سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی واژه‌های فارسیِ عربی شده

زبان پژوهی

واژه‌های فارسیِ عربی شده

برگرفته از فصل‌نامه فروزش شماره دوم (بهار 1388)، رويه 88 تا 91

جُستار فارسی‌نویسی از جستارهایی است که فروزش می‌کوشد آن را پی بگیرد. آشکار است، واژگان عربی از این‌رو که به نسبت واژگانِ دیگر زبان‌ها حضوری پررنگ‌تر در زبان فارسی دارند باید بیش‌تر مورد توجه قرار گیرند، اما به‌نظر می‌رسد این کار به دلایلی چند باید با ریزبینی بسیار همراه باشد.

مهم‌ترین دلیل، ریشه‌ی پارسی داشتن بسیاری از همین واژگان به ظاهر عربی است. بانو آسیه اسبقی زمانی که برای پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدش در دانش‌گاه الدنبورگ آلمان و سپس تدوین کتابش (دگردیسی معنایی واژگان عربی در فارسی) به مطالعه‌ی دقیق فرهنگ‌های فارسی از گونه‌ی لغت‌نامه‌ی دهخدا، فرهنگ معین، فرهنگ نفیسی و برهان قاطع، و مقایسه‌ی آن‌ها با واژه‌نامه‌های معتبر عربی مانند لسان‌العرب، متن اللغه، تاج‌العروس، محیط المحیط، المنجد، المعجم، فقه‌اللغه و المعرب پرداخته بود در ضمن بررسی و تحقیق، پیوسته به واژگانی برمی‌خورد که در فرهنگ‌های عربی در برابر آن‌ها واژه‌ی «فارسیه» درج شده بود. او می‌گوید: «در حالی که من هم همانند بسیاری از هم‌وطنانم واژگان مزبور را تا آن زمان عربی‌الاصل می‌پنداشتم». به این ترتیب او شروع به جمع‌آوری آن‌ واژگان نمود. شمار این واژگان بالغ بر سه هزار است که از یک‌سو ریشه‌ی آن‌ها از طریق زبان‌های میانه‌ی ایرانی (فارسی میانه، پارتی و سُغدی) تا زبان‌های باستانی ایرانی (فارسی باستان و اوستایی) و از طرف دیگر چون رشته‌ی تحصیلی ایشان علاوه بر ایران‌شناسی و زبان و ادبیات عرب، زبان‌های سامی هم است، ردّ پای واژگان مزبور را در دیگر زبان‌های سامی به غیر از عربی مانند آسوری، عبری، حبشی، آرامی صبی و مهم‌تر از همه اکدی (بابلی نو) مورد برررسی قرار داد. کتاب ایشان که حدود 300 صفحه است در سال 1988 به زبان آلمانی در انتشارات Otto Harrassowits در ویسبادن با نام Persische Lehnworter im Arabischen (واژه‌های به وام‌گرفته‌ی فارسی در زبان عربی) به چاپ رسیده است. در این رابطه هم‌چنان می‌توان به گفتار دکتر مهدی محقق با عنوان «عناصر فارسی در زبان عربی» اشاره کرد که در کتاب «بیست گفتار» ایشان آمده است. از این‌رو به‌نظر می‌رسد نگاه‌بانی از این گروه واژگان، در حقیقت نگه‌داشت صورت تازه‌تر برخی واژگان از دست‌رفته‌ی ایرانی است.
دو دیگر این که واژگان عربی در زبان فارسی دچار دگردیسی معنایی شده‌اند به‌طوری که یک عرب‌زبان از جمله‌های به‌ظاهر پر از واژگان عربی یک فارسی‌زبان هم نمی‌تواند به درک منظور او نایل آید و آن اندک واژه‌هایی هم که بار معنایی عربی خود را حفظ کرده‌اند از نظر قواعد و دستور زبان عربی، درست نیستند. واژه‌ی محسوس که امروز در فلسفه و روان‌شناسی به کار می‌رود و در گفت‌وگوهای عامه روان‌ است، نمونه‌ای کوچک از این مورد است. این واژه از لحاظ صرف و نحو عربی درست نیست زیرا فعل حس کردن در عربی «احس» از باب افعال است و مفعول آن «مُحَسّ» است نه محسوس. البته اگر جای‌گزینی مناسب - که ریشه در زبان کهن فارسی داشته و خویشاوند واژگان امروزین ما باشد - برای این دسته از واژگان یافت یا ساخته شود بهتر خواهد بود، اما نکته‌ی باز به‌نسبت مهم دیگری که در این‌جا به چشم می‌آید این است که مبادا جای‌گزینی برخی واژگان میان ما و ادبیات غنی فارسی جدایی بیندازد و فهم آن را برای نوآموزان دشوار نماید. پس باید این را را به آهستگی پیمود.
آن‌چه در پی می‌آید نوشتاری در همین باره است.

رضا مرادی ‌غیاث‌آبادی
باستان‌ستاره‌شناس و پژوهش‌گر فرهنگ ایران
رضا مرادي غياث آباديدر حالی‌که ذخیره‌ی واژگان عربی در زبان فارسی فراوان است، واژه‌های بسیاری نیز از زبان فارسی به زبان عربی راه یافته است. در سده‌ی اخیر دانسته ‌شده که شماری از واژگان قرآن و انبوهی از لغات زبان عربی از زبان‌های متداول در میان‌رودان (بین‌النهرین) باستان و زبان‌های ایرانی و از جمله فارسی برگرفته شده و سپس مطابق با قواعد و تصریف زبان عربی دچار تغییرات آوایی و گاه معنایی شده و مشتقاتی نیز برای آن‌ها ساخته شده است.
سهم دانش‌مندان ایرانی - به عنوان بزرگ‌ترین و پرشمارترین نویسندگان متن‌های عربی - در ورود واژگان ایرانی به این زبان و حتا ساخت دستور زبان و اصول صرف و نحو برای آن بسیار بارز بوده است. تشخیص واژگان دخیل در قرآن و زبان عربی، همواره کار ساده‌ای نیست و نیاز به آشنایی با زبان‌های دیگر متداول در منطقه، و نیز اصول و قواعد زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی لغات دارد. از همین روی است که برخی نویسندگان متمایل به سره‌نویسی بدون دقت و آگاهی کافی، بسیاری از واژگان به ظاهر عربی را با اتکای صرف به ظاهر و حروف آن، عربی می‌پندارند و این یادمان‌های گران‌قدر و فراموش‌شده‌ی زبان فارسی و دیگر زبان‌های ایرانی را به سادگی به کنار می‌نهند. چنین واژگانی به ویژه در قلمرو دانش اخترشناسی بسیار فراوان هستند.
برای تشخیص واژگان دخیل در زبان عربی و قرآن، تاکنون کتاب‌ها و فرهنگ‌نامه‌های گوناگونی منتشر شده است. مانند کتاب مشهور آرتور جفری (Arthur Jeffery، 1959-1892 میلادی)، استاد استرالیایی زبان‌های سامی در مدرسه‌ی مطالعات شرقی قاهره که به نام «واژه‌های دخیل در قرآن مجید» با ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای به فارسی ترجمه و منتشر شده است (انتشارات توس، 1372). در این کتاب 275 لغت غیرعربی معرفی شده است.
یکی دیگر از بهترین کوشش‌ها در این زمینه، کتاب «فرهنگ واژه‌های فارسی در زبان عربی» نوشته زنده‌یاد سیدمحمدعلی امام‌شوشتری (1351-1281) است که انجمن آثار ملی آن را در سال 1347 منتشر کرد و در بردارنده‌ی حدود سه هزار وام‌واژه و ریشه‌های آن است.
اثر مهم دیگر در این باره عبارت است از کتاب «الالفاظ الفارسیه المعرب» (بیروت، 1908 م.)، نوشته‌ی «السید ادی شیر اثوری» (1867- 1915 میلادی)، زبان‌شناس و متخصص زبان و ادبیات سریانی. ادی شیر، اسقف کلیسای کاتولیک کلدانی و متولد شهر کرکوک (تابع دولت عثمانی وقت) بود. او در این کتاب ضمن معرفی واژه‌های دخیل فارسی در زبان عربی، آورده است که زبان عربی آکنده از لغات فارسی و زبان‌های دیگر است و این لغات به‌گونه‌ای ابدال و تصحیف شده‌اند که تشخیص ریشه‌ی آن‌ها از دشوارترین پژوهش‌های ریشه‌شناسی است. [شادروان دکتر صادق کیا در کتاب «قلب در زبان عربی» ثابت کرده است که ریشه‌های زبان عربی محدودتر از شماری است که در واژه‌نامه‌ها آمده است و این افزایش ناشی از دگرگونی‌های واجی از نوع قلب و ابدال است. البته پژوهش‌های ایشان در زمینه‌ی ابدال که یا توسط خودشان فراهم شده یا به تکلیف درسی به‌راهنمایی ایشان، دانش‌جویان تهیه کرده بودند در طول سال‌های 57-1353 در فرهنگستان زبان، بازبینی، تصحیح و به صورت مجموعه‌ای تنظیم شد که متأسفانه هنوز به چاپ نرسیده است – ویراستار]
این کتاب ارزنده اکنون پس از گذشت 99 سال از انتشار متن اصلی آن، به کوشش آقای سیدحمید طبیبیان به فارسی ترجمه و منتشر شده است و می‌تواند راه‌گشایی اساسی در درک و شناخت وام‌واژه‌های فارسی در زبان عربی باشد:
ادی شیر، السید؛ واژه‌های فارسی عربی‌شده، ترجمه‌ی سیدحمید طبیبیان، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1386 (پخش 1387)، 292 صفحه.
کتاب «معجم المعربات الفارسیه» (بیروت، 1998)، نوشته‌ی محمد التونجی ( -1933)، دانش‌مند اُردنی و دانش‌آموخته‌ی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانش‌گاه تهران نیز اثر مهم دیگری در بررسی واژگان فارسی متداول در عربی به‌شمار می‌رود که تاکنون به فارسی ترجمه نشده است.
اما آن‌چه در ادامه می‌آید مقاله‌ای مهم و روشن‌گرانه‌ از بانو تُردی‌ بردی‌یوا، استاد زبان و ادبیات عربی دانش‌گاه دولتی تاجیکستان است که به خواست ایشان به فارسی برگردانده‌ام. این پژوهش که نخستین‌بار در شماره‌ی یکم «مجموعه‌مقاله‌های پژوهش‌های ایرانی» (سال 1380، ص 53 تا 59) منتشر شده است، زمان پیدایش زبان فارسی را تا چند سده به عقب می‌برد و ناقضِ فرضیه‌ی پیدایش زبان فارسی در سده‌های نخستین پس از اسلام است. توجه به این مقاله و مقاله‌های گوناگون دیگر در این زمینه نشان می‌دهد که اطلاق هویّت عربی به هر واژه‌ و ترکیبی که ساختاری عربی‌مآب دارد، همواره درست نیست و بسیاری از واژه‌هایی که عربی دانسته می‌شوند، دارای ریشه‌ای در زبان‌های ایرانی و دیگر زبان‌های متداول در میان‌رودان (بین‌النهرین) باستان هستند. این مقاله هم‌چنین نشانگر نفوذ فراوان زبان فارسی در شبه‌جزیره‌ی عصر جاهلی است و نشان می‌دهد که آمیختن این زبان‌ها و به ویژه تأثیرپذیری زبان عربی از زبان فارسی، مدت‌ها پیش از آمدن اسلام آغاز شده است.
یادآوری این نکته نیز ضروری است که اصطلاح «جاهلی» در سراسر این گفتار برای تحقیر و تخفیف به‌کار برده نشده و صرفاً یک اصطلاح متداول و شناخته‌شده برای دوران پیش از اسلام در شبه‌جزیره است.


دیرینگی زبان فارسی و تأثیر آن بر ادبیات عربی دوره‌ی جاهلیت
تُردی بَردی‌یِوا (بَردی‌زاده)
در دوران پیش از اسلام، شعر عرب به درجه‌ی ممتازی از فصاحت، سلاست و نفاست کلام رسیده بود. شاعران عصر جاهلی اشعاری آفریده‌اند که پژوهش در آن، گره‌های پر پیچ‌وتاب فرهنگ عرب و تشکیل زبان عربی را باز می‌نماید. در نظم جاهلی، عنصرهایی نیز هستند که ارزش بسیاری برای پیشبرد علم دارند.
این عنصرها در اصل متعلق به فارسی‌زبانان بوده و با سبب‌های گوناگون وارد زبان و فرهنگِ عرب شده است. در دیوان شاعران جاهلی، واژه‌های فراوان فارسی دیده می‌شوند که سخنوران عرب‌زبانِ شبه‌جزیره آن‌ها را با معنای اصلی فارسی به‌کار می‌برده‌اند.
«اَعشا» (اعشی) یکی از مشهورترین شاعران جاهلی است که شجره‌اش «میمون بن قیس بن جندل بن شراهیل بن عوف بن سعد بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه» و تخلص‌اش «ابوبصیر» است. او در سال 529 میلادی (94 سال پیش از هجرت) متولد شده و در سال 630 میلادی (8 هجری) فوت کرده است. از شجره‌نامه‌اش برمی‌آید که او عرب‌تبار است و با مردمان فارسی‌زبان قرابتی ندارد. با وجود این در اشعار این شاعر، واژه‌های فراوانِ فارسی با آب و رنگ گوناگون وارد شده است.
ورود واژه‌های فارسی در نظم جاهلیت و موجودیت صنعت چامه‌سرایی در این نظم، ما را وادار نمود که عوامل تأثیر زبان و تمدن ایرانی در مدنیت عربی را تحقیق نماییم.
آشکار است که در دوران جاهلی، ارتباط فراوانی میان عجم و عرب وجود داشت. اهالی «حیره» (در جنوب عراق امروزی) در آن دوره با زبان فارسی به‌خوبی آشنا بودند و از اشعار جاهلی هویداست که واژگان فراوان فارسی در آن به کار رفته است. برای آموختن تأثیر زبان فارسی در زبان عربی، ما چند قصیده و خَمریه‌های شاعران جاهلی عرب را مورد تحلیل قرار دادیم و به تحقیقات علمای عرب نیز تکیه نمودیم. از جمله از دیوان اعشا که به دایرت‌‌المعارف شعر عربی مشهور است، استفاده کرده‌ایم.
در آغاز می‌بایست بدانیم که شواهد گسترش و کاربرد زبان فارسی در نواحی عرب پیش از اسلام در کدام منابع ثبت شده‌اند. یکی از منابع معتبر در این زمینه، «تاریخ طبری» است که در آن آمده است:
«چون یزدجرد به‌ملک بنشست، ملک عرب نعمان بود. یزدجرد کس فرستاد و ملک عرب را از حیره بخواند. نعمان بیامد و یزدجرد او را گرامی داشت و گفت: «این فرزند مرا بپرور بدان هوای بادیه و حیره تا مگر بزید». نعمان بهرام را بر گرفت و به جای خویش برد».
از این گزارش برمی‌آید که بهرام گور در دربار نعمان تربیت یافته و پس از وفات پدرش جانشین او شده است.
ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی در کتاب بیست جلدی «الأغانی» نوشته است که پس از مرگ نعمان، شخصی به نام زید به امیری حیره انتخاب شد. پسر همین زید که عدی نام داشت به دلیل این‌که هر دو زبان عربی و فارسی را خوب می‌دانسته است، به عنوان کاتب و مترجم به دیوان شاهنشاه ایران فرستاده می‌شود.
از این مأخذ دانسته می‌شود که زبان فارسی در فاصله سال‌های 399 تا 430 میلادی (224 تا 193 پیش از هجرت) یعنی در زمان حکمرانی نعمان و زید در حیره رواج داشته است.
بسیاری از پژوهش‌گران، عدی بن زید را که کاتب و مترجم دربار شاهنشاه ایران بوده است، شاعری خوش‌ذوق معرفی نموده‌ و عامل شکل‌گیری ذوق بدیعی او را تأثیرپذیری از تمدن ایرانی می‌دانند.
گسترش زبان فارسی از حیره تا یمن در بسیاری از منابع یاد شده و شعر جاهلی را متأثّر از آن دانسته‌اند. در اشعار شاعران جاهلیِ عرب، شواهدی وجود دارد که تحقیق در آن‌ها تأثیر تمدن ساسانی در فرهنگ عربی را تصدیق می‌کنند. مثلاً در شعر اعشا آمده است:
«و کأس کعین الدیک باکرت حدها»؛ جامم چون چشم خروس و می‌شتابم به سوی او.
عبارت «عین الدیک» به معنای «چشم خروس» یک تشبیه تصادفی نیست. در موزه‌ی قاهره یک ابریق برنجی از عصر ساسانی هست که آن را در شهر فیوم مصر یافته‌اند. گردن این ابریق پُرنقش‌ونگار به شکل استوانه و دسته‌اش به مانند ماری شاخ‌دار است. بر سرپوش ابریق نیز سردیس یک شیر غرّان نهاده شده و لوله‌ی ابریق به شکل خروسی است که در حال بانگ زدن است. چشمان خروس، بسیار زیبا و مانند چشمان سُرمه‌کشیده‌ی پری‌رویان است.
توصیف شاعرانه برابر با ترکیب اجزای این ابریق در شعر جاهلی بسیار دیده شده و شاعران گوناگونی چشمان خروس را وصف کرده‌اند. در «معلقه»ی عمرو ابن کلثوم آمده است: «و سید معشر قد توجوه/ بتاج الملک یحمی المحجرینا»؛ تاج زرین برایش گذاشتند، معشر ما چو شاه شد/ او حمایت می‌کند هم بوم ما، هم خون ما. در این بیت واژه‌ و ترکیب «توجوه» و تاج الملک به‌کار رفته‌اند. واژه‌ی تاج از زبان پهلوی است. در کتیبه‌های عربی و نظم جاهلی و آثار موزه‌های جهان، واژه‌ی «تاج» و تصویر آن به فراوانی دیده شده است. در موزه‌ی قاهره یک تخته‌ی نگارینِ چوبی نگه‌داری می‌شود که بر روی آن تاج بال‌دار ساسانی دیده می‌شود. در هنر ساسانی عنصرهای دوگانه‌ای هم‌چون دو خروس، دو مار، دو بال، دو شیر و غیره عنصری اصلی به حساب می‌آید. در آن اثر چوبین، این عنصرهای جفت در تاج و در تصویرهای پیرامون آن لحاظ شده‌اند.

شواهد فراوانی از گسترش زبان فارسی در میان مردم عربِ پیش از اسلام حکایت می‌کند و منابع گوناگون این نظر را تأیید می‌کنند اما دانسته نیست که چرا در دانش ایران‌شناسی به این منابع و شواهد استناد نمی‌کنند

از واژه‌ی تاج در زبان عربی، فعل‌هایی با معانی گوناگون، عبارت‌های مجازی و صرف‌های فاعلی و مفعولی هم‌چون «تاج السین»، «تاج الاذن»، «تاج العرب صله»، «تاج العقد» و غیره ساخته شده است.
شواهد فراوانی از گسترش زبان فارسی در میان مردم عربِ پیش از اسلام حکایت می‌کند و منابع گوناگون این نظر را تأیید می‌کنند. اما دانسته نیست که چرا در دانش ایران‌شناسی به این منابع و شواهد استناد نمی‌کنند و سرآغاز زبان فارسی را در سده‌ی هشتم و نهم میلادی (دوم و سوم هجری) قرار می‌دهند؟ مثلاً ریچارد فرای نوشته است: «زبان معاصر ادبی فارسی، که الفبایش عربی است، در سده‌ی نهم میلادی (سوم هجری) در شرق ایران شکل گرفته و در شهر بخارا (پایتخت سامانیان) به تکامل رسید».
و نعمت میرزازاده نیز در همین زمینه می‌گوید: «این زبان فقط در خراسان و ماوراء‌النهر رایج بوده و نه در جای دیگر. چرا که زبان دری را – به‌جز در خراسان - فقط در دربار پادشاهان بلد بوده‌اند».
چنان‌چه زبان فارسی در سده نهم میلادی (سوم هجری) شکل گرفته باشد، چگونه تا این اندازه در نظم جاهلیِ عرب تأثیر نهاده است؟ اگر زبان فارسی، زبان درباری بوده باشد؛ چگونه از حیره تا یمن منتشر شده و بسیاری از اعراب پیش از اسلام با آن آشنا بوده‌اند؟
اگر اشعار شاعران پیش از اسلام را ورق بزنیم، نمونه‌ی واژه‌ها و ترکیب‌های فارسیِ بسیاری در آن دیده می‌شود. مثلاً در یک بیت اعشا عیناً آمده است: «آس و خیری مرو و سوسن/ کرده مخمور هر هنرمند». واژه‌ی «آس» نام یک نوع ریحان خوش‌بوست که از زبان سانسکریت آمده است. واژه‌ی «مرو» نیز در غیاث‌اللغات به معنای نام یک گیاه خوش‌بو ثبت شده است.
اعشا در بیت دیگری گفته است: «و شاهسفرم و الیاسمین و نرجس/ یصبحنا فی کل دجن تغیما»؛ نازبو همراه نرگس و یاسمن/ بوی شادابی پاشند به من. شاهسپرغم در غیاث‌اللغات مترادف نازبو یا ریحان خوش‌بو آمده است.
در بیت دیگر اعشا: «لنا جلسان عندها و بنفسج/ و سی‌سَنبَر و المرزنجوش منمنما»؛ در گلستانم بنفشه با سیه‌سنبل نشسته/ خویش را نزد مرزنجوش زینت می‌دهند.
واژه‌ی سی‌سنبر در غیاث‌اللغات معرب «سیه‌سنبل» نامیده شده است. همین منبع، معنای واژه‌ی مرزنجوش را که در بیت بالا آمده است چنین شرح می‌دهد: «مرزنجوش معرّب مرزنگوش، و آن نوعی از ریحان خوش‌بوست که زلف و خط معشوق را بدان تشبیه کنند». در بیت بالا، واژه‌های گلستان، سیه‌سنبل و مرزنگوش با تلفظ و معناهای آن‌ها در زبان فارسی به‌کار رفته‌اند و نشان می‌دهد که این واژه‌ها در طول پانزده سده تغییر معنایی نداده‌اند.
در اشعار شاعران جاهلی عرب، نام سازهای موسیقی ایرانی نیز بسیار استفاده شده ‌است. اعشا می‌نویسد:
«و مستق صینی و نای و بربط/ یجا و بها صنج اذا ماترنما»؛ مشته چین و بربط و نای/ هم آهنگ چنگ در ترنم‌ها.
کلمه مشته، به معنای «کوبک» و همان زنگ است. چنانچه در شاهنامه آمده است: چه آواز نای و چه آواز چنگ/ خروشیدن بوق و آواز زنگ. در این بیت، واژه‌ی زنگ چونان مترادف کوبک یا مشته آمده است. معانی مشته، نای، بربط، چنگ (صنج) در اشعار اعشا با معانی امروزه این واژه‌ها برابر است و تغییری نکرده است.
در میان اصطلاح‌های معروف موسیقی ایرانی، زیر و بم نیز وجود دارد. صدای نازک را زیر، صدای پُر را بم، و پرده‌‌ای از موسیقی را مهین می‌نامیدند. این نام‌ها در بیت اعشا چنین آمده است: «وثنی الکف علی ذی عتب/ یصل الصوت بذی زیر أبح»: تارها از پنجه‌های نازکش/ بربیارند صوت زیر دلربا. در شاهنامه نیز آمده است: برآمد خروش از دل زیر و بم/ فراوان شده شادی، اندوه کم.
در همین باره جلال‌الدین بلخی فرموده است: بی زیر و بی بمِ تو، ماییم در غمِ تو/ بنواز جان ما را از راه آشنایی.
واژه‌ی «زیر» در اشعار دیگر شاعران جاهلی نیز دیده شده است. واژه‌های فارسی در شعر عربی، به تمام قانون‌مندی‌های صرفی و نحوی عربی مطابقت داده شده‌اند، اما تغییر معنایی در آن‌ها به چشم نمی‌خورد.
تغییرات آوایی واژه‌های فارسی در زبان عربی فراوان است. مثلاً واژه‌ی «مرزنگوش» در قاموس‌های عربی به گونه‌ی «مردقوش» آمده و یا واژه‌ی «گلستان» که «جلسان» نوشته شده است.
بسیاری کلمه‌های فارسی در زبان عربی معنی خود را حفظ کرده و اشتقاق‌های فراوان ساختند، اما برخی کلمه‌های فارسی در نظم جاهلی هستند که امروزه در زبان فارسی متداول نیست. مثلاً واژه‌ی سمسار، در این بیت اعشا:
«وأصبحت لا استطیع الکلام/ سوی أن اراجع سمسارها»؛ من مدار گفتنی گم کرده‌ام/ روی می‌آورم به سمسار شما».
واژه‌ی «سمسار» در غیاث‌اللغات به معنی «میانه‌رو» آمده است و اعشا نیز به همین معنی به‌کار برده است. کلمه «دهقان» نیز در اشعار شاعران جاهلی به معنی حاکم، امیر و ارباب استفاده شده است: «عد هذا فی قریض غیره وأذکرن فی الشعر دهقان الیمن»؛ بشمرد او این همه در نظمِ غیر/ لیک ارباب یمن را یاد کرد در شعر خود. در شاهنامه نیز واژه‌ی دهقان به همین معنای ارباب و حاکم آمده است: به معبد چنین گفت دهقانِ سُغد/ که برناید از خانه‌ی باز، چغد.
در اشعار شاعران جاهلی، واژه‌های فارسیِ: انجمن، ارغوان، بربط، بنفشه، بادیه، گلاب، گلستان، دیبا، دهقان، یاسمن، یاقوت، زیر، زبرجد، مرو، آس، مرزنگوش، مهره، مشته، نرگس، سوسن، سمسار، سیه‌سنبل، تاج، تنبور، خبری، خسروانی، چنگ، شاهنشاه و غیره استفاده شده است.
این نکته‌ی مهم را باید یادآور شد که ساخت و تلفظ این کلمه‌ها برابر با زبان پهلوی نیست و با معنی و تلفظ فارسی دری استعمال شده‌اند.
پرسشی که پیش می‌آید، این است که اگر زبان فارسی در سده‌ی هشتم و نهم میلادی (دوم و سوم هجری) به وجود آمده و پیش از آن زمان، حداکثر کاربردِ درباری داشته است، پس چگونه است که شاعران پیش از اسلامِ عرب‌زبان تا این اندازه از آن متأثر گشته‌اند؟
مگر زبانی که در دایره‌ی محدود دربار روایی داشته و کاربرد گسترده‌ای نداشته و به درجه‌ی زبان ادبی نرسیده بوده، می‌توانست در زبانی دیگر تا اندازه‌ای تأثیر بگذارد که شاعران زبردستش از واژه‌های آن زبان برای مردمی استفاده برد که هیچ از آن نمی‌فهمیده‌اند؟
اعشا، ابوربیعه و دیگران، به عنوان شاعران شعر جاهلی معروف شده‌اند. شهرت شاعر به واسطه‌ی شعرهای قابل فهم، دل‌پسند، جذاب و دل‌نواز صورت می‌گیرد. شاعری که کلمه‌‌ها و ترکیب‌های ناشناس و بیگانه را به‌کار برد و خواننده‌اش آن اشعار را نفهمد، شهرت پیدا نمی‌کند. به این ترتیب می‌توان گفت که زبان فارسی سابقه‌ای فراوان‌تر دارد، در زبان عربی تأثیر نهاده و واژگان آن برای مردم عرب‌زبان مفهوم بوده‌ است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه