پنج شنبه, 06ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جستار مسخ تاریخ

جستار

مسخ تاریخ

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، شماره پنجم، از تابستان تا زمستان 1382 خورشیدی، صفحه 12 تا 14 به نقل از فصل‌نامهٔ هستی، بهار 81


دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

اسامه بن‌‌لادن و ملاَ‌محمدعمر، طی چند روز جزو نام‌آوران تاریخ قرار گرفتند. در عصر ماهواره‌ها و رسانه‌ها به دست آوردن شهرت برق‌آسا مشکل نیست. خاصه‌ اگر پای تخریب به میان آید. بن‌لادن به راستی لایق اشتهاری بود که نصیبش شد. نشتر در دملی زد که بر اثر عوارض قرن بیستم آماس کرده بود. زیاد به حرف "رسانه‌ها" غره نشویم که او را گناهکار اول می‌دانند. در محاسبه‌ی نهایی، با همه‌‌ی نابه‌کاری‌ها، شاید شاهد روزی باشیم که به عنوان هشداردهنده‌ی قرن از او یاد بشود. بسته به آن است که از حادثه‌ی "برج‌ها"، چه درسی آموخته شده باشد: پند سر دندانه بشنو ز بن دندان!

اما ملا‌‌عمر داستان دیگری دارد. تمدن ضد تمدن را به پاکیزه‌ترین نحو پایه‌گذاری کرد، و افغانستان نگون‌بخت صحنه‌ی آن بود. درس او می‌نماید که عقده‌ی بشر تا کجا می‌تواند جلو رود. کانونی پدید آورد که نخبه‌ای از عقده‌داران جهان در آن گرد آمدند؛ زیرا در بسیاری از کشورها، ذخیره‌های سرشاری از این افراد وجود دارد که منتظر فرصتند تا به این کانون بپیوندند. یک «اردوگاه بین‌المللی» تمام عیار بود، که طالبان افغانی که درس‌خوانده‌های مدرسه‌های پاکستان بودند، تنها یک بدنه‌ی آن را تشکیل می‌دادند. این‌ها به کجا می‌خواستند برسند؟ می‌خواستند به دست آورند آنچه که دیگران داشتند و آنها نداشتند، و اگر خود نمی‌داشتند می‌خواستند که دیگران هم نداشته باشند. افغانستان وعده‌گاه «مقدس» کسانی قرار گرفت که به آنچه در جهان می‌گذشت و دنیای متجدد به آن می‌نازید، "نه" گفتند و آماده بودند که تا پای جان به پای این "نه" خود بایستند. با چه لذتی بودای بامیان منفجر گردید! مفهوم پشت آن حتا از انفجاری که برج‌های "توأمان" را از پای درآورد، عمیق‌تر بود. می‌خواست بگوید: هنر چه، تاریخ چه، موهومات چه، این‌ها بشر را از راه به در برده‌اند. البته هر عمل این‌چنانی، یک حجاب توجیه برخود می‌پوشاند، چه از شرع باشد، چه از باورهای سیاسی. حتا ممکن است ریشه‌ی بی‌دینی هم داشته باشد؛ اما عجیب این بود که همه‌ی "باخبران جهان" در ایجاد و ادامه‌ی "نظم طالبانی" به نحوی سهیم بودند؛ زیرا چند سال نشستند و نظاره کردند و هیچ نگفتند. حکومت‌هایی هم آن را تحکیم و تأیید نمودند، هر چند امروز آن را به روی خود نمی‌آورند. ملاعمر و پیروانش نه تنها بر ضد تمدن، بلکه بر ضد سرشت بشر، صف‌آرایی کردند: موسیقی نباشد، خنده نباشد، پاکیز‌گی و زیبایی نباشد، دختر به مدرسه نرود و انسان از اندیشیدن ممنوع گردد.

حتا این بلندپروازی را داشتند که روش خود را جهانی کنند، ولی عجیب این بود و تناقض در این است که کسانی که در متن این نظام بودند، خود را از هیچ یک از لذت‌های حسی محروم نمی‌کردند. از جمله لذت چند زن گرفتن، هم‌خوابگی با دختران جوان، لذت انتقام‌، آدم کشی، حکم راندن و ریاست؛ و همه‌ی این‌ها ادعا می‌شد که با پوشش شرع انجام می‌گیرد.1

مجله‌ی "اکسپرس" چندی پیش نوشته بود که در مراسم عروسی یکی از پیروان طالبان در قندهار، جشن و شادی به صورت تیراندازی‌های هوایی درآمد که در نتیجه چند تن کشته شدند، ولی هیچ‌کس ککش نگزید، و عروس و داماد به حجله رفتند. در افغانستان طالبان، کشته شدن طبیعی‌ترین کار بوده است!

از همه عجیب‌تر، قصر ملامحمد عمر- امیرالمؤمنین ‏‎-‎‏ است که اکنون کشف شده. توصیفی از این قصر افسانه‌ای به نام "قلعه‌ی ایمورجا" در روزنامه‌ی نوروز (شماره‌ی 1 دی 1380، که گویا از یک نشریه‌ی خارجی ترجمه شده) آمده است: "قصر بر تپه‌ی بلندی، در نزدیکی قندهار قرار دارد. به وسعت حدود 10 زمین فوتبال با دیواره‌هایی از بتن مسلح، به قطر حدود یک متر. دارای یخچال‌ها و فریزرهای متعدد، ماشین‌های یخ‌ساز و خنک‌کننده‌ی آب. طویله‌های مجهز به تهویه‌ی مطبوع برای گاو‌ها، که هر گاوی شیر آب مخصوص خود را داشته است. در گوشه کنار قصر قوطی‌های خالی پپسی افتاده بود که معلوم است ملاعمر عاشق پپسی بوده، و رنگ صورتی را که سرامیک‌های حمام‌ها بدان رنگ است، دوست می‌داشته.

مسجدی با چهار مناره در قسمت چپ ساختمان تعبیه شده، از سنگ مرمر با نقش‌هایی بر آن. در گاراژهای قلعه، 21 اتومبیل جای داشته. آپارتمان‌های جداگانه برای همسران و فرزندان. بر دیواره‌های اتاق‌های نشیمن تصویر‌های دل‌پذیری از منظره‌های طبیعی، و در کنار آنها تصویرهایی از تانک‌ها و هواپیماهای جنگی. در اتاق‌های خواب، تشک‌های نرم "رویال پرنس" با قفسه‌ها، لوسترها و پنکه‌های سقفی".2

معروف است که اسامه بن‌لادن پول همه‌ی این‌ها را داده است یا شاید از بهای فروش تریاک‌های قاچاق تأمین گردیده. مقاله اضافه می‌کند که این در حالی است که درآمد ماهیانه‌ی یک افغان بین یک تا پنج دلار بوده است.
خبرهای دیگری هم جابه‌جا نشت کرد که کسانی از "جان برکفان طالبان"، از منهی‌های دیگر دین پرهیز نداشته‌اند. دنیا از نظر آنان به دو نوع بخش شده بود: آن را که برای خود می‌خواستند و آن را که برای دیگران. حتا کسانی که شب پیش از عمل، حمام می‌گرفتند، لباس نو می‌پوشیدند و عطر می‌زدند تا روز بعد خود را به "برج" بکوبند، خود را برای وصلت حوریان در دنیای دیگر آماده می‌کردند، تا در آن جهان، دنباله‌ی عیش‌های این جهانی گرفته شود.

بعضی گفتارها و کردارها می‌نمایند که روحیه‌ی "طالبانی" به آنچه در افغانستان گذشت ختم نمی‌شود، طیف‌ها و شاخه‌هایی دارد. قرن بیستم، قرن تکان دهنده‌ای بود. در کنار جهش علم که با استواری جلو می‌‌‌‌رفت، اندیشه‌ی اجتماعی بشر، جابه‌جا گسل‌هایی از خود بروز داد، و این می‌نماند که میان نیمه‌ی علم‌ساز مغز بشر و نیمه‌ی فرهنگ‌اندیش آن، هاویه‌ای می‌تواند باشد.

معیارهای گذشته به‌هم ریخت، به گونه‌ای که پیش از آن، کسی نظیرش را به یاد نداشت. این، می‌توانست قابل پذیرش باشد، به شرط آن‌که بر نوعی منطق حرکت می‌کرد. هیچ چیز نباید در مقابل کنجکاوی بشر مانع پدید آورد، هیچ چیز مقدس نیست، مگر حقیقت. اما اگر گفته شود که بی‌سوادی از سواد بهتر است، خشک‌سالی از ترسالی، ادعا از دلیل، و ناشی‌گری از مهارت، این دیگر سر به وارونگی و ویرانی می‌زند.

البته از زمانی که "گوتنبرگ" چاپ را اختراع کرد و از زمانی که "رسانه‌ها" به نحو انبوه وارد زندگی بشر شدند، هر کسی توانست به خود حق بدهد که هر چه دلش خواست بگوید؛ به خصوص اگر شاخه‌ای از حکومت، یا عوام، در جهت تأیید او علامت‌های تشویق‌آمیزی از خود نشان دادند.

یکی از چیزهایی که این سی چهل ساله در کشور ما باب شده - و می‌شود گفت که در نوع خود بی‌نظیر است - کوشش در مسخ تاریخ و تخطئه‌ی فرهنگ ایران است. دیواری کوتاه‌تر از دیوار ایران و فرهنگش پیدا نکرده‌اند. هر کس هر عقده‌ای داشت، هر خلأ و کمبودی در خود سراغ گرفت و یا به هر بهره‌وری زودیابی طمع بست، می‌رود به سر وقت تاریخ و فرهنگ، و این کار تهور می‌خواهد. تاریخ ایران چیزی نیست که امروز بشود دست کرد و آن را از کیسه‌ی شامورتی خود بیرون کشید. در مورد ایران باستان، سنگ‌نوشته‌ها و لوحه‌هایی در دست است، یا نوشته‌هایی از یونانیان آن زمان. یونانیان با آن‌که از کشور رقیب بودند و با ایرانیان نظر خوشی نداشتند، باز از خلال گواهی‌های ایشان می‌شود چیزهایی آموخت. گذشته از این، طی این زمان دراز ده‌ها دانشمند (که بعضی از آنان نیز، مایل به رعایت محابا درباره‌ی ایران نبودند) درباره‌ی ایران تحقیق کرده و مطلب انتشار داده‌اند. آیا همه‌ی آنان دروغ گفتند یا اشتباه کرده‌اند، و فقط چند مدعی محال‌اندیش به این کشف‌های حیرت‌انگیز دست یافته‌اند؟

کینه‌ورزی نسبت به ایران و تاریخش معلوم نیست که از کجا آب می‌خورد، چه آرزو و چشم‌داشتی را ارضا می‌کند؟ البته کسی این توقع را ندارد که چون ما وابسته به این کشور هستیم، چشم خود را به روی عیب‌هایش ببندیم. هیچ قوم کهن‌سالی از جمله ایران، عاری از کمبود یا مشکلاتی نبوده و اگر بود آن همه افت‌وخیز پیش نمی‌آمد. اما ایران ویژگی خاص خود را داشته و آن این است که به سبب داشتن بعضی امتیازها، جلب حسود و دشمن می‌کرده.

بدین‌گونه کمتر کشوری در جهان به اندازه‌ی او، از یک سو مورد ستایش و از سوی دیگر مورد طعن قرار گرفته است، ولی هیچ‌گاه یک چنین کوشش در مسخ تاریخ، آن‌گونه که در دوران معاصر ناظر بوده‌ایم، دیده نشده است. وقتی تلویزیون رسمی کشور هم این دید را مورد تشویق قرار دهد، آن‌گاه این سوال پیش می‌آید که کجای کار هستیم؟

در واقع این نشانه‌ی اهمیت ریشه‌دار بودن تاریخ و فرهنگ ایران است، نشانه‌ی آن است که از آن حساب برده می‌شود. واقعیت آن است که تاریخ و فرهنگ ایران از همان آغاز رو به گشایش داشته‌اند نه بستگی، رو به انعطاف داشته‌اند نه تحجر، رو به جهانی بودن داشته‌اند نه موضعی. و این چقدر رشک برمی‌انگیخته. مقایسه شود بزرگ‌منشی هخامنشی با تمدن‌های هم‌زمانش، مانند بابل و آشور، حتا با یونان. زبان فارسی و فرهنگ ایران بعد از اسلام نیز، از جهت دیگر، همان روش را دنبال می‌کنند. شاهنامه، کتاب جهانی است، انگیزه‌ها و هدف‌هایش مقایسه شود با انگیزه‌ها و هدف‌های معروف‌ترین حماسه‌ی عالم، یعنی «ایلیاد هومر». البته ایران احتیاج به دفاع ندارد. او به قدر کافی طی این 2500 سال مورد داوری قرار گرفته است، و به یقین نتیجه‌ای که بدگویان از این حرف‌ها انتظار دارند، به دست نخواهد آمد.

تاریخ ایران، تاریخ پر پیچ و خم درازی است، بگیریم سه هزار سال، از جهتی پنج هزار سال (با ایلام)! در هر حال این کشور یکی از کهن‌ترین کشورهایی است که ادامه‌ی تاریخی دارند. آیا می‌شود به همین سادگی بر تمام این واقعیات قلم بطلان کشید؟ مگر سراسر دنیا بهشت بوده که در ایران ناهمواری‌هایی وجود داشته؟ هم‌زمان با ایران، آشوری‌ها چه می‌کردند؟ قوم‌های وحشی شرق و شمال را نمی‌گویم، یونانی‌ها و رومی‌های "متمدن" را بگیرید، با برده‌داری،  استعمارگری و "گلادیاتور"بازی‌هایشان. وایکینگ‌های اسکاندیناوی چه رفتاری داشتند؟ در همین شماره‌ی پیش فصل‌نامه‌ی "هستی" مقاله‌ای از یک متخصص تاریخ روم آوردیم که گفته بود: "ژولیوس قیصر" یک قلم، دوازده میلیون از مردم "گل" را کشته بود. یکی از دوستان در تخت‌جمشید از یک ایران‌شناس آلمانی پرسیده بود: "زمانی که این بناها را می‌ساختند، شما چه می‌کردید؟"، او سر به گوشش برده و جواب داده بود: " ما هم‌دیگر را می‌خوردیم!".

آیا شنیده‌اید که در تمدن ایران، غلامان و کنیزان را به همراه نعش "صاحب" خود زنده‌به‌گور کنند، یا به عنوان قربانی در رود بیفکنند، آن‌گونه که در چین و چندین کشور دیگر می‌کردند؟ آیا شنیده‌اید که در ایران زنی را به همراه جنازه‌ی شوهرش در آتش بیندازند، آن‌گونه که در هند می‌شد، یا دختر بچه را زنده زنده به خاک بسپارند، آن‌گونه که رسم چین و عربستان جاهلی بود؟ آیا در ایران باستان برده‌داری به رسم یونان و روم رواج داشته است و صدها هزار مردم را به ساختن اهرام (چون در مصر) و ساختن دیوار چین (چون در چین) به بیگاری واداشته‌اند؟3

البته ایرانی‌ها بی‌گناه نبوده‌اند، زیرا هیچ ملتی بی‌گناه زندگی نکرده است. هر قومی در حد خود، جنگ، شقاوت و نابه‌کاری داشته. این به آن سبب است که فلز بشر یک‌دست نیست؛ منتها چون همه چیز نسبی است، ملت‌ها و حکومت‌های بهتر و بدتر داشته‌ایم، و وظیفه‌ی تاریخ آن است که این بهتر- بدترها را سبک سنگین کند. ارزش یک ملت، در مقایسه با دیگران، در فزون‌تر بودن کارهای خوبش نسبت به بدش سنجیده می‌شود. انصاف را زیر پا نگذاریم، ما در اعتباری که هنوز داریم، نان تمدن باستانی خود را می‌خوریم.

در جریان جنگ عراق،"خاویرپرز دوکویار"، دبیر کل سازمان ملل که به ایران آمد، پای که بر زمین "مهرآباد" گذارد، نخستین حرفی که بر زبان آورد، ابراز احترام نسبت به فرهنگ و تمدن ایران بود، و خانم "مادلن آلبرایت"، وزیر خارجه‌ی پیشین آمریکا نیز سه سال پیش، هنگامی که خواست از جریان کودتای 28 مرداد عذرخواهی کند، از سهم ایران در تمدن جهان حرف زد. منظور آن است که آنچه در زندگی این کشور گذشته نه از چشم خارجیان پنهان است، و نه از چشم مردم خود ایران. ولی ما خود از یک طرف دم از "گفت‌وگوی تمدن‌ها" می‌زنیم و از سوی دیگر در رسانه‌های رسمی آن را به باد افترا می‌‌گیریم.

واقعیت آن است که تاریخ کم سرزمینی ‍(به غیر از یونان)، به اندازه‌ی تاریخ ایران مورد ستایش مردان بزرگ قرار گرفته است. از هردوت بگیریم که پدر تاریخ خوانده شده است، تا برسد به هگل و نیچه.
گزنفون، شاگرد سقراط و هم‌شاگردی افلاطون، کتاب "کورش‌نامه" رانوشت، و مرد آرمانی خود را کورش هخامنشی قرار داد. دو هزار وسیصد سال بعد، نیچه‌ی آلمانی، زرتشت را به عنوان نمونه‌ی فرزانگی و آزادگی معرفی کرد. از همه گویاتر "هگل" است (1831-1770)، یکی از چند تنی که بیش از هر کس اثرگذار در تفکر جهان معاصر بوده‌اند. بد نیست که چند عبارت از وی نقل کنیم: "با شاهنشاهی ایران، نخستین گام را به پهنه‌ی تاریخ پیوسته می‌گذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود می‌درخشد، و پیرامونش را روشن می‌کند، سر بر می‌زند، زیرا روشنایی زرتشت، به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود، متعلق است. ما در جهان ایرانی یگانگی ناب و والایی را می‌یابیم که هستی‌های خاصی را که جزو ذات آنند، به حال خود آزاد می‌گذارد.4 روشنایی هیچ‌گونه فرقی (میان هستی‌ها) نمی‌گذارد: بر پارسا و گناه‌کار، و بلند و پست یکسان می‌تابد و به همه یکسان بهروزی و برکت ارزانی می‌کند‏‎...‎‏ یگانگی در آیین ایران به صورت روشنایی نمودار می‌شود. مقصود از روشنایی در این جا نه تنها روشنایی ساده و ناب مادی، یعنی عام‌ترین عنصر طبیعی، بلکه پیراستگی روانی، یعنی نیکی است‎...‎‏ از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که عناصری ناهمگن (بی‌گمان به معنای نسبی) فراهم می‌آید".

هگل ادامه می‌دهد: "ایرانیان به عنوان پرستندگان روشنایی (در برابر دین‌های دیگر) آسان‌گیر و شکیبا بودند. بدین‌سان شیوه‌ی فرامان‌روایی ایرانیان (بر قوم‌های دیگر) چه در زمینه‌ی دینی و چه دنیوی، هیچ‌گاه با زورگویی آمیخته نبود". و در آخر این اشاره را دارد: "ایرانیان هرگز بت‌پرست نبودند، و کار دیگران را در نمایش خدا به صورت آدمی تمسخر می‌کردند".5

از نقل گواهی‌های "عهد قدیم" (تورات) درباره‌ی کورش یعنی کتابی که در هر حال، مورد اعتقاد چند صد میلیون یهودی و مسیحی است در می‌گذریم، و می‌‌آییم به دوره‌ی معاصر.
"گور ویدال"، نویسنده‌ی معروف امریکایی به قدر کافی در ایران شهرت دارد. کتاب عمده‌ی او به نام آفرینش (‏CREATION‏) به فارسی هم ترجمه شده است. در آن تمدن ایران باستان، در برابر تمدن یونان نهاده شده است، و زبانی بسیار ستایش‌آمیز درباره‌ی ایران باستان به کار رفته. از همه چیز گذشته، موزه‌های دنیا پر است از آثار و اسناد و آنها به قدر کافی گویا هستند. چه دلیلی زنده‌تر از آن‌که ایران هنوز بر سر پاست و ادامه‌ی تاریخی دارد؟ ایران به شاهان و سلسله‌ها و گروه‌ها تعلق نداشته که با آمدورفت آنان، بساط خود را پهن و جمع کند، به مردمش تعلق داشته که در هر حال ریگ ته جوی بوده‌اند و گوش‌های پیرشان حرفهای زیاد، از یاوه و حکمت، هر دو شنیده است. ازا این‌که تاریخ ایران باید از نو نوشته شود، من خود این را از سا‌ل‌ها پیش چند بار عنوان کرده‌ام؛ اما بازنوشت این تاریخ باید به قصد روشن‌تر کردن آن باشد، نه آن‌که آن را شخم بزنند.
چین دوران انقلاب فرهنگی، چند صباحی بنا به مصلحت سیاسی، خواست، تاریخ خود را وارونه ببیند، ولی زود از آن راه برگشت. کنفوسیوس که چندی "دشمن خلق" خوانده می‌شد، از نو بر اریکه‌ی اقتدار خود نشست. تاریخ را نمی‌شود با دید روز نوشت و در قالب دل‌خواه خود گنجاند. او آن‌گونه که هست، هست، نه آن‌گونه که کسانی بخواهند که ای کاش می‌بود.

فرهنگ ایران نیز از زخم زبان در امان نبوده است. چند سال پیش حرف‌هایی درباره‌ی شاهنامه و فردوسی زده شد که سراپا تهمت و تحریف بود. این پیش از آن‌که گردی بر دامن فردوسی بنشاند، نشانه‌ی بی‌اعتنایی به حقیقت، و اهانت به ملت ایران بود که طی هزار سال شاهنامه را کتاب یگانه‌ی خود شناخته بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1- مجله‌ی "تایم" نوشت که بن‌لادن، همین سه سال پیش دختر هفده ساله‌ای از یمن را به عقد خود درآورد، و بر خلاف آیین سنت، "متعه" را برای پیروان خود، حلال اعلام کرد.
2- این قصر یادآور قصر سعد وقاص، فاتح ایران و والی کوفه، در کوفه می‌شود که عمر فرستاد آن را خراب کردند. گویا در تاریخ هیچ‌چیز تازگی ندارد.
3- در شماره‌ی تابستانی هستی، مقاله‌ی خانم سوباشی توضیح می‌دهد که چگونه مزد کارگران تخت‌جمشید از خارجی و داخلی، با دقت پرداخت می‌شده است. منبع این اطلاع، لوحه‌های کشف شده در تخت‌جمشید است.
4- منظور تفکر فراگیر زرتشتی و سیاست جهانی کورش است.
5- هگل، مقدمه‌ی کتاب "نقد تاریخ"، ترجمه‌ی دانشمند فقید دکتر حمید عنایت.‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه