترک و مغول.

از سال‌های پایانی سده‌ی نوزدهم که گروهی از سردمداران فکری ایران با یاری‌گیری از پاره‌ای اجزای مهم هویت ایرانی، در راه ایجاد ناسیونالیسمی ایرانی و دست‌یابی به یک دولت - ملت مدرن ایرانی قدم نهادند، عنصرِ «دیگری» نیز در همه‌حال نقشی مهم و تعیین‌کننده داشت. اگر چه با توجه به بازآَشنایی ایرانیان با تاریخ ایرانِ باستان، در مجموع این «دیگری» بیشتر به صورت عربِ بادیه‌نشین تجلی یافت که از دید سرآمدانِ آن روزگار با هجوم خود بر فلات ایران، بر آن دوره‌ی پر افتخار نقطه‌ی پایانی نهاده و ایران را به سراشیب زوال و انحطاط انداخت ولی نقش عناصر - و از این‌رو «دیگر»های - دیگری که نیز به زعم آن‌ها در تداوم این سیر نزولی مؤثر بودند فراموش نشد، از جمله اقوام ترک و مغولی که در سده‌های بعد و از سمت‌وسویی دیگر بر این سرزمین هجوم آورده و بار دیگر رستاخیز ایران را به تعویق انداختند.

و درحالی که در بخش مهمی از این فرایندِ «دولت - ملت»سازی، یک چنین تصور کلی و فراگیری از «دیگری»، این کارکرد خاص را بر عهده داشت در یک دوره، یعنی در سال‌های نخست دهه‌ی 1300 خورشیدی، با بروز مجموعه‌ای از تحرکات پان‌ترکی بر ضد ایران و ایرانیت، این «دیگری» برای مدتی کوتاه از آن حالت کلی و مبهم خارج شد و به صورت ترک‌گرایی، شکلی ملموس و مشخص یافت.
این روشنفکرانِ آذربایجانی بودند که اصولاً پدیده‌ی «ترک‌گرایی» را شناسایی کردند و در مراحل بعد در مقام رویارویی با آن ضمن زیر سوال بردن بسیاری از فرضیه‌ها و برداشت‌های پان‌ترکیسم، تعریف‌های خود از ایرانیت را مطرح کردند. این بحث و رویارویی که تقریباً از سال 1302 تا 1305 خورشیدی، یعنی هم‌زمان با سال‌های اقتدار رضاخان سردارسپه و بنیادِ ایرانی نو هم‌راه بوده بر شکل‌گیری ناسیونالیسم ایرانی تأثیر چشم‌گیری بر جا گذاشته است.

در سال 1302 گروهی از پان‌ترکیست‌های استانبول - از جمله روشنی‌بیگ و سلیمان نظیف - با ایرادِ سخنانی در مجمع تُرک‌اجاقی و انتشار نوشته‌هایی در جراید آن حدود، با ارایه‌ی نظریه‌هایی مبنی بر ترک بودن بخش اعظم ایران - و این‌که «... در جبال معظم ایران غیر از آثار ترک و خون ترک چیز دیگری دیده نمی‌شود...» - موجودیت ایران را زیر سوال بردند. این‌بار بر خلاف ادوار گذشته که ارایه‌ی نظریاتی از این دست به‌ندرت در ایران بازتاب می‌یافت و مورد توجه قرار می‌گرفت، این گفته‌ها و نوشته‌ها در جراید ایران بازتاب گسترده‌ای یافت.

این مهم را در درجه‌ی اول مجموعه‌ای از روشنفکران آذربایجانی بر عهده گرفتند که علاوه بر پیشینه‌ی آشنایی با زبان ترکی و از این‌رو ارتباط مستقیم با آرایی از این دست که در استانبول مطرح بود، خود موضوع اصلی این بحث نیز بودند زیرا رکن اصلی اظهارات روشنی‌بیگ و دیگر هم‌فکرانش بر ترک دانستن ترک‌زبان‌های ایرانی قرار داشت که بخش اصلی آن را ایرانیان آذربایجانی تشکیل می‌دادند. در کنار مجموعه‌ای از واکنش‌های رسمی دولت ایران نسبت به این اظهارات که بنا به ماهیت دیپلماتیک امر، جنبه‌ای محدود داشت و به رشته‌ای نامه‌نویسی‌های سیاسی میان دو کشور منحصر شد، این گروهی از روشنفکران و صاحب‌نظران آذربایجانی بودند که بار اصلی رویارویی با این دیدگاه را در عرصه‌ی عمومی بر دوش گرفتند.

به پاره‌ای از آن‌ها اشاره می‌شود.

علی صادقی تبریزی یکی از این روشنفکران بود. او که از چهره‌های آشنا با تحولات فرهنگی ترکیه بود و پاره‌ای از نوشته‌های نامق کمال، ادیب ایران‌دوست عثمانی را نیز به فارسی ترجمه کرده بود، در رشته‌نوشته‌هایی زیر عنوان «ایران و ترک» که در پاییز 1302 در روزنامه‌ی «میهن» منتشر شد با اشاره به پیشینه‌ی تاریخی ایرانی و ایرانیت، تأکید روشنی‌بیگ را بر عامل زبان، بی‌جا و بی‌مناسبت دانسته، ایرانیت را مجموعه‌ای به مراتب فراتر از یک عنصر هویتی واحد فرض کرده و استدلال‌هایی از این دست را بی‌اعتبار دانست. علی صادقی تبریزی تا فروکش کردن این بحث در دو - سه سال بعد، پای ثابت آن بود و نوشته‌های پرشماری را در این زمینه منتشر کرد.

رضازاده‌ی شفق یکی از دیگر روشنفکرانِ آذربایجانی‌ای بود که وارد بحث شد. وی در رساله‌ای زیر عنوانِ «تورک متفکر لرینگ نظر انتباهنه» (به نظر دقتِ متفکر ترک) به صورتی مبسوط و به نحوی سنجیده، آرای روشنی‌بیگ را مورد بررسی قرار داد و نقد کرد. این رساله که از سوی مجله‌ی «ایران‌شهر» در برلین منتشر شد - و از آنجایی که به ترکی استانبولی نوشته شده بود در آن حوزه نیز بازتاب داشت - در همان روزها در یکی از جراید تهران نیز ترجمه و منتشر شد.

محمود غنی‌زاده‌ی سلماسی که از سال‌های پیش - یعنی از دوره‌ای که در سال‌های نهضت مشروطه روزنامه‌ی فریاد را در ارومیه منتشر می‌کرد - نسبت به تحرکات پان‌ترکیستی آگاه بود و مخاطرات آن را گوشزد می‌کرد نیز از دیگر روشن‌فکرانِ آذربایجانی بود که در این مرحله وارد کار شد و با انتشار رساله‌ای زیر عنوانِ «روشنی‌بیگ جواب» از هویت ایرانی آذربایجانی دفاع کرد. این رساله نیز که به زبان ترکی و به صورتی جداگانه در برلن چاپ شد در محافل ترک‌زبان بازتاب گسترده‌ای داشت.

تجربه‌ی مهاجرت، یعنی همراهی طیف گسترده‌ای از رجال و شخصیت‌های سیاسی ایران با آلمان و عثمانی در سال‌های جنگ یکم جهانی که پس از فروپاشی حکومت موقت نظام‌السلطنه در کرمانشاه، به آوارگی آن‌ها در استانبول و دیگر نقاطِ عثمانی منجر شد نیز از جمله تحولاتی بود که در شکل‌گیری یک آگاهی جدی و دست‌اول از پان‌ترکیسم و مخاطرات آن نسبت به تمامیت ارضی ایران در میان ایرانیان، نقش مهمی داشت.
اگرچه در این دوره - یعنی در سال‌های جنگ - بنا به ملاحظاتی چون مبارزه‌ی مشترک علیه روس و انگلیس، در ابرازِ این آگاهی و دعوت به هوشیاری بیشتر در این زمینه، اقدام در خور توجهی صورت نگرفت و فقط هنگامی که ماده غلیظ می‌شد اعتراضاتی صورت می‌گرفت - مانند ماجرای ترک خواندن زرتشت از سوی سلیمان‌نظیف و واکنش‌هایی که برانگیخت - ولی بعد از پایان جنگ و از میان رفتن ائتلاف مزبور، این وضع گونه‌ای دیگر یافت.

بخش مهمی از وظیفه‌ی رویارویی با پان‌ترکیسم را پاره‌ای از همین ایرانیان بر عهده گرفتند که خود در این سال‌ها تجربه‌ی دست اولی از این مقوله و ابعاد آن یافته بودند. در این رویارویی نیز خط مقدم را ایرانیان آذربایجانی تشکیل می‌دادند؛ کسانی چون ملک‌زاده‌ی هیربد تبریزی، از افسرانِ ژاندارم همراه با نهضت مهاجرت که در تابستان 1298 با انتشار رشته‌مقاله‌هایی در روزنامه‌ی «ایران» زیر عنوانِ «پان‌تورانیزم، آذربایجان قفقاز یا راه ترکستان» به نحوی صریح و روشن این بحث را باز کرد؛ و یا تقی ارانی، یکی دیگر از فرزندان تبریز که در واکنش به ماجرای روشنی‌بیگ، مقاله‌ی «آذربایجان یا یک مسأله‌ی حیاتی و مماتی ایران» را در نشریه‌ی فرنگستان برلین منتشر کرد.

در کنار این تحرکات که بیشتر جنبه‌ای فردی و پراکنده داشت، حسین کاظم‌زاده‌ی تبریزی با تأسیس نشریه‌ی «ایران‌شهر» در سال 1301 و اختصاص بخش عمده‌ای از صفحه‌های آن به این بحث مهم، حرکتی را بنیان نهاد به مراتب گسترده‌تر از تلاش‌های پراکنده‌ی جاری. کاظم‌زاده‌ی ایران‌شهر نیز از فعالان کمیته‌ی ملیون برلن بود و در هنگام جنگ یکم جهانی، سال‌هایی را در قلمرو عثمانی سپری کرده بود. ایران‌شهر بر خلاف پاره‌ای از جراید تهران که در واکنش به اظهارات روشنی‌بیگ و همانندانش بیشتر واکنشی احساسی بروز می‌دادند بر آن شد از بهترین و مناسب‌ترین راه - یعنی راه دانش - وارد بحث شود. از این‌رو ضمن ترجمه و انتشار بخش‌هایی از رساله‌ی مارکوارت - شرق‌شناس برجسته‌ی آلمانی - در باب تاریخ کهن آذربایجان و پیشینیه‌ی ایرانی آن، در ادامه از همه‌ی دانشمندان و صاحب‌نظران خواست که نظر به اهمیت بحث، آن را موضوع تحقیق و بررسی قرار دهند.

در کنار میرزا محمودخان غنی‌زاده - که پیش‌تر نیز به او اشاره شد - و مصطفی طباطبایی که هر یک در این زمینه بررسی‌هایی را ارایه دادند و هم‌چنین نوشته‌های خود کاظم‌زاده‌ی ایران‌شهر در این باب، رساله‌ی «آذری یا زبان باستان آذربایجان» سید احمد کسروی تبریزی را می‌توان مهم‌ترین دست‌آورد این اقتراحِ ایران‌شهر دانست، رساله‌ای که با وجود گذشت هشتاد سال از تاریخ انتشار هنوز هم اهمیت تعیین‌کننده‌ی خود را حفظ کرده است.

متأسفانه مباحثی از این دست که از لحاظ تبیین چیستی و کیستی ایران و ایرانی، مهم و تعیین‌کننده‌ بود، تداوم نیافت و به دلیل بسته شدن فضای سیاسی و فرهنگی ایران در اثر شکل‌گیری استبداد رضاشاهی، در همین سطح ابتدایی و مقدماتی از حرکت بازماند. ولی همین پیش‌درآمد نیز مهم بود و بر شکل‌گیری ناسیونالیسم ایرانی در این دوره تأثیری قاطع و تعیین‌کننده بر جا گذاشت؛ چه از لحاظ تعریف‌هایی که در این عرصه از ایرانی و خصوصیات ایرانی بودن ارائه شد و چه از لحاظ بر‌آمدن نقش زبان فارسی به عنوانِ یکی از ارکانِ اصلی ایرانیت.

بررسی جزو به جزو این تعریف‌ها و اهمیتی که عناصری چون سرزمین، تاریخ و فرهنگ مشترک در آن یافتند از حوصله‌ی این بررسی خارج است. این که چگونه زبان فارسی نیز به دلیل آن که نخستین هدف حمله‌ی ترک‌گرایی بود، چنان نقش کلیدی و مهمی در این میان یافت نیز به هم‌چنین.

ولی در پایان و در مقام نوعی نتیجه‌گیری به موضوع اصلی این بحث، یعنی نقش آذربایجان در ناسیونالیسم ایرانی برمی‌گردیم.

همان‌گونه که ملاحظه شد تا جایی که اسناد و گزارش‌های موجود بررسی شده‌اند رکن اصلی این بحث و وظیفه‌ی رویارویی با پان‌ترکیسم را رجال و روشن‌فکران آذربایجانی بر عهده داشته‌اند: چه روشن‌فکران و نویسندگانی که در این بررسی از آن‌ها یاد شد و چه شخصیت‌های کشوری‌ای چون تقی‌زاده و ارفع و دیگران که در تشکیلات دولتی وقت به‌این مهم توجه داشتند و در این کوتاه فرصت اشاره به آن‌ها نشد.
در این بحث جز نوشته‌ای از حبیب‌الله نوبخت شیرازی و یا مقاله‌های بعدی دکتر محمود افشار یزدی در جمع‌بندی این مباحث در دوره‌ی اول مجله‌ی آینده - که او را هم مساواتی‌ها (حزب ترک‌گرا و حاکم وقت جمهوری آذربایجان) در جزوه‌ای که در همان روزها منتشر کردند به دلیل افشار بودن، ترک دانستند - هیچ عنصر غیر آذربایجانی‌ای دیده نمی‌شود.

این آذربایجانی بود که در یکی از جدی‌ترین توان‌آزمایی‌های ملی ایرانیان در دفاع از ایرانیت خود، تعریف‌های جدید و به‌روزتری از ایرانی بودن را نیز ارایه کرد و سرسختی خود را نیز در آن به ودیعه نهاد.

 

* اگر ناسیونالیسم یا ملت‌گرایی را اصل اصالت منافع ملی (برتر دانستن آنچه به سود ملت و میهن است بر آنچه به نفع خود است) تعبیر کنیم این پدیده، پیشینه‌ای بسیار دراز در میان ایرانیان دارد به‌طوری که حتا در استوره‌های‌مان هم می‌توانیم نمونه‌های بارزی از آن را بیابیم – ویراستار.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه