دوشنبه, 10ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی زبان فارسی و هویّت ملّی

زبان پژوهی

زبان فارسی و هویّت ملّی

برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش، شمارۀ دوم (بهار 1388) - رویۀ 92 تا 98

سید حسین نصر
استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جرج واشنگتن

[...] ما اصولاً دو نوع نیروی فرهنگی در دنیا داریم و در گذشته هم داشته‌ایم. به‌ویژه در دنیای کنونی که کشور‌ها زبان خود را وسیله‌ی گسترش نفوذ خودشان قرار می‌دهند. از جمله‌ی این‌ها، کشورهایی هستند که زبان را وسیله‌ای می‌دانند برای این‌که فرهنگ خودشان را مستولی کنند. مثال بارز این‌گونه موارد، کشورهای فرانسه، انگلستان و... هستند که هر سال مخارج هنگفتی را متحمل می‌شوند که مدارسِ آموزش و گسترش زبان خود را در سراسر دنیا داشته باشند. عامل دیگری هم وجود دارد، مثلاً زبان ایتالیایی هیچ دلیلی برای گسترش زبان خود در سراسر جهان نداشته و ندارد به‌جز یک نوع سودای جهان‌گیری.
زبان فارسی در هیچ‌یک از این دو مقوله قرار نمی‌گیرد، آن‌چه باعث می‌شود همه‌ی ما فارسی‌زبانان و فارسی‌دوستان، علاقه‌مند به اشاعه‌ی زبان فارسی باشیم، یک نوع سودای جهان‌گیری و یک نوع استعمار فرهنگی نیست، بلکه بازیافتن یک فضای زبان فارسی است که از دست رفته است، یک فضای برونی و یک فضای درونی. اما فضای برونی؛ از دست رفتن سرزمین‌های ایران در دوره‌ی قاجاریه و تسلّط روس‌ها بر آسیای مرکزی و سیاست حیرت‌آوری که کمونیست‌ها برای از بین بردن حوزه‌ی زبان فارسی به‌کار بردند و تقسیم‌بندی عجیب و غریب میان ازبکستان و تاجیکستان که بر اثر آن، مراکز بزرگ زبان فارسی یعنی سمرقند و بخارا را خارج از حوزه‌ی تاجیکستان قرار داد. از طرف دیگر از بین رفتن امپراتوری عثمانی که تقریباً منجر به تحریم زبان فارسی توسط آتاتورک و از میان رفتن آن در بالکان شد. و بالاخره سیاست جای‌گزینی زبان انگلیسی به جای زبان فارسی در هندوستان که باعث شد این زبان، قلمرو چند صد ساله و بلکه هزار ساله‌ی خود را از دست داد. این احساس گسترش در واقع یک نوع سرفصل جدیدی نیست، بلکه بازیابی یک نوع «فضای برونی از دست رفته» است.

اما فضای دیگری هم هست و آن‌هم فضای درونی ماست که در اثر تحوّلات سده‌ی گذشته، آن رابطه‌ای که میان فکر و روح ایرانی و زبان فارسی وجود داشت تا حدودی در میان بعضی از افراد از میان رفته است. در واقع فضای زبان فارسی، تقسیم شده است میان زبان‌های دیگر؛ هم زبان به معنای صوری و هم زبان به معنای اندیشه، و به همین جهت در آموختن زبان فارسی به فرزندان خود، یک نوع نیاز به گسترش درونی زبان فارسی هم هست. در واقع برگرداندن دوباره‌ی زبان فارسی به عنوان زبان اصلی فکر و اندیشه برای کسانی که فارسی‌زبان هستند. و این خود، امری منطقی و طبیعی است.

عدم هم‌گونی میان زبان فکر و اندیشه و زبان محاوره از دوران قاجاریه به این‌سو ادامه داشته است. بسیاری از افراد فوق‌العاده باهوش مملکت ایران بوده‌اند که فقط زمانی که به چلوکباب فکر می‌کردند، درباره‌ی زبان فارسی فکر می‌کرده‌اند؛ ولی در بقیه‌ی موارد زبان‌های فرانسه، انگلیسی، آلمانی و... جای‌گزین آن شده بود. در واقع گسترش زبان فارسی نه تنها یک گسترش برونی است، بلکه مربوط به گسترش درونی و یک نوع احیای زبان فارسی است که بتواند مَرکبِ اندیشه‌ی افرادی بشود که زبان‌شان زبان فارسی است ولی با قلمروهای مختلف فکر و اندیشه‌ی خارج از قلمرو سنتی ایران و فرهنگ ایران.

زبان فارسی بر خلاف نظر کسانی که در این چهل پنجاه سال اخیر گفته‌اند و نوشته‌اند، زبان بسیار آماده‌ای است برای بیان خرد، منطق و فلسفه این‌ها اگر بیایند و یک بار «اساس الاقتباس» خواجه نصیرالدین طوسی را بخوانند، دیگر از این حرف‌ها نمی‌زنند

اما پس از مقدمه - چون کار بنده فلسفه است - قبل از ورود به بحث زبان فارسی و هویت ملی و ارتباط این‌ها با یکدیگر، بایستی دو سئوال مطرح شود. اول این‌که مقصود ما از هویّت چیست؟ دوّم این‌که مقصود ما از کلمه‌ی ملّی چیست؟
هویت یا چیستایی، یعنی چیزی که باعث می‌شود شی‌ء آن‌چه که هست، باشد. در واقع عامل یا عواملی که باعث می‌شود چیزی را آن‌چنان‌که هست بشناسیم، و بدون آن شناسایی و ماهیت آن شیء تغییر می‌کند. این تعریف فلسفی هویّت است. از نظر زبان روزمره‌ای که به‌کار می‌بریم هویت در این‌جا به این معناست که شناسایی را تعیین می‌کند و باعث شناسایی ما می‌شود.

اما کلمه‌ی ملی. [...] در این‌جا وقتی می‌گوییم ملی، ما را بر می‌گرداند به کشور، وطن و چیزی که، افرادی که در داخل کشور هستند، آن چیز متعلق به آن‌هاست. نکته‌ی دیگر این‌که اگر این موضوع را موشکافی کنیم می‌بینیم دو معنای متفاوت، لایه‌به‌لایه بر روی هم قرار دارد. وقتی صحبت از ملی می‌شود، بحث آن حس گرایش و پیوند افراد جامعه به یکدیگر برای [... دست‌کم 2500] سال است که در واقع حوزه‌ی فرهنگ ایرانی را تعیین می‌کرد؛ یعنی اگر ما الان داشتیم درباره‌ی هویت ملی در دوره‌ی صفویه و یا در دوره‌ی تیموریان بحث می‌کردیم، ‌مقصود ما از ملی چه بود؟ آیا شهر کاشغر جزو آن ملی بود یا نه؟ قطعاً‌ می‌گفتیم بله. یعنی آن آگاهی که ما در اصفهان از شهر کاشغر داشتیم هیچ تفاوتی با آگاهی ما از شهر کاشمر نداشت، این «مفهوم ملی» یک خطی نبود که جغرافی‌دانان بر روی نقشه کشیده باشند، بلکه یک حوزه‌ی فرهنگی، حوزه‌ی اندیشه و حوزه‌ی یک سلسله روندهای هنری، سلیقه‌ها، برداشت‌ها از عالم اطراف خودمان بود، که این مفاهیم را ایرانی می‌کرد و در دوره‌ی تمدن اسلامی، ما را از تمدن مصر و سودان که عرب‌زبان بودند، جدا می‌کرد.

معنای دوم ملی، معنای خیلی جدیدتری است و معنایی است که از درون فرهنگ ایران بیرون نیامده است، ‌بلکه از درون انقلاب فرانسه برون آمده و به معنای ناسیونالیسمی است که در سده‌ی هجدهم متداول شد و به‌سرعت در اروپا گسترش پیدا کرده و سپس به خاورمیانه و میان اعراب، ترک‌ها و ایرانیان نیز سرایت پیدا کرد و جزو ایدئولوژی‌های بسیار قوی جوامع آسیایی گردید. این ملی به معنای دوم، با معنای اول یک نکات متفاوت - لااقل اگر نگوییم متضاد - دارد. به این مفهوم که این ملی به معنای دوم، تعریفی را از شهروند ارایه می‌کند در داخل یک واحد جغرافیایی و حوادث تاریخی و یا جنگ‌ها و عوامل دیگر که باعث شدند آن حدود و ثغور کشیده شود و این خطوط هم‌اکنون آن‌چنان‌که باید و شاید دایمی و ثابت نیست. گرچه سازمان ملل – که در واقع سازمانی میان دُوَل است - یک نوع نهایتی را به آن خطوط و حدود مرزی داده است، اما تاریخ قرن آینده نشان خواهد داد که اگر در اروپا این خطوط از یکدیگر بپاشد در سایر مناطق دنیا چه پیش خواهد آمد.

برای درک این‌که هویت ملی چیست، برای ما ایرانیان که در سده‌ی پانزدهم هجری زندگی می‌کنیم فوق‌العاده مهم است که امتیازی میان این دو قائل شویم؛ و تمام مسأله‌ی زبان فارسی در ارتباط با هویت ملی، بار این معنای دوگانه را با خود حمل می‌کند. ما هنوز علاقه‌مندیم بدانیم که در تاجیکستان به زبان فارسی چه می‌گذرد. شاید سئوال شود که به ما چه مربوط است. ولی ما فکر می‌کنیم که خیلی هم مربوط است. زیرا پیوند ما به زبان فارسی در خارج از مرزهای کنونی ایران‌ باقی است. پس شایسته است عنوان کنیم که «هویت ملی» از لحاظ ارتباط به زبان فارسی دو بُعد مختلف دارد. در بحث امروز ما، بنده ناچارم به بعد اوّل بپردازم؛ یعنی سرزمین ایران که همه‌ی ما در آن زاده شده‌ایم و امیدواریم که روزی در آنجا دفن شویم. این سرزمینی که ما به آن اطلاق ملی و ملت می‌کنیم و آن را ارتباط می‌دهیم به زبان فارسی، نباید قبض و بسطِ حدود و ثغور مرزهایش را در طول تاریخ از یاد برد. موضوع بسیار مهمی که در مورد همه‌ی ملل صدق نمی‌کند. مثلاً ملت کهن‌سال مصر که در طول تاریخ‌اش تقریباً حدود و ثغور مرزهایش با حدود فعلی زیاد تفاوت نمی‌کند. در حالی که برعکس، ایران در طول تاریخ از لحاظ مرزهای جغرافیایی یک نوع قبض و بسط داشته و این پیوندی را که ما الان با زبان فارسی داریم، در خارج از مرزهایش با اقوام دیگری که در زبان فارسی با ما شریک هستند داشته است. به همین جهت، اهمیت زبان و ارتباط با هویت ملی، مسأله‌ای است که اگر در افغانستان آرامشی حاصل شود مجال طرح و بحث دارد، همان‌طور که در تاجیکستان چندین‌بار مطرح شده است.
حتا در مورد پاکستان نیز این، موضوعِ بسیار مهمی است. بدون شک یکی از عوامل هویت ملی پاکستان، زبان فارسی است. کشوری که نُه‌دهم آثار تاریخی‌اش به یک زبانی باشد، یقیناً این زبان سهمی در هویت ملی آن خواهد داشت. این مسأله در حال حاضر برای چندین کشور مطرح است، حتا برای کشورهایی که در حال حاضر زبان فارسی در آن‌جا مطرح نیست، مثل جمهوری آذربایجان. آیا می‌شود درباره‌ی هویت آذربایجان بدون توجه به «گنجه» سخن گفت؟ بدون شک نمی‌شود. آیا می‌شود از هویت تاریخی آذربایجان سخن گفت، و از نظامی گنجوی و یا خاقانی سخن نگفت. اگر می‌شد، این‌قدر اصرار نمی‌کردند.
موضوع دیگری که خیلی مهم است، مسأله‌ی زمانی است. در مسأله‌ی ارتباط زبان فارسی با هویّت ملی، یک نوع ضربان زمانی هم وجود دارد. تنها مسأله‌ی جغرافیایی و مکانی نیست. مثلاً در دوران سلجوقی، زبان فارسی مهم‌ترین عامل وحدت شرق آناتولی (ترکیه‌ی فعلی) بوده است، در حالی که فعلاً، نیست. یا بدون شک در دوره‌ی گورکانیان هند، زبان فارسی مهم‌ترین عامل وحدت مسلمانان شبه‌قاره‌ی هند بوده است، در حالی که الان چنین نیست.

آن‌چه که باعث می‌شد زبان فارسی این‌چنین گسترش پیدا کند، آن معانی بلند و والایی بود که این زبان با خودش حمل می‌کرد، و در بالاترین سطحِ معانی عرفانی بود که حتا الان در این دنیای مادیّات و یا معنویات کاذب، ‌این معانی بر جَوّ اطراف ما حکم‌فرماست. محتواي اين اشعار و معاني زيبايي كه با خود حمل مي‌كنند باعث شده كه هويت ملي ما تداوم پيدا كند

اگر بخواهیم با دقت و موشکافی به این قضیه بنگریم باید به قبض و بسط حدود جغرافیایی و تحولات تاریخی ایران زمین در طی قرون و اعصار توجه کنیم. نکته‌ی قابل توجه در این‌جا این است که آن سرزمین مرکزی ایران که در تمدن ساسانی به آن «ایران‌ویج» گفته می‌شد به معنای کشور مرکزی ایران، کشور به معنای قدیمی ساسانی، اتفاقاً سرزمینی است که همیشه و حتا با توجه به این تحولات زمانی و مکانی وجود داشته است. یعنی این مرزها آن‌قدر کوچک نشده است که ایران فعلی را در برنگیرد، و هیچ زمانی هم نبوده است که زبان فارسی چه از نظر اجتماعی، فرهنگی و... اهمیتی برای یک یزدی، اصفهانی و یا... نداشته باشد.

به همین لحاظ از نظر منطق علمی می‌توانیم بگوییم که رابطه‌ی میان زبان فارسی و هویت ملی در مقابل ممالک دیگر که این مسأله برای آن‌ها هم مطرح بوده است، مهم‌ترین مسأله بوده و هست. پس اگر ادعا کنیم که زبان فارسی یکی از ارکان - یا یکی از دو رکن - اساسی هویت ملی ایران است، سخن گزافی نخواهد بود.1

در مقابل این ادعای ما ممکن است اعتراضاتی مطرح شود. یکی از مهم‌ترین آن‌ها این است که در داخل ایران، افرادی هستند که ایرانی‌اند و احساس هویت ایرانی می‌کنند ولی زبان‌شان، زبان فارسی نیست. این‌ها به زبان‌های دیگر سخن می‌گویند؛ مانند زبان کردی، ترکی، بلوچی، عربی و تا حدی سمنانی، و بعضی‌ها هم به لهجه‌های مختلف که برای ما فارسی‌زبانان تهران فهم آن‌ها چندان آسان نیست. این‌ها چه می‌شوند؟ مگر ممکن است زبان فارسی را محور هویت ملی ملتی دانست در حالی که زبان‌های دیگری هم در آن کشور وجود دارد؟ پاسخ به این سئوال چندان مشکل نیست. البته این هم درست نخواهد بود اگر بخواهیم در داخل ایران یک استعمار زبانی نسبت به سایر زبان‌ها حاکم کنیم. من در این‌جا و بدون هیچ واهمه‌ای می‌توانم بگویم که در قرن سیزدهم هجری اسم ایران، ممالک محروسه بود. تمام تمبرها و فرمان‌های دوره‌ی قاجاریه دلالت بر این دارد؛ در عین حال هیچ مانعی وجود نمی‌داشت که اقوام مختلف با زبان‌های مختلف در یک واحد سیاسی زندگی کنند. آن‌چه آن‌ها را به یکدیگر متصل می‌کرد قشون و تا حدی حکومت مرکزی و بیش‌تر از همه، این بود که با وجود تکلم به زبان محلی خودشان، و با توجه به این‌که آن‌وقت مدرسه هم وجود نداشت، مع‌هذا ارتباط این‌ها با زبان فارسی، یک ارتباط معنوی، ادبی، محاوره‌ای و هم‌چنین علمی بود. به زبان‌های دیگر، مثلاً زبان کردی، شعر بسیار گفته شده بود. اتفاقاً زبان کردی از نظر شعر بسیار غنی است ولی آیا تا به حال چند کتاب منطق، فیزیک، فلسفه و... به زبان کردی نوشته شده است؟ یا در آذربایجان که بزرگ‌ترین ریاضی‌دان‌های ایران از آن‌جا برخاسته‌اند - که عمده‌ی آثار این‌ها به زبان فارسی است؟ البته شعرهایی هم به ترکی‌آذری هست، ولی در فلسفه، کلام و نجوم شاید یک تا دو رساله بیشتر به زبان آذری موجود نباشد. پس زبان فارسی با توجه به این‌که زبان محاوره‌ی تمام ایران نبود ولی یک نوع زبانِ سرچشمه‌ی اندیشه و سرچشمه‌ی ادب بود. من دوستانی در آذربایجان داشتم که در خانه به زبان آذری صحبت می‌کردند ولی زمانی که برای من نامه می‌نوشتند به زبان فارسی، آن هم فارسی ادبی، نامه می‌نوشتند و افتخار هم می‌کردند که استاد زبان فارسی هستند. واقعآً شعری ناب‌تر از اشعار «گلشن راز» شبستری به زبان فارسی وجود ندارد.2 گویا شعر بشری نیست، بلکه یک الهام الاهی است. چرا الهام شده است به آذربایجان و نه به کاشان – شهر بنده – که در آن زمان شاید بیشتر نیاز به شاعر داشت تا آذربایجان. و این نیست جز حضور گسترده‌ی زبان فارسی در قلمرو استان‌هایی که در آن‌جا زبان محاوره نبوده است. بنا بر این، انتقادی که می‌شود قابل قبول نیست و پذیرفتن این‌که زبان فارسی یکی از ارکان مهم هویت ملی ایرانیان بوده، هیچ‌گاه ناقض وجود زبان‌های دیگر نیست و وجود آن زبان‌ها، ناقض این نظر نیست.

یکی دیگر از اعتراض‌هایی که شده است این است که اگر برای ایرانیان زبان فارسی این‌قدر اهمیت داشته است، چرا به زبان عربی مطلب می‌نوشته‌اند؟
عربی‌نویسی ایرانیان را نبایستی کوچک شمرد. از حدود یک میلیون و هشت‌صد هزار تا دو میلیون نسخ خطی به زبان عربی - که یکی از غنی‌ترین زبان‌هاست به لحاظ نگارش نسخ خطی - در حدود پانصد هزار تای آن‌ها را ایرانیان نوشته‌اند.3 این تعداد عظیم آثار، نامه یا مکاتبه نیست، بلکه شامل آثار مهمی در زمینه‌ی فلسفه و عرفان است. به استثنای ابن رشد، ابن طفیل، ابن باجه و یک یا دو فیلسوف مصری که در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارند، تمام آثار فلسفی به زبان عربی را ایرانیان نوشته‌اند. بزرگ‌ترین اشعار عرفانی زبان عربی را به استثنای اشعار رابعه‌ی بیت‌المقدس، ایرانیان سروده‌اند. اشعار حلاج به زبان عربی، نمونه‌ی هزار سال ادبیات و شعر صوفیانه‌ی عرب است... اگر زبان فارسی به عنوان رکن اصلی هویت ملی ایرانیان این‌قدر اهمیت دارد، پس این مسائل چیست؟ البته این سئوال، سئوالی بسیار مهم و اساسی است، و ای کاش روز دیگری بتوانیم به این موضوع بپردازیم. ولی چون مسأله‌ی بسیار بااهمیتی است، لازم است نکاتی چند پیرامون آن در این‌جا بیان شود.

اگر زبان فارسی وجود نمی‌داشت، ایران نه تنها مسلمان می‌شد، بلکه عرب‌زبان هم می‌شد. هیچ دانش‌مندی - نه شرقی و نه غربی - هنوز نتوانسته است این موضوع را روشن کند که چرا مصر هم عرب است و هم مسلمان، اما ایران مسلمان است ولی عرب نیست. تمام دلایلی که ارائه شده، قابل ایراد و پاسخ است.
مثلاً داشتن تمدن قدیم. این‌که ایران کشوری است با تمدنی کهن قابل انکار نیست، ولی تمدنی قدیمی‌تر از مصر وجود ندارد. دیگر، داشتن جمعیت زیاد. خوب در دلتای نیل هم جمعیت انبوهی زندگی می‌کرده‌اند. در نهایت در می‌یابیم که بایست دنبال عامل دیگری گشت. اصل مسأله روشن است. چون زبان فارسی، زاده‌ی زبان پهلوی دری و باران رحمت کلمات قرآنی است. این زبان به صورت خیلی سریع آن‌چنان جای‌گزین زبان عربی شد که حتا عروض و قافیه‌ی زبان عربی را شاعران بزرگی مانند رودکی اقتباس کردند و برای اولین‌بار توانستند به همان قالب‌هایی که برای گوش انسان موزون بود، زبان و شعر فارسی را به نحوی ارائه کنند که به صورت یکی از بزرگ‌ترین و زیباترین زبان‌های دنیا درآید. نکته‌ی دیگر این‌که، رابطه‌ی نگارش زبان عربی با زبان فارسی را نباید با نگارش به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و... اشتباه کرد. و این یکی از بزرگ‌ترین اشتباهاتی است که در سال‌های گذشته در ایران مرتکب شده‌ایم. بنده در حدود بیست سال، در شوراهایی که در این زمینه تشکیل می‌شد، شرکت داشته‌ام. از جمله بحث‌هایی که می‌شد، این بود که در چند قرن گذشته کلمات و واژه‌هایی از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است و در عین حال خللی به این زبان وارد نشده است، حالا هم مثلاً کلمات و واژه‌های زبان انگلیسی را وارد زبان فارسی کنیم، چه فرقی می‌کند؟ در پاسخ باید گفت نه تنها فرق می‌کند، بلکه این فرق و تفاوت خیلی اساسی هم هست.

در این‌جا برای روشن شدن موضوع مثالی می‌زنم، به‌ویژه برای کسانی که اهل فلسفه هستند. سیر از فارسیِ «هیاکل النور به مطارحات» یا «حکمه‌الاشراق» سهروردی، یک سیر و سفر فرهنگی از یک اقلیم به اقلیم دیگر نیست، بلکه سفر در همان اقلیم فکری است. در عرفان هم همین طور است. در مطالعه‌ی آثار محمد غزالی، اگر شما کتاب «احیاء علوم‌الدین» را بخوانید و بعد حوصله‌تان سر برود و بعد کتاب «کیمیای سعادت» را بخوانید، شما از خواندن دکارت به ملاصدرا نمی‌روید، شما در همان عالم هستید. گذشته از این، از لحاظ معنوی، زبان عربی برای ایرانیان، رابطه‌ی میان آن‌ها و عالم معنا و عالم الاهی و وحی بود. رابطه‌ی آن‌ها با «وال‌اِستریت» نبوده است. این حیاتی است. بنا بر این، چالش‌هایی که زبان عربی در مقابل زبان فارسی قرار می‌داده است، ‌با آن‌چه که برای ما وجود دارد فرق می‌کند.

در این‌جا برایتان مثالی می‌زنم. نثر زبان فارسی در قرن پنجم و ششم و هفتم هجری با آثار ناصرخسرو، سهروردی و در نهایت افضل‌الدین کاشانی اوج گرفت که آثار این آخری از این جهت اوج زیبایی فکری و فلسفی زبان فارسی است. سپس با توجه به هرج و مرج دوره‌ی تیموری تا آمدن صفویه که دوباره وحدت ایران‌زمین برقرار شد، زبان فارسی افول کرد. نثر فارسی با نثری از هم گسیخته به تدریج تضعیف شد. اگر دوباره بخواهیم برایتان از فلسفه مثالی بزنم نمونه‌اش آثار میرداماد است. هر کس که بتواند آثار میرداماد را بخواند بایستی به او یک دکترای افتخاری اعطا کرد. اصلاً نمی‌شود به آسانی فارسی او را خواند. در دوره‌ی صفویه، شاهان این سلسله برای تقویت مذهب اثنی‌عشری، تعدادی از علمای حلّه و جبل‌عامل را که عرب‌زبان بودند به ایران دعوت کردند. به همین علت زبان عربی بعد از دوره‌ای طولانی دوباره در ایران قدرت پیدا کرد، ولی هیچ زیانی به هویت ملی ایران نخورد. هر تاریخ‌نویسِ آگاهی می‌داند که وحدت ایران در زمان شاه عباس خیلی بیشتر بود تا مثلاً زمان اتابکان فارس. پس با توجه به نکات فوق روشن می‌شود انتقاداتی که می‌شود بدون توجه و درکی است نسبت به نقش زبان عربی در فرهنگ و زبان فارسی. و هم‌چنین رابطه‌ی بین دو زبان و نیروی معنوی و گسترده‌ی زبان فارسی که به زبان عربی اجازه داده است که بشود آن‌چه شده است.

اما این‌که به چه علت قبول کنیم که زبان فارسی یکی از ارکان اصلی هویت ملی است. در این مورد بایستی به چند نکته‌ی مهم اشاره کنیم. زبان فارسی تنها زبان مهم خانواده‌ی ایرانی‌زبان‌هاست، و زبان همه‌جانبه‌ی تمدن اسلامی نیز هست و زبانی است که از قلمرو خود بیرون آمد و تبدیل به یک زبان جهانی شد. البته زبان فارسی، زبان سامی نیست، بلکه از شاخه‌ی زبان‌های «هند و اروپایی» و ایرانی است. به همین جهت امکان یک نوع تفکر و هم‌چنین یک نوع برداشت از وحی اسلامی را که چیزی غیر از برداشت عربی و در واقع مکمل او بود، عرضه کرد. در این زبان بود که ایرانیان توانستند یک نوع تعبیر خیلی مشخص از تمام جوانب مختلف فرهنگ و هنر ایران، از فلسفه تا خطوط بسیار زیبایی که در کنار این تالار نصب شده است داشته باشند و البته این‌ها همه به هم مرتبط‌اند.

نکته‌ی مهم بعدی، کمکی است که زبان فارسی به حفظ هویت و تمامیّت ایران‌زمین کرده است. زیرا این زبان وجه مشخص تمام اقوام آریایی‌ای بود که اسلام را قبول کردند. البته این‌که چرا زبان فارسی، زبان مشترک این اقوام آریایی شد و چرا زبان‌های دیگر نتوانستند چنین کاری را انجام دهند، بحثی است که زبان‌شناسان بایستی به آن بپردازند. در واقع زبان فارسی حافظ انسجام قلمرو وسیع غیرعربی تمدن اسلامی، حتا در دوره‌ی کلاسیک آن، یعنی از دوره‌ی حکومت بنی‌امیه تا استیلای مغول بر غرب آسیا، و چسب اصلی متحد نگاه داشتن این اقوام مختلف، و بسترِ انتقال اندیشه و احساس اقوام مزبور بود.
مطلب مهم دیگری که باعث شد زبان فارسی چنین اهمیتی پیدا کند، و شاید بتوان گفت از معجزه‌های این زبان بوده است، این است که زبان فارسی خیلی سریع توانست خودش را مَرکب مطالب عرفانی بکند. این که زبان فارسی به نحو خیلی سریع توانست خود را مرکب و محمل مطالب عرفانی بکند خود داستانی طولانی دارد. چطور شد که به این سرعت، یعنی در قرن چهارم هجری با باباطاهر، و اشعار منسوب به ابوسعید، چنین رباعیات پخته‌ای به زبان فارسی سروده شد؟ هر کس نظر خودش را دارد. نظر ناچیز بنده این است که در زبان عرب دو موضوع وجود دارد که این دو موضوع اجازه‌ی خلاقیت به زبان عربی را نمی‌دادند. یکی وجود یک سنت قوی شعر عرب در دوره‌ی جاهلیت که در واقع عروض و قافیه را به‌صورت مفصل مدون کرده بود و شاعران بایستی حروف را می‌ریختند در قالب عروضی که به ارث برده بودند. دوم، اهمیّت وحی و کلام الاهی است. در واقع کلام خداوند به زبان عربی، زبان بشری را متلاشی کرد و به صورت جدیدی درآورد. به همین سبب در طول تاریخ زبان عربی، همیشه مشکل بوده است که انسان با این زبان هم‌چون یک موم عمل کند و به هر شکلی که بخواهد این زبان را در بیاورد.

زبان فارسی، درست زمانی با اندیشه‌های عرفانی آشنا شد که خود هنوز مانند یک موم بود. و بزرگان تصوف به ویژه در خراسان که سازنده‌ی ادبیات عرفانی هستند، می‌توانستند خیلی راحت و عمیق، مُهر اندیشه‌ی عرفانی را بر روی این موم بکوبند، به نحوی که اثرش برای مدت زمانی طولانی باقی بماند. این موضوع باعث شد که زبان فارسی خیلی سریع مرکبی شد برای اندیشه‌های عمیق عرفانی و سیر و سفر به سوی شرق ایران و شرق آسیا. و این اندیشه هر کجا که رفت، زبان فارسی و اهمیت آن را نیز با خود برد. هر جا که می‌رفت ارتباطی با هویت ملی نداشت، بلکه با خود ایران ارتباط ایجاد کرده بود. ما ایرانیان خیلی دوست داریم که فخر بفروشیم به این‌که زبان فارسی چقدر در بنگال، سوماترا، ‌این‌جا و آن‌جا مهم بود، ولی نمی‌پرسیم که چرا مهم بود؟ یک روزی در ایران وقتی با «تاراچند»، سفیر هند در تهران که مرد خیلی دانش‌مندی هم بود، در مورد زبان و آثار زبان فارسی در هند صحبت و گله می‌کردم که چقدر حیف، دیگر اهالی هندوستان آثار فارسی را نمی‌خوانند، جواب داد شما دوباره یک حافظ به وجود بیاورید ما فوراً می‌خوانیم. این‌که این‌ها این آثار را می‌خوانده‌اند، حتماً و لابد دلیلی داشته است. البته آن‌چه که باعث می‌شد زبان فارسی این‌چنین گسترش پیدا کند، آن معانی بلند و والایی بود که این زبان با خودش حمل می‌کرد، و در بالاترین سطحِ معانی عرفانی بود که حتا الان و در حال حاضر و بعد از قرن‌ها در این دنیای مادیّات و یا معنویات کاذب، ‌این معانی بر جَوّ اطراف ما حکم‌فرماست.

خیلی از حاضران محترم می‌دانید که در دو سال گذشته شاعری که بیش از همه کتاب‌هایش به زبان انگلیسی در آمریکا به فروش رفته است نه شکسپیر، نه جان ییتس، بلکه جلال‌الدین رومی مولاناست. البته ترجمه‌هایی که شده است، ترجمه‌های خوب و دقیقی نیست، بماند، خیلی هم بد است، حتا «گ. باکس» که فارسی هم نمی‌داند، زمانی که ترجمه می‌کند و شمه‌ای از عطر نفس و سخن عطار را می‌تواند در اشعارش نشان دهد، آن وقت می‌بینیم که گیرایی این کتاب‌ها فوق‌العاده و شگفت‌انگیز است. وقتی من برای اولین بار این خبر را شنیدم و در روزنامه‌ها خواندم، در ابتدا باور نمی‌کردم. برای این‌که در ملاء‌عام و سخنرانی‌ها، مطلبی را عنوان نکنم که پایه و اساس نداشته باشد، جست‌وجوی فراوانی کردم. همه‌گان تصدیق کردند که از لحاظ عنوان کتاب شعر که در چند سال گذشته به فروش رفته است، کتاب‌های مولانا جلال‌الدین رومی در رتبه‌ی اول قرار دارد. محتوای این اشعار و معانی زیبایی که با خود حمل می‌کنند و ما متأسفانه کمتر به محتوای آن توجه می‌کنیم، بلکه بیشتر به ظاهر آن‌ها توجه داریم، باعث شده که هویت ملی ما تداوم پیدا کند، چه در درون قلمروهایی که در حال حاضر از ما جدا هستند و چه در قلمروهایی که از ما جدا نیستند، مثل بعضی نقاط آسیای مرکزی فعلی، پاکستان و نقاط دیگر.

بنده در خلال سخنانم به اهمیت زبان فارسی به عنوان یک کانون هویت در درون تمدن اسلامی اشاره کردم. کانون هویت ایرانی که شامل چند مملکت فعلی می‌شد. لازم به ذکر است که بزرگ‌ترین سهم در این کار قبل از این‌که ما به عرفان و شعر عرفانی برسیم، احیای تاریخ اساطیری ایران‌، توسط فردوسی انجام گرفته بود. و این خود نکته‌ی بسیار مهم و پر اهمیتی است. واضح است زمانی که ناسیونالیسم غربی وارد خاورمیانه و بعد ایران شد توجه به فردوسی شدّت یافت. بزرگی فردوسی بر کسی پوشیده نیست و همه پذیرفته‌اند که فردوسی، مهم‌ترین شاعر ملی ایران است. ولی نکته‌ای که خیلی جالب است، این است که بدانیم چرا قهرمانان اساطیری فردوسی در شاهنامه، نام‌های‌شان را داده‌اند به میلیون‌ها نفر در شبه‌قاره‌ی هند. خیابان‌های شبه‌قاره مملو است از جمشید، پرویز و... . این‌ها همه به خاطر شاهنامه‌ی فردوسی است. به همین جهت این کتاب که از یک نظر بزرگ‌ترین رکن هویت ملی ماست، ارتباطی تنگاتنگی هم با فرهنگ‌های خارج از سرزمین ایران داشته است و این خود موضوع بسیار مهمی است که از نظر ارتباط میان زبان فارسی و هویت ملی شایان توجه بسیار است.

نکته‌ی مهم و حساس دیگر این‌که، آن‌چه که افراد جامعه‌ای را به هم پیوند می‌دهد، علاوه بر مطالبی که عنوان شد و در مقوله‌ی فرهنگ جای می‌گیرد، یک عامل مهم دیگر وجود دارد، و آن هم داشتن یک تجربه‌ی مشترک تاریخی است. تجربه‌ای که افراد یک ملت و جامعه را به یکدیگر پیوند می‌دهد، به نحوی که اگر این تعبیر و تلقی مشترک نباشد و یا از بین برود، جامعه از هم پاشیده خواهد شد. مثلاً الان در برخی جوامع غربی به ویژه آمریکا زمزمه‌هایی درباره‌ی تلقی مشترک موجود، به گوش می‌رسد. در این جامعه (آمریکا) تاکنون تعبیر این بوده است که سفیدپوست‌ها انسان‌های خیلی خوب و دمکراتی بودند، این‌ها به آمریکا مهاجرت کرده، ده‌ها میلیون سرخ‌پوست را کشته و این سرزمین را از توحّش خارج کردند. الان در حدود سی تا چهل سال است که زمزمه‌هایی شروع شده مبنی بر این‌که، خیر، مطالبی که تاکنون در مورد تاریخ مردم بومی و سرخ‌پوست این سرزمین عنوان شده مطالب درستی نبوده است. شما به این سرزمین مهاجرت کرده و ضمن کشتار سرخ‌پوست‌ها، تمدن کهن آن‌ها را نیز از میان بردید. اگر این تردید در تلقی مشترک از تاریخ این جامعه گسترش پیدا کرده و همه‌گانی شود، بدون تردید پایه‌های جامعه سست و لرزان خواهد شد. در مدرسه‌های آمریکا، تاریخ و گذشته‌ی این جامعه چگونه تدریس خواهد شد؟ بدین سبب وجود یک تجربه‌ی مشترک و یک حس مشترک تاریخی برای حفظ، بقا و هویت یک جامعه ضروری است.

تعبیری که ما از گذشته‌ی خودمان داریم ممکن است درباره‌ی افراد و رویدادها متفاوت باشد، این‌که مثلاً آیا شاه طهماسب پادشاه بزرگی بوده است یا نه و یا امیرکبیر نخست‌وزیر بزرگی بوده است یا نه، این‌ها درست و به کنار، اما تجربه‌ی تاریخی مشترک بایستی یک حس مشترک تاریخی برای تک تک افراد جامعه به‌وجود بیاورد. نکته‌ی مهم در ارتباط با بحث ما این است که مهم‌ترین تجربه‌ی تاریخی مشترک و سرچشمه‌ی حس مشترک تاریخی برای مردم ایران، بدون شک زبان فارسی است. حتا در دوره‌ی ساسانی که زبان فارسی امروزه وجود نداشته است، این حس و تجربه‌ی مشترک منعکس شده است در زبان فارسی آن‌روز. البته این تلقی مشترک در معماری، موسیقی، خط و ده‌ها عامل دیگر هم هست ولی هیچ‌کدام از این عوامل به اندازه‌ی زبان فارسی و ادبیاتی که در این زبان هست، آینه‌ی مشترک تاریخ مردم ایران نیست و از لحاظ بقای یک ملت، هیچ عاملی مهم‌تر از این نیست. به نظر می‌رسد عامل جهان‌بینی دینی عامل مهم‌تری باشد ولی چه دین و چه بی‌دینی – زیرا بی‌دینی هم خود نوعی جهان‌بینی است – هم در این تجربه‌ی مشترک تاریخی نهفته است.

مثالی که درباره‌ی این تجربه‌ی مشترک تاریخی در تاریخ ایران می‌توان ارائه داد، دوره‌ی صفویه است. در دوره‌ی سلجوقیان اکثر مردم ایران به جز اقلیتی شیعه، سنی بودند؛ بعد از تحولات تاریخی طولانی، حدود دویست سال بلوای عجیب و غریبی در ایران حاکم بود تا این‌که صفویه آمدند و دوباره ایران را وحدت بخشیدند. این وحدت جدید، تشیع را در صحنه‌ی سیاسی ایران حاکمیت داد. اگر این تحول نیمه‌کاره باقی می‌ماند، یا دو تعبیر متباین و متفاوت از این دین می‌شد، در این صورت وحدت مملکت با مشکل مواجه می‌شد (بر خلاف این‌که اکثراً تصوّر می‌شود در این دوره، همه‌ی ایران شیعه نشد و مناطقی که شامل افغانستان فعلی، بلوچستان فعلی، پاکستان، آسیای مرکزی، و بخش شمالی خراسان بود، سنی باقی ماندند).
به همین دلیل، آموختن زبان فارسی بایستی از زمان کودکی شروع شود، از زمانی که هنوز به مرحله‌ی آموزش حکمت، فلسفه و عرفان نرسیده است. زیرا، پیدایش و تکوین احساس مشترک تاریخی از زمان کودکی شروع می‌شود. به عبارت دیگر، ممکن است فرزند شما در «سیاتل» آمریکا نشسته باشد و نه در اصفهان. این برداشت مشترک تاریخی، فوق‌العاده مهم است. به همین جهت است که در بیشتر کشورهای جهان، زمانی که انقلاب می‌شود، اولین کاری که انجام می‌دهند، دوباره تاریخ آن سرزمین را می‌نویسند. به هر حال در ارتباط با هویت ملی و زبان فارسی، بایستی به این اصل فوق العاده مهم توجه کرد.
نکته‌ی دیگری که به بحث ما مربوط می‌شود این است که آن‌چه که یک ملتی را به هم پیوند می‌دهد، جهان‌بینی، منش‌ها، کردارها، رفتارها، نحوه‌ی بیان، و برخورد با افراد است که به طور کلی نحوه‌ی برخوردهای اجتماعی را تعیین می‌کند. در مورد ایران هیچ عاملی مانند زبان فارسی بیان‌کننده‌ی این رفتار‌ها و منش‌ها نیست. اگر انسان سه‌صد کتاب در این ارتباط مطالعه کند، هیچ‌یک خلاء کتاب گلستان سعدی را پر نخواهد کرد. همین کلمه‌ی ادب، کلمه‌ای پهلوی است که وارد زبان عربی شده است. این کلمه، هم معنای داشتن ادب را می‌دهد و هم معنای ادبیات. یعنی هم رفتار را در نظر می‌گیرد و هم گفتار در مورد رفتار را، که می‌شود ادبیات. به همین جهت در ایران تداوم بافت اجتماعی و هویت ملی بدون زبان و ادبیات فارسی قابل تصور نیست. هر چقدر بخواهند برنامه‌های تلویزیونی و مسائلی از این قبیل درست کنند. این قبیل مسائل تا سه‌صد سال دیگر جای خزینه‌ی عریض و طویل زبان و ادبیات فارسی را نخواهد گرفت.

از طرف دیگر، زبان فارسی بر خلاف نظر کسانی که در این چهل پنجاه سال اخیر گفته‌اند و نوشته‌اند، زبان بسیار آماده‌ای است برای بیان خرد، منطق و فلسفه. این‌جانب به لحاظ رشته‌ی درسی و مطالعاتی بارها با استادان فلسفه بحث داشته‌ام. اینان می‌گفتند چون در زبان فارسی اختلاف میان معرفه و نکره وجود ندارد، پس در این زبان نمی‌شود بحث دقیق فلسفی کرد. این‌ها اگر بیایند و یک بار «اساس الاقتباس» خواجه نصیرالدین طوسی را بخوانند، دیگر از این حرف‌ها نمی‌زنند. یکی از مشکلات اساسی ما در این پنجاه شصت سال اخیر این بوده است که در حین احیای زبان فارسی به شاعران درجه‌ی پانزدهم نیز رسیده‌ایم ولی خیلی از آثار درجه‌ی اول زبان فارسی در زمینه‌های فکری، فلسفی و علوم، هنوز چاپ نشده است. یا اصولاً اگر هم چاپ شده است، چاپ سنگی است که به جز عالمان طراز اول کسی نمی‌تواند آن‌ها را بخواند.
درست است که زبان فارسی از لحاظ بیان زبان اندیشه در طی قرون و اعصار با زبان عربی سهیم بوده است، ولی بالاخره گوی سبقت را به ویژه در این صد سال اخیر ربوده است. در این صد سال گذشته، عمده‌ی آثار فکری- فلسفی ما به زبان فارسی نوشته شده است. بنا بر این داشتن هویت ملی، بدون زبان فارسی برای ما غیرممکن است. اگر انسان زبانی نداشته باشد که با توسل به آن، طیفِ تجربه‌ی انسانی خود را از احساس تا منطق و فلسفه و... بیان کند، دیگر هویّت نخواهد داشت. کشورهایی که یک زبان مدرسه‌ای و بین‌المللی دارند، و در مدرسه و دانشگاه با آن زبان و در خانه با زبانی دیگر صحبت می‌کنند، نتوانسته‌اند خدمت شایانی به علم بکنند. تجربه‌ی هائیتی و پاکستان در این زمینه دو مثال بارز است – بر خلاف اظهارات افرادی که در ایران در این زمینه مدعی بودند. در هائیتی زبان همه‌ی مردم فرانسه است و همه مانند بلبل به این زبان تکلم می‌کنند، ولی اگر شما دانش‌مندی اهل هائیتی یافتید به بنده معرفی کنید، ضمن این‌که این را همه‌گان می‌پذیریم در آنجا فقر، گرسنگی، غارت و استثمار هم وجود دارد.

در پاکستان وضع از این هم بدتر است. در جامعه، دانشگاه و مدرسه همه انگلیسی، و در خانه اُردو صحبت می‌کنند. این موضوع شکاف عمده‌‌ی فکری میان زبان فکر و زبان صحبت ایجاد کرده است، و این خود بدون شک منجر به یک نوع فلج فکری (بحران هویت) شده است. کشوری که مردمش زبان انگلیسی را می‌دانند و دانشگاه‌های آن‌ها حدود هفتاد تا هشتاد سال از ما زودتر شروع کرده‌اند، و دانشگاه پنجاب در سال 1150 هجری، دانشگاهی بسیار مهم بود. هندوستان هم همین‌طور بوده است. انقطاع میان زبان اندیشه و زبان محاوره، نتیجه‌ای جز تضعیف هویت ملی نخواهد داشت. بنده قبول ندارم که یک زبان‌، زبان علمی بین‌المللی است و زبان‌های دیگر باید سکوت اختیار کنند.

در این‌جا می‌خواهم قبل از خاتمه‌ی بحث درباره‌ی دو نکته دردِ دل و گله بکنم. معمولاً هر موجودی که در این دنیا زندگی می‌کند، یک آفتی هم به‌دنبال سلامتی‌اش یافت می‌شود. زبان فارسی متأسفانه گرفتار دو آفت عمده شده است. این مرض‌ها بعضی اوقات در اثر ندانم‌کاری پیش می‌آید. یکی [... افراط] در پالایش زبان فارسی است. یعنی نوشتن فارسی سره، یعنی یک‌سره، دوسره، سه‌سره و بعد هم خدا عاقبتش را ختم به خیر کند. این‌گونه اقدام‌ها نه تنها بر خلاف تجربیات تاریخی نه تنها ما، بلکه بشریت است. حال تهران به کنار، در این‌جا (آمریکا) اگر کسی بگوید که کلمه‌ی کامپیوتر نباید اصلاًً وجود داشته باشد، زیرا این کلمه در اثر حمله‌ی فرانسویان در سال 1148 میلادی به انگلستان – در جنگ نَُرمان‌ها – زمانی که کفار به انگلستان حمله کردند و زبان لاتین وارد زبان انگلیسی شد، و ما حالا می‌گوییم کامپیوتر. اگر در این‌جا کسی چنین حرفی بزند سریعاً او را به دارالمجانین خواهند برد. متأسفانه در میان ما – ایرانیان مقیم آمریکا- این مرض به عنوان وطن‌پرستی مطلق شایع شده است و خوش‌بختانه واکسن این مرض هم هست و بهترین واکسن هم فلک است. ولی چون حالا قدغن شده است، واکسنهای دیگری وجود دارد!
دومی هم که از اولی خطرناک‌تر است، موضوع تغییر خط است. به راستی این موضوع چگونه قابل فهم و درک است که در یک کشوری مانند ژاپن که در زبانش 1800 صورت‌نگاره وجود دارد، با این حال در خیابان آمستردام شهر نیویورک، ماشین‌های ژاپنی بیشتر از ماشین‌های آمریکایی است، حیف از آن اکسیژن که در کره‌ی زمین در حال کم شدن است و این‌ها وقت خود را صرف این حرف‌ها می‌کنند. ارتباط زبان فارسی با خط فارسی اتفاقی نیست. این‌که ما تنبل هستیم و نمی‌خواهیم زحمت آموختن خط فارسی را به فرزندان خود تحمیل کنیم دلیل بر بدی خط فارسی نیست. هیچ خطی بدتر از خط انگلیسی نیست. حرف a در انگلیسی چهارده صدا دارد. در مقابل آقایان و استادان زبان‌شناسی که در این‌جا حضور دارند، بنده نباید درباره‌ی این مسائل صحبت کنم. شما می‌گوئید enough اما نمی‌توانید به قرینه‌ی آن though را تلفظ کنید «داف» باید بگویید «دو». اصولاً زبان انگلیسی ارتباطی با الفبای انگلیسی ندارد. مسایلی که ما درباره‌ی خط فارسی عنوان می‌کنیم اثری جز ضعف، تضعیف جهان‌بینی ما، ضعف هویت ملی ندارد، و در واقع نوعی بیماری مزمن فرهنگی است که مدت زیادی است دچار آن شده‌ایم. ما نیرو و توانایی‌های لازم جهت حفظ زبان فارسی و هویت ملی خودمان را نداریم، آن وقت به عنوان دایه‌ی مهربان‌تر از مادر این مسایل غم‌بار را عنوان می‌کنیم که واقعاً مایه‌ی تأسف است. زمانی که بنده این مسایل را می‌شنوم، اشک در چشمانم جمع شده، دلم به حال ملت‌مان می‌سوزد.

زبان فارسی، آمادگی و پویایی لازم برای بیان هر نوع مطلب علمی، فلسفی، جامعه‌شناختی و... را دارد. به شرط این‌که ما در این زبان متفکّر داشته باشیم. این متفکران و اندیش‌مندان هستند که بر غنای زبان می‌افزایند. ما بایستی برویم به جست‌وجوی مسأله‌ی اصلی و آن‌هم یافتن افرادی است که خوب فکر کنند و خوب بیندیشند، از فیزیک گرفته تا منطق، فلسفه و...
خط فارسی، کوچک‌ترین نقصی که بزرگ‌تر از نقایص سایر خط‌های جهان باشد، ندارد. اتفاقاً از تمام خط‌های موجود در جهان، کمتر نقص دارد. ما نمی‌گوییم اصلاً نقص ندارد ولی ارتباط این خط نه تنها ارتباط ما با آثار بزرگ فکری، فرهنگی و علمی ماست، بلکه ارتباط با فضای فرهنگی ماست. با صدها هزار کتابی که در کتاب‌خانه‌های ما آرمیده‌اند و متأسفانه با این همه دکترای افتخاری، ما هنوز نتوانسته‌ایم این‌ها را تجدید چاپ کنیم. در این‌جا بایستی عرض کنم که چون زمزمه‌ی تغییر خط وجود داشت من متعرض آن شدم. زیرا به نظر بنده این عمل یک نوع خودکشی فرهنگی است.

در خاتمه عرض می‌کنم کسی از بنده نخواهد که درباره‌ی زبان فارسی در آمریکا صحبت کنم. استادان دیگر در این‌جا حضور دارند و در میزگرد درباره‌ی این مسأله صحبت خواهند کرد. چون ایرانی بودن یک نوعِ مخصوص است، زیرا ما نه بدون هم می‌توانیم زندگی کنیم و نه با هم! ما بدترین مهاجران تاریخ بوده‌ایم نسبت به سایر مهاجران. حال که افراد به دلایل مختلف از ایران مهاجرت کرده‌اند، یک دلیل قاطعی آن‌ها را به ایران وابسته کرده است، و ما همه این را خوب می‌دانیم. بنده افرادی را می‌شناسم (ده‌ها نفر) از خانواده‌ی خودم که تنبلی کرده و به بچه‌های خود زبان فارسی یاد نداده‌اند. بعدها که این‌ها وارد دانشگاه شده‌اند، خودشان واحدهای زبان فارسی را انتخاب کرده‌اند. دلیلش هم این بوده است که نوعی خلاء وجود دارد و این جوان دانشجو آن را حس می‌کند. این پیوند تا هنگام مرگ، وی را همراهی می‌کند. پس بیایم، هر چه که هستیم با هر دید فلسفی- سیاسی که داریم برای حفظ زبان فارسی که نه تنها ادامه‌ی هویت ملی در درون وجود ماست، بلکه بیانگر فرهنگی است که هستی و تاروپود ما را ساخته، بکوشیم. ما در این گنجینه‌ی بسیار غنی که اجدادمان بنا کرده‌اند و ما از آن ارتزاق کرده‌ایم تا به این‌جا رسیده‌ایم، سهیم هستیم. حفظ این زبان و پیوند ما با ایران در واقع دو مسأله‌ی مختلف نیست و یک مسأله است. من امید و آرزو دارم و از درگاه پروردگار متعال می‌خواهم که این شورا – شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی – بتواند قدمی مهم در این راه، که خدمتی بزرگ به خیل عظیم ایرانیان مقیم این‌جا (آمریکا) خواهد بود و هم خدمتی به خود ایران و به اشاعه‌ی فرهنگ بسیار غنی ایران و ایران اسلامی در سایر نقاط جهان، بردارد. خدا یارتان باشد و همه‌ی شما را مؤید بفرماید.

برگرفته از گلستان، فصل‌نامه‌ی شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


پی‌نوشت‌ها:
1- رکن دیگر، جهان‌بینی است که سرانجام از فلسفه برمی‌خیزد و روشن می‌کند که ما چگونه به دنیا می‌نگریم. به‌نظر بنده این دو با هم مرتبط‌اند.
2- البته از حافظ بگذریم زیرا که او شاعر نیست بلکه پیامبر شعر است.
3- فهرست نسخ خطی به زبان فارسی هم در همین حد است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه