دوشنبه, 10ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی یادمان وضعیت نامناسب قبر هنرمند مینیاتوری در ابن بابویه - خانه‌خرابی خانه آخرت استاد بهزاد

یادمان

وضعیت نامناسب قبر هنرمند مینیاتوری در ابن بابویه - خانه‌خرابی خانه آخرت استاد بهزاد

قبر در منتهی‌الیه ضلع شمال غرب گورستان به کنجی افتاده اما از هر کسی در هر نقطه از ابن بابویه بپرسی، خانه آخرت حسین بهزاد مینیاتور کجاست؟ هم راه را می‌داند، هم استاد را می‌شناسد. خانه آخرت استاد اما محجور است درست عین قبر رفیق گرمابه و گلستانش میرزاده عشقی. تخریب مقابر گورستان در زمان کرباسچی حالا اثراتش را نشان داده؛ ابن بابویه گورستانی با گورهای بی نشان شده است.

خبرگزاری میراث فرهنگی- گروه میراث فرهنگی- حسین بهزاد خانه آخرتش را پیش از فرا رسیدن مرگش ساخت، از همان زمان که میرزاده عشقی، شاعر انقلابی و رفیق گرمابه و گلستانش را کشتند. سالیان سال بهزاد به این خانه سر می‌زد تا اینکه در 21 مهر 1347 دار فانی را وداع گفت و برای همیشه در این خانه اقامت گزید.
 
از این خانه اما هیچ باقی نمانده است، جز دو قبر و یک چاه و یک سرویس بهداشتی در منتهی الیه ضلع شمال غربی گورستان ابن بابویه. تخریب مقابر گورستان در زمان غلامحسین کرباسچی حالا اثراتش را نشان داده؛ ابن بابویه گورستانی با گورهای بی نام و نشان شده است. قرار بود که این گورستان، قبرستان مشاهیر شود حالا مشاهیر در میان گورستان گم و گور شده‌اند.
 
 سرنوشت خانه آخرتی که حسین بهزاد، مینیاتور شناخته شده ایران در دنیا با دقت و وسواس بسیار برای خود ساخته بود

هر کدام از مقابری که تخریب شد، برای خود قصه‌هایی 100 ساله داشتند، قصه‌هایی که با تیغ تیز بلدوزرها برای همیشه با خاک یکسان شد. قصه یکی از آن قصه خانه آخرت بهزاد مینیاتور بود. قصه‌ای که حالا راوی‌اش نعیم عنقا،برادرزاده و وارث حسین بهزاد شده است و داماد سرایدار سابق این مقبره.
 
عنقا که سال‌هاست از وضعیت مقبره حسین بهزاد به درد آمده و بارها و بارها به مسئولان مربوطه نامه نوشته و با رسانه‌ها مصاحبه کرده، داستان را از زمان دوستی استاد و میرزاده عشقی آغاز می‌کند:« استاد بهزاد با میرزاده عشقی دوستی صمیمانه‌ای داشتند. میرزاده عشقی بسیار به حجره محل نقاشی و کارگاه استاد بهزاد می‌آمد و آنجا همدیگر را می‌دیدند. آن‌ها از نظر فکری خیلی به هم نزدیک بودند. وقتی در سال 1303 میرزاده عشقی را ترور می کنند. استاد بهزاد از این قضیه به شدت متاثر می‌شود و آشکارا گله می‌کرد. استاد همراه پدر من بسیار سر مزار میرزاده عشقی می‌رفتند.»
 

این قصه از زبان عنقا به این جا می‌رسد که این رفت و آمد‌ها آنقدر زیاد شد تا اینکه استاد بهزاد آرامگاهی را در گوشه شمال غرب ابن بابویه نزدیک قبر میرازده عشقی خرید و با نظر و دید هنرمندانه خودش دستور داد که آن را بسازند. ساخت این آرامگاه حدود سال 1334 همزمان با خرید خانه محل زندگی اش در خیابان نوفلاح تمام شد.
 
« چه بسیار پنجشنبه‌ها استاد به همراه پدرم به این آرامگاه می‌آمدند و سری به میرزاده عشقی می‌زدند. این آرامگاه شبیه یک ویلا به سبک آن دوره بود. شیروانی قدیمی داشت. یک اتاق بزرگ و یک آشپزخانه و سرویس بهداشتی. چاهی هم در آن زده بودند.»
 
عنقا داستان که به اینجا می‌رساند بار دیگر از وضعیت این آرامگاه اظهار ناراحتی می‌کند:« وقتی استاد فوت کرد او را در این آرامگاه به خاک سپردند، نزدیک یک ماه بعد همسرش از دار دنیا رفت و او را هم کنار عمویم در این آرامگاه به خاک سپردند. سه سال بعد هم پدر من، برادر استاد فوت کردند و در این آرامگاه دفن شدند.»
 
 حالا وقت شکایت این برادرزاده از همه جفاهایی است که به عموی هنرمندش رفته است:« نه تنها مقبره استاد را خراب بلکه در همان سال ها هم بیوگرافی بهزاد را از کتاب چهارم دبستان حذف کردند. اسم استاد کم کم از روی هنرستان ها محو و به فراموشی سپرده شد. آقای کرباسچی آمد، آرامگاه ها را خراب کرد و وقتی پسر استاد بهزاد از دنیا رفت نگذاشتند کنار پدرش به خاک سپرده شود و جنازه را فرستادند به بهشت زهرا. حالا می شنوم که دوباره اجازه دفن می دهند. این واقعا انصاف است؟»
 
در ابن بابویه هر چند تا قبر یک نگهبان دارند، نگهبان قبر حسین بهزاد، داماد سرایدار آرامگاه خراب شده استاد در سال 75 است. او و خانواده اش روز پنجشنبه آمده‌ و قبرها را می شورند. داماد سرایدار از قول پدر زنش شنیده است: اینجا برای خودش زمانی صفایی داشت. یک خانه کامل بود. می‌شد در آن به راحتی زندگی کرد. دیوارهای آبی داشت با سنگ قبرهای سپید.
 
او نقل می‌کند که یک روز پدر زنم اینجا نبود از شهرداری آمدند، بدون اینکه اجازه‌ای بگیرند، آرامگاه را خراب کردند. نیمه های کار پدر زنم می رسد و داد و هوار راه می اندازد. سنگ بالای در ورودی مقبره را بر می‌دارد.
 
داماد سرایدار می گوید آن‌ها تنها نتوانستند، سرویس بهداشتی را خراب کنند.حالا اینجا خیلی ها می‌آیند سر می زنند و از وضعیت این ناراضی هستند. البته تعجب هم دارد. زمانی اینجا چه شکوهی داشت و حالا تنها این دو سنگ قبر بر جای مانده است.
 
کسی از ما اجازه نگرفت
عنقا هنوز از یادآوری آن روزها عصبانی می‌شود:« شهرداری برای تخریب آرامگاه حتی از ما اجازه نگرفت. وقتی ما خبردار شدیم که با لودر آمدند و آرامگاه را فرو ریختند. آرامگاهی که بهزاد با سلیقه و وسواس آن را ساخته و تزیین کرده بود. وقتی من رسیدم سنگ قبر پدرم و استاد و همسرش شکسته و روی هم ریخته شده بود.
 
عنقا از سرایدار آنجا یاد می‌کند: تنها این مرد بود که سنگ در ورودی را نگذاشته بود، بشکنند. این سنگ کار آقای نصرت الله یوسفی، از بزرگترین تذهیب کارهای ایران است. اسم او هم زیر سنگ خورده بود. این مرد این سنگ را به من داد. آن را نگه داشته ام که اگر روزی روزگاری دوباره آرامگاه ساخته شود، آن را دوباره بر سر درش نصب کنم.
 
برادرزاده و وارث بهزاد می گوید که حتی تاریخ تولد استاد را هم روی قبر به اشتباه زده‌اند. به نظر می رسد اصلا برای کسانی که در شهرداری کار می کنند، ارزش و عظمت افراد مهم نیست. 15 سال است که ما انتظار بازسازی این مقبره را می کشیم اما به هیچ نتیجه ای نرسیده است. نه شهرداری، نه سازمان میراث فرهنگی و اوقاف هیچ کدام پاسخی به ما نمی دهند.
 
گزارش و عکس : فاطمه علی اصغر

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه